Dark-Angel

Dark-Angel

Dark-Angel

Dark-Angel

سلام

سلام

به نام خداوند - تنها تکیه گاهم!

بنام سرما و تاریکی قلب‌های سخت صداقت وفا و ریاضت

در باره این وبلاگ لازم به گم که اگه دوست دارید علت این همه غلت املای رو بدونید مقدمه کتاب (دن آرام) رو به خونید اگر اعتقاد دارید کتاب ارزش پول نداره! تو همون کتاب فروشی مقدمه رو به خونید مسلمن کتاب فروش اعتراضی نمیکن!

=============================== 

کلاسم دیرشده چشمم به آخوند پیری میفتتد شاید 90 سال داشته باشد با خودم میگم این از اون قدیمیاشه اینا به سختی عادت ندارن فوری از پارک در میام دانشگا رو بخیال سوارش میکنم تو ذهنم یه سوال دارم ولی نمیپرسم چون جوابشو میدونم دوست ندارم بیشتر خودم رو شکنجه کنم!هی نگام میکنه مگم چی حاجی منم که فکلی و بچه قرتی نیستم میگه جواد جان شما آقای هفت پدرت رو میشناسم اون گدا گوره و این تازه به دوران رسیده هان که این جوری خودشون درست میکننه به سختی حرف میزنه میگم حاجی اشتباه گرفتی من یکی دیگم گم نشی تنها از خونه اومدی بیرون شما با این سن و سال این عبا چیه اخمی بهم میکنه چشم حاجی افغانی روشن آقا زادش من پیرمردو دست میندازه خوشکم میزنه میگم من پسر جوادم مبهوت نگام میکنه انگار داره چیزی از اعماق ذهنش مثل چشمه بیرون میزنه ولی انگار درکش نمی کنه ولی تو چهرش ناتوانی و درد رو احساس میکنم انگار خودش میدونه حافظش درست کار نمی کنه یا چه میدونم یه جورای شاید توهم داره برای دل داریش میگم همه میگن شبیه مرحوم پدرمم مهم نیست مخام با جملم بگم این مال خیلی سال پیش من نوه او کسی هستم که احتمالا دوستست بوده!حاجی آخوند باحالی هستی مثل این جدیدا نیستی (تو دلم بش خیلی اعتقاد ندارم کلا توشون خوب کم دیدم ولی دلم میسوزه) نفساش به شماره میفته از قبلم خوب نفس می کشید شروع میکنه به حرف زدن میشه به بریم سراب قنبر خیلی سال نفرفتم بدون یک لحظه فکر میگم باشه روشو به شیشه میکنه انگار من توماشین نیستم انگار داره از روی چیزی میخونه میگه ما ادما هممون سرته یه کرباسیم هم سن و سال شما که بودم یه دختری تو محل درست هم سن و سال خودم به اسم رنا پدرم آخوند بود از اون خوشکه مذهبی ها از وقتی که اومدن 21 یا 22 سالگیمون با اولین نگاه عاشقش شدم همیچیزش فرق داشت خیلی یرین زبون بود و عجیب همه پسرا میگفن پشه داره نمیفهمیدم یعنی چی ولی به نظرم آره داشت گاه گداری میدیدمش با یه پسری بود که از من بزرگ تر بود یه مدتم با یکی از کاسب های محل خیلی گرم بود وقتی میدیدم جلوشون وایمیسته و بهشون با تمام احساس و عشق نگاه میکنه از حسادت میرفتم یه گوشه کز می کردم اخه من بلد نبودم چرب زبونی کنم 25 ساله که شدم یه مغازه کوچیک زدم ختو خورد میفروختم کم کم درو ور منم میومد از خدام بود با دیدنش همه قصه ها یادم میرفت یه روز بهم گفت میای بریم سراب بدون هیچ فکری گفتم باشه بردم تو یه باغ خیلی بزرگ که مالکش خیلی پیر بود خودشو بهم چسبوند برام حرف زد ازش میترسیدم و جرعت حرکت نداشتم شده بود کار هر روزمون کم کم دلم رو به دریا زدم و منم نوازشش کردم بوسیدمش ولی نه بیشتر هرچی بیشتر باهم بودیم درک میکردم که تنگشه(توی فارسی اون زمون یعنی حالتی که زن ها بیتاب بودن با یه مردن با حشر فرق داره) و منو هم دوست داره همش سرم تو کتاب ها بود که ببینم راهی هست که بتونم بهاش بخابم یا به بوسمش که شرعی باشه ولی نبود اما دل منم تاقت نداشت!آخرش یه روز نوازشش کردم انقدر لوس و زیبا شد که کنترولم رو از دست دادم خیلی جلو رفتم ولی دفعه های بدم کم تر پیش میرفتم ولی عاشق دیدن لذتش شدم چند ماهی با هم بودیم و تا اونجا که وجدونم قبول میکرد جلو میرفتم و انقدر شاد بودم که نمی فهمیدم دوستام متوجه من شدن کمک شروع کردن به قول خودشون آگاه کردن به لطف این که منو هیچ وقت نمیدید تو سال های پیش خودم هم خیلی چیز ها دیدم و تازه معنی اون نگاه ها رو میفهمیدم چون خودمم تجروبشون کرده بودم کم کم فهمیدم کم و بیش با خیلی از بچه های محل هم عاقوش بوده ولی کمو زیاد داشتو فرق میکرد چشمام باز شده بود و میدیدم بازم برای خیلی هاشون اشوه و کرشمه میاد و از تحریک و جزبشون به خودش لذت میبرد به همشون میگفت که دوستشون داره و براشون دل تنگ و مدام خاطراتشون رو به یادشون میاورد اونام به من میگفتن یا از میخاستن یه گوشه قایم شم گوش بدم بعد ها شندیم که یکی از فامیلاشون یا اشنا هاشون که این عاشقش بوده تحت تاثیر تحریک این دختریشو ازش گرفته و بعد مدت هم ازدواج کرده هنوزم گاه گداری بهش ناخونکی میزنه دخترم بدش نمیاد همه دنیا رو سرام خراب شده بود شبو روزم شده بودن دردو رنج دوست داشتم بش بگم هر وقت اشاره ای می کردم یا انکار می کرد یا اخمو تخمم می کرد ولی حس می کردم برای یه لحظه دلش برام میسوز ولی به قانون جنگل پایبند بود نه میتونستم ازش دل بکنم نه نفرتم ازش کم میشد وست داشتم کسی که سال ها عاشقش بودم یک فرشته باشه گذشتش ناراحتم می کرد ولی حاش بیشتر میخاستم بمیرم از درد و رنج وقتی میشنیدم خاطرات گذشته بوسه ها و شادی هاشون رو براشون یا آوری می کرد وقتی هس میکردم می خاد وا دارشون کنه دوباره دوباره به با شهوت نگاه کنم همش سعی میکردم فراموش کنم ولی تمومی نداشت مسخره همه اهل محل شده بودم همش فکر میکردم تو دلشون میگن عشقت پشه داره ما باهاش بودیم تو براش کافی نیستی میخاد ما کسری های تو رو جبران کنیم انقدر حالم بد بود که پدرم به هر زوری بود فرستادم عراق درس بخونم و مثل خودش ملا شم همش براش نامه می نوشتم و اونم با همه احساس و کلی هنر آرومم می کرد و عاشقم بود اما میدونستم  با خیلی ها از قدیم هست و دست رد به هیچکی نمیزنه بر عکس من که 30 سالم شده بود خیلی وضع مالیم خوب بود ولی هیچ زنی رو انگار نمیدیدم سال ها گذشت تا انقلاب شد من برگشتم ایران پیشش برگشتم خیلی خاستگار داشت با این که سنش زیاد بود تو همه این مدت از حالش با خبر بودم با برادر بیشتر دوستاش دوست بود و همشون تغرییبن عاشقش بودن با مهارت همچی تو دستاش بود با اینکه حالا یه اخوند کامل بودم بازم وقتی بهش نگاه کردم همچی رو فراموش کردم وباش رفتم تو یه خونه ای حوالی همین سراب ساعت ها با هم عشق بازی کردیم ولی دوست داشتم فکر کنم باکرست و جلوی خودم رو می گرفتم!2 روز بعدش ازم درخاست کردن برم برای تماشای سنگ سارش یعنی دستور دادن داشتم از ترس می مردم شب بعد من با یکی دیگه بود ریخته بودن تو خونه کلی نامه پیدا کرده بودن از خاستگاراش خاسته بود مدتی باش باشن بدونه چه حسی دارن کلی نامه از شهر های دیگه که ازشون خاسته بود بیان و باهاش باشن وقتی سنگ سارش کردن قسم خوردم دیگه هیچ کسی رو موعضه نکنم همه اشکام رو ریختم درون خودم بی اختبار اشکم در اومد داشتم برای عشق یک پیر مرد نود ساله گریه می کردم وقتی برگردوندمش خونه بهم گفت اولدش و دوست داشت یه پسر داشت دوست داشت من پسرش باشم تازه فهمیدم ازدواج نکرده بهش گفتم یه فاحشه ارزششو داشت یک عمر تنها باشه نفسش به شماره افتاد گفت هیچ وقت یک انسان رو تحقیر نکن فاحشه اونیه که تنش رو به کسی میده دوستش نداره من اتمینان دارام قلبش انقدر بزرگ بود که همه ما رو دوست داشت و برای عشق هممون اشک ریخت اگه هزار بار دنیا میومدم باز همین کارو میکردم بازم دوست داشتم تو سری خور ترین و احمق ترین باشم یه 500 تومانی بهم داد گفتم این چی تاکسی نیستم گفت میدونم جواد جان گفتم امیر گفت می دونم بزار برای برکت کیفشو دیدم که خالی بود به زور برش گردونم گفتم چی کار می کنی گفت تو این سن دفتر مینویسم کاش یه پسر داشتم همه زندگی و دارای پدرم رو بعد اون سنگ سار به فمیل بخشیدم دوست داشتم بدون اون هیج وقت نخندم

     

===========================

روزگارم بس روزگار غریبیست مردمان از صبح تا شام در حق هم خیانت می کنند  

روزگارم بس روزگار غریبیست مردمان از صبح تا شام در حق هم خیانت می کنند گاه گداری هم جنایت می کنند آنقدر تکرار این رذالت می کنند که به بوی گند خود عادت می کنند.روحانی پشت دخلو دزدان بر منبرند عالمان کنج خانه کتابت می کنند. مردمان هرکجا حرف از عدالت , سیاست و دیانت می زنند. اما کوعمل, این حرف ها را همه از روی عادت می زنند. هرکجا مال ماست, آشناست و رفاقت می کند ,مال تو می شود بند (پ) و خیانت می کند . دیگه بسه یکی منو خاموش کنه!

================== 

هر روز صبح چهار مار سیاه از چهار سمت کاسه سرم طلوع می کنند همچون چهار جوانه آنقدر رشت می کنند که شب هنگام تمامی کاسه سرم را پر می کنند انقدر به هم تندیده می شوند که تفکیکشان برایم نا ممکن می شود روزگاری نه چندان دور با خود می اندیشیدم روزی دلیل این همه آشفتگیم را خواهم یافت و آنگاه چاره ای را از چاره هایش بر میگزینم و پای در دنیای آرمش می گذارم ! حاصل کندو کاوم در خودم این شد که موجب ساعت های طولانی گشت زنی در اینترنت و معاشرتم با بزرگان و برجستگان در این دنیای مجازی و درک کوچکیم در این جهان احساس پوچی و ضعف میکنم این شد که فعالیت و تلاشم را بیشتر و ارتباطاتم را کمرنگ تر کردم ولی هیچ حاصلی نداشت ولی دی شب در حال مطالعه متنی عرفانی نکته ای را درک کردم که سال ها جلوی چشمم بود بار ها تکرارش کرده بودم ولی به این روشنی درکش نکرده بودم دلیل مشکل من و احساس ناکامیم نه وسعت اهداف و دایره شناختم بود بلکه پیمانی بود که در ناخود آگاهم آن زمان که به یاد نمی آورم بسته بودم پیمانی که می گفت تا زمانی که به اندازه یک محبت بزرگ نشده ام و خود را لایقش ندانستم آن را نپذیرم و از آن بهره نبرم این شده بود که سیل محبت ها و بخت های الهی که هر روز به سویم روان بود کنار می زدم و احساس می کردم لایق پذیرششان نیستم و در گرمایشان خواهم سوخت چه بسیار شد که گفتم تاریکی و نور با هم چکار ولی امروز فهمیده ام باید این پیمان قدیمی را بشکنم نمی دانم چند سال طول خواهد کشید ترک عادت موجب مرز است ولی با تمام وجودم برای آن تلاش خواهم کرد این متن را می نویسم برای یک در نمی دانم چند نفری که شاید درکش کنند برای کسانی که روز ها از دلیل نگرانی و دلواپسیم می پرسند ولی جوابی جز لبخند نمی گیرند کسی میدونه حکایت آن چهار مار اوله این نوشته چیه ؟ چرا با اونا شروع میشه ولی توضیع و تفسیری راجبش ندادم

==================== 

چهار مار سیاه   

خیلی وقت دلم می خاد این جمله رو بگم ولی نمی شد تا امروز یه جای با نگارش زیبا دیدمش

بهتر است که از تو متنفر شوند به خاطر آن چه که هستی، تا آن که دوستت داشته باشند به خاطر آن چه که نیستی 

=============================

زن و دو انتخاب در طول تاریخ

زنان از زمانی که تاریخ به یاد دارد با دو انتخاب رو به رو بوده اند تلاش کنند و از مردان پیشی بگیرند و ضمن رفع نیاز در مرکز توجه مردان بزرگ و کوچک قرار بگیرند و به واسته انتخاب های زیاد و تجربی و هشیاری بالایشان خوش بختی را رقم زنند  یا راه زندگی انگلی را بر گزینند و به مردان بزرگ چنگ به زنند و با زنانگی و لطافت و زیبای خود را وسیله کنند که نتیجه ای بجز ترد شدن نسیبشان نمی شود یا از ابتدا یا مدتی بعد از این که کسی را به چنگ آوردند آن زمان است که تمام صفات خوب و انسانی یشان زیبا خوانده می شود ولی برای کسی خاستنی و آرزو نیستند!

 

با آرزوی روزی که زنان زیبا شانه به شانه مردن ایدنده را فتح کنند

================  

شاید حالا وقتش باشه که بگم چرا بارها ازم پرسیدم که چرا ولی تفره رفتم از گفتنش یا با یک شوخی جمش کردم! چی چرا؟ 

شاید حالا وقتش باشه که بگم چرا بارها ازم پرسیدم که چرا ولی یا تفره رفتم  یا  با یک شوخی جمش کردم! چی چرا؟ خوب مثل همیشه هرکس که لازم باشه خودش می فهمه هرکس هم نه بزار نفهمه! از دوران نو جوانیم ساختار فکری و شخصیت انسان ها برام خیلی جذاب بود. شده بود سرگرمی  همیشگیم که با دقت بیشتری به همچی مخصوصا رفتار آدم ها نگاه کنم و خیلی چیز ها ازشون یاد بگیرم ولی یک نکته دردناک هم داشت انسان درست مثل شعله زیبای آتیش خیلی زیباست و در کنارش میشه گرم شد ولی نباید داخلش شد وقتی داخل میشی و شروع می کنی به درک کردن اون آدم اول به شدت درگیر خواص قابل ستایشش میشه یکه کم که جلو تر میری خلق و خوی حیوانی انسان رو می بینی . گاهی هم خلقو خوی حیوانی خودت رو در مقابل پاکی و صداقت اون آدم میبینی که در هر دو صورت باعث میشه ازش فاصله بگیری  در هر حال چیزی که همیشه ثابت این که برداشت های حاصل از نگاه دقیق به انسان ها کیلومتر ها از برداشت اولیه فاصله داره این سال های اخیر به این نتیجه رسیدم هر چقدر که جذب زیبای افکار رفتار یا منش کسی شدم بازم ازش فصله بگیرم و دوستیم رو باش خیلی عمیق نکنم این درست مثل داستان هایه که آخرشون رو نویسنده باز میزاره که خوانند با ذهنش بتونه زیبای رو خلق کنه گاهی توی وجودم چیزی شعله میکشه به کسی نزدیک تر بشم ولی منتقم فوری رفتاری رو پشت سر هم ردیف میکنه که ازش دور بشم تصویر زیباش برام حفظ تجربه خیلی خوب بهم این رو یاد داده در اندک مواردی که از دستم در رفته همیشه چیز های فهمیدم که و رفتاری دیدم که سخت باعث سر خوردگیم شده خیلی درد ناکه انسان ها هم انگر یه جورای دارای اینرسی هستن و دوست دارن در حالت قبلی خودشون به مونن !اصل چیزی نبود که می خواستم بگم ولی نمیدنم شاید اگر از دور به قلبم گوش کنید بفهمید دردم چیه بین دو پرتگاهم بیزاری از خودم یا دیگری ای روزگاررررررررر خاهش میکنم همین جوری که هستی بمون دیگه از این خراب تر نشو 

============================

بعضی ها به بعضی ها محبت میکنن که اون بعضیا هوای اونا رو داشته باشن پیش بعضیا ! 

بعضی ها به بعضی ها محبت میکنن که اون بعضیا هوای اونا رو داشته باشن پیش بعضیا !که اون بعضیا نفهمن که اون بعضی های اولی هستن با بعضیا! بعضیا هم ادعا مکینن که خوششون نیومده از بعضیا ولی به اون بعضیا میگن که دلشون براشون تنگ شده براشون خوب این جوری یا دارن دروغ میگن به اون بعضیا یا به این بعضیا! خوب اون بعضیا حق ندارن شک کنن به اون بعضیا که اگه یه روزی بر گردن اون بعضیا که رفتن بعضی جا ها اون بعضیا با اون بعضیا بعضی کارار رو بکنن که بعضی وقتا حرفشم میزنن!?بعضیا حرف میزنن پشت سر بعضیا فکر نمی کنن بعضیا اگه بعضی وقتا بعضی حرفا رو براشون بزنی ممکن همشو بزارن کف دست بعضیا! که اوم بگن به بعضیا یا اصلا در بره بعضی حرفا از زیر زبون بعضیا! بعضی حرفا رو بعضی وقتا آدم باید بگه این جوری به بعضیا! اخه چرا نمی فهمین همیشم نمیشه خودتون رو بزرگ کننین با خراب کردن بعضی ها جلو بعضیا! خوب بعضیا بعضی چیزا رو از این همه بعضیا مفهمن! بعضیا هم هیچی نمیفهمن از این بعضیا! خوش به حال اونای که لاقل بعضی از این بعضیا ها رو جبران کنن برای بعضیا چو بعضیا خیلی راه اومده با بعضیا بعضی وقتا آدم حرسش میگیره از بعضی کارای بعضیا......................


 

===================================  

صفحاتی از کتابی که هرگز منتشر نخواهد شد

ای دوست فکر می‌کردم می تونم کمک کنم که تو این روزها تو در اوج باشی و دست منو بگیری و از این حال خرابی که دارم درم بیاری ان قدر ذهنم کند عمل می کنه که وقتی یک کتاب رو ورق می‌زنم سرم گیج می ره به شدت گنگ شدم کسی رو ندارم که باهاش در دو دل کنم و از اشک ریختن خجالت می‌کشم فکر پریدن به طرز عجیبی تمام ذهنمو گرفته دیشب خبر خود کشی رضا پهلوی رو شنیدم همیشه فکر می کردم چطور انسان به فکر خود کشی میفته بهتر بدونی که این اتفاق وقتی میفته که وقتی پشت سرت رو نگاه می کینی می‌بینی که هیچ کار بزرگی نکردی یا وقتی تمام تلاشت رو می کینی از یک سخره بزرگ یک مجسمه زیبا برای آخرین کارت بتراشی ولی آخر کار می‌فهمی که سنگش تاب تحمل ضربه‌ها رو نداشته و جوری میشکنه که تصورشم نمی‌کنی با این که چیز زیبایی ولی نیمه کارس یا شاید زمانی اتفاق میفته که می‌بینی تمام مدتی که با عشق و تمام توانت به فکر دوستت بودی اون به رفتار و افکار و تلاش هات می‌خندیده یا شاید زمانی یک نفر رو لمس می‌کنی و ذهنت پرمی شه از حقایقی که زندگینامه به درد ناک ترین چیز دنیا تبدیل می کنه چون هیچ چیز به اون زیبای که فکر می‌کردی نبوده و این هر روز تکرار می شه و بازم لبخند می‌زنی ولی یه روزی میرسه  می بینی ان قدر خورد و شکسته شدی که یک ضربه لازم داری که پودر به شی و می‌فهمی ار جسمی تحملی داره و حالا ازش رد شدی احساس می‌کنی وسط یک کویر تنها و بی کس ایستادی و هیچ کس نیست کمکت کنه با هرکس که می خای حرف بزنی پیش دستی می کنه و از در دو رنجش می گه هیچ کس نمی دونه در و رنج تو متفاوت هیچ کس نمی‌فهمم که طاقتت تاق شده و دوست داری همین حالا از پهنه گیتی حذف به شی شایدم حتی بهت بخندن اون وقت که شاید بشینی و هم چین نامه‌ای بنویسی برای بهترین دوستت و آخرش بنویسی دوست عزیز اگه حسی این چنین داشتی و کتاب کوری رو تو ویترین کتاب فروشی دیدی اصلاً دست سمتش نبر چو این میتونه زندگی تو به مراتب درد ناک تر کنه می تو نه بت بفهمونه از این هم خورد تر می شه شد! چقدر در دو دل دارم ولی ...........................

==========================

حتی اگر بازی شما را خوب نمی‌دانم به بازی خود راهم دهید!

و باز آن بندهای که یک سر در آسمان و سر دیگر بر اجزای تن من است و هر آنچه بر صحنه خیمه شبازی این عالم می‌جنبد گاه به سختی و جبر! گاه از خستگی رو به آسمان التماس می‌کنم که تو اداره کن من بریده‌ام !و لحظاتتی هم به خود شیطنت و بریدن بندها و رقص در بازی خودم ! لطفاً آن نگاه سرزنش گر را از روی ما بردارید باور کنید بسیار سنگین است !باور کنید در اعماق سیاهی این عالم جواهراتی تابناک هست که در صورت ظهور نورش چشمان شما را خواهد زد فرشته‌های تاریکی به واسطه ذات خود توانی ورود به نقاطی را دارند که شما به واسطه پاکی خود توانی ورد به این را ندارید و زیبای آبرای شما ناشناخته است در پیکر هر یک از ما هر قدر سرد و تاریک قلبی سرخ و خونی گرم می‌گردد و چه ترکیبیست رنگ سرخ و سیاهی و جود ما که وجودمان را معنا می‌دهد ! گاه که به بازی دگران مینگرم دوست دارم در کنارشان باشم شادی لبخند و گرمای وجودشان را حس کنم هرچند بازی آن‌ها را دوست ندارم و آن‌ها هم بازی مرا و تکرار هنر من دانه و جواب‌های دقیقم که لحظاتی هم واقعی می‌شود و حرف‌های دل خودم هست هر چند ... چه ساده افشا می‌شود و رنگ می باز وقتی گه بازی به اوج خود می‌رسد و نگاه‌ها بر من است که شانزده ساله سرد در میانه زمین ناتوان از هر حرکتی خشکم زده و چقدر از من متنفرند که بازیشان را که هدفش اوج گرفتن و ختم به آرامش است خراب کرده‌ام و تلاش بی فایده‌ام برای پذیرش دوباره که  راه به هیچ کجا نمی‌برد چون هر چه باشد چیزی که زیاد است جای گزین و دوباره تلاشی از نو برای یافتن زیبانی در اعماق سیاهی که عقلب ان را می‌بینم لمسش می‌کنم ولی توان بیرون کشیدن و به سطح آوردنش را ندارم چون تمایلی در این عالم برای حفظ حالت وجود دارد  و شادی گاه گاه از موفقیت در به سطح آوردن نور و دفن تاریکی که صد البته مقدمه‌ای است خدا حافظی‌ام با آن چون نور و  وجود تاریک من در یک جا نمی‌گنجند و در صورت تلاش یکی دیگری را می‌بلعد ! و ۱۶ سالگیم که اسیر بزرگ سالیم است و بزرگ سالیم که اسیر ۱۶ سالگیم است انگار دو پرنده‌اند که پایشان به هم بسته است و هیچ یک نمی‌توانند بر آبی نیلوفری حیاط بال بکشند . و تنفرم از دروغ و نگفتن‌ها و پیچاندن‌های مضحکی که حقیقتشان را می‌دانم و پذیرفته‌ام و تظاهرم به پذیرش آن‌ها  و توهینی ست به دوست بودنم که باز باید هر روز بشنوم و دم نزنم . و حس دلنشین و لذت گرمای تابش خورشیدی که به پوستم می‌تابد و گاه گداری در گوشم زمزمه‌های شهوانی می‌کند که من افسونگرم کافی ست مشتم را باز کنم و بهشت را به تو بدهم مرا تنگ در آغوش بکش تا شانزده سالگیت را بسوزانم و آزادت کنم تا نیروی بزرگ سالیت را ببینی و آزادی را بچشی و پرواز در لحظه ! و من که بی تابش می‌شوم گرم مشتاق و سمتش می‌روم تا آنقدر گرم می‌شود که از توانم خارج می‌شود یک قدم که پس می‌گذارم این بار ۱۶ سالگیم هست که در گوشم زمزمه می‌کند به بی‌رحمی و گوشت تلخیت فکر کن به حس گرگ بودنت و تمایل پاره کردن بره‌های ظریف و بانمک برای رفع گرسنگی آن بزرگ سالی توست این لبخند گاه گاهی این میل پا برهنه دویدن بر روی چمن یا شن‌ها گستاخی و  خر شدن‌های عمدی‌ات من هستم مرا ره می‌کنی و بر سر دو راحی می‌ایستم و انتظار و انتظار ! و از مهملات بالا که تراوشات مغز بیمار من است اگر بگذریم دوست دارم به دشت و صحرا بروم و به دوردست بنگرم به گنبدی بودن آسمان را که در شهر از دیدن آن مه رومم و قلب های که نگران جسم من هستن و روحم که انگار به چشم هیچ کس نمی‌آید کاش یک روز یکی به جانش قسمم می‌داد که  روحم را نا آرام نکنم

==============

هرچی سریع‌تر بسوزه زودتر تموم می شه

قبل شروع به نوشتن می‌خواهم بگویم تا زمان رسیدن آن مرد هرگز نمی‌توانم ادعا کنم آنچه می گم درست است چون درک ما از مفاهیم بسیار ناچیز است و هرگاه لازم باشد مکانیزم مغزمان برای آرام سازی روح و جسم به نفع ما براشت می‌کند! نیز لازم می دونم گه به گم که عقاید هر انسان محترم و اگر هم پشیمونه گذشته انسان‌ها گذشته هیچ اهمیتی نداره و  آینده مهمه و حال !خیلی خوب می دونم گناه تازه اگر گناه باشه بخشیده می شه ! ولی کسی که به توبیخ مردم سرزنش و خورد کردن شخصیتشون می پردازه هرگز بخشیده نمیشه و کسی در خاست بخشش براش نمی کنه پس اگه باعث رنجشی شدم ببخشید  این چند وقت هر جا سرک می‌کشم بحس از ازدواج و عقده !بحس داقه که نگاه اسلام به این پدیده فقط فرمالیتست و نقش کنترل نظم جامع رو داره وگرنه نه از نگاه اسلام هر وقت به هم احساس تعلق خاطر داشته با شن می تونن با هم دربیامیزن و بیان صیغه که در برخی کتب توست خود او نا هم قابل اجراست فقط این که احساس کنن در درگاه الهی باهم پیمان بستن و احساس تعهدشون تقویت کنه ! و مراسم ازدواج و ثبت عقد هم برای امکان پیگیری این تعهد که فکر منو بد جوری اشغال کرده ! نمی دونم چرا دوست دارم همین جوری که هست با شه هرچه قدرم که دست پا گیره با شه ولی بدتر از حباب نیست فکر می‌کنم که دو نفر با همن و یه دفعه این به راحتی قطع بشه حالا به خاطر بی رحمی یکیشون یه کودورت کوچیک یا ازدواج یکی از طرفین ! چه هس وحشت ناکی داره بچه باشی شیرینیتو ازت بگیرن بعد جلو چشمات بخورونش و ته دلت حس کنی دلش میخاد مال تو باشه چه هس وحشت ناکی تو دیسکو وقتی اوج گرفتی و میخای بترکی بال داشته باشی پرواز کنی یه دفع چراغ ها رو خاموش کنن بگن بفرماید برید خونه هاتون چه سکوت و تاریکی وحشت ناکی !یا اصلا ما اگه به خودمون می بالیم که لطیفیم و احساساتی باید  به پذیریم یه روز عاشق یکی میشیم یا دوستش می شیم حالا یا ازدواج می کنیم یا باهاش زندگی میکنیم میخایم دنیا نباشه مگه برای اون یا بقول یکی از دوستام همه راه های دونیا به چشماش ختم میشه این جمله خیلی حس خاصی داره !چرا از حالا فکر این رو نمی کنیم یه روز ممکن یه نفر دو نفر یا بیشتر وقتی قرق خوش بختی تو گوشش زمزمه کنن اونی که با تو زیر من بوده یا روی من بوده با همین جمله بی احساس نمیتونم تصور کنم اون لحظه چه حسی ممکن بکنه وقتی رو تصور کنیم که چشم تو چشم ممکن بگه چرا بهم نگفتی و عشق که پتانسیل خیلی بالای داره برای تبدیل شدن به نفرت یک طرفه و سکوت و تاریکی مرگ با آخرش و از اون بدتر بودن های همزمانه هم خود آدم هم شریکشو خورد می کنه پس بیایم اگر به تعلق خاطر اسلامی اعتقاد داریم یا اصلا تمایلی و گرایشی به هیچ مذهبی نداریم و حرفمون این به عاطفه و انسانیت اعتقاد داریم لاقل این مسائل رو در نظر بگیریم آتیش تند زود تموم میشه و بعدش سرماست ولی حرارت ملایم موداوم به همیشگی یا بلند مدت بایم تو عالم دوستی هوای همو داشته باشیم و کمی هم شیطنت که نزاره آتیش درونتون خاموش بشه که قسمتی از همون گناه های شیرین امروز صبح که بدارشدم دیدم تگرگ باغچه رو نابود کرده همه برگ گل ها کف حیاط بقزم گرفت با توان دو چون .... یه کم کنار گل برگا نشتم گریه کردم  بعدم بدون عکس گرفته لنز دوربین بستم چه هس عجیبی آب که دلیل زندگیشون با چنون شدتی با عشق به هشون باریده که از دنیا جداشون کرده چقدر خوشحالم که لاقل تا مدتی تو آب کف حیاط شنا ورن آخیش دلم آروم شد

==============   

مدرن بودن یا نبوده

هیچ وقت تمایلی به قاطی کردن مذهب و عقایدم نداشتم و دوست ندارم از حرفم اینجا برداشت دینی بشه فقط بحس نیاز! به اطرافم که نگاه می کنم پر از فست فود! کمتر از ده دیقیقه غذا حاظر راحت می خوری و از تعمش لذت می بری همین که بیرون خونست حال میده دلت می خاد همیشه انجامش بدی و عوارضش رو بیخیال یکم که عمیق تر نگاه می کنی خود ما هم فست فودیم برای هم  بعضی ها مون جای نشستن داریم با محدودیت های زمانی خاص بعضی سرویس های اضافه میدیم بعضی ها هم هنرمون در این که حالو بدیمو ناپدید بشیم بله درست فهمیدید زندگی مدرن با فشار هاش ترافیک درد رنج عدم آزادی نگرانی آینده بی عدالتی و نداشتن وقت کافی ما رو به این سمت میبره که در لحظه از هم کام بگیریم ! موبایل پیامک اینترنت دیدار های لحظه ای یا ساعتی دانلود تصاویر و فیلم های اونجوری دیدن سریال های بلند تمام چیزی که به ما میدن تخلیه عصبی روابط نیمه کاره زیر بار ترس قاتی شدن اسم ها تو حرف زدنمون به علت تعداد زیاد روابط زندگی مجموعه ای از موسیقی هاست که هر کدوممون میسازیم لذت هر موسیقی در شروع اوج و پاینشه وقتی آخر موسیقی رو نشنوی هیچ کاری نکردی! اصلا درست نیست یک رابطه رو با به خاطر اون شروع کنید باید یک چیزی شروع بشه زندگی رو دلنشین کنه بعد اوج بگیر به رفع نیاز پنهانی برسه بعد ارامش و نگاه هاکی از تشکر شاید هم یک دوره ای زندگی با خاطرات !سعی کنید غذا رو ادویه بزنین! نه ادویه رو غذا! خیلی حرف دارم دستام بی قرارن که این داستان رو شاخو برگ بدن ولی باید برم کلاس بعدشم به دوستم قول دادم کمکش کنم ! 

==================

این ماه عجیب! 

زیاد پیش میاد که اتفاقات بد و خوب رو حس می کنم از اول این ماه حس کردم قرار تو  یه باتلاق فرو برم کم کم برام روشن شد که چه اتفاقاتی موجبش میشه و با اتمینان گفتم خوب نمی زارم ولی این طور نشد ! مسنجرم رو که باز کرد دیدم چند تا دختر که با  اقوامشون رو در وایسی دارم اد کردن خوب گفتم همین جوری پیقام رو ولش میکنم مثل همیشه نه توهین کردم که نه اد کردم که به درد سر بیفتم که بماند چرا! ولی بین ماه مانیتورم سوخت ! مجبور شدم با مبال باز کنم یاهو رو و بله!! همشون بدون اجازه اضافه شدن! حالا اون هیچی یکی از اشنا ها زنگ زد گفت فلان نویسنده که خیلی علاقه داری به نوشته هاش و افکارش فامیلمونه اومده خونمون کرمانشاه پاشو بیا سولات رو بپرس ! منم فوری رفتم کلی سوال کردم و خیلی از افکارم سرو سامان گرفت داشتم فکر میکردم این زن عجب انسان فرهیخته ای که دوستم رفت میوه و این حرفا بیاره که ازم خاست گوشیمو ببینه تو با تعجب دیدم در گوشیمو باز کرد شمارشو گذاشت زیر باطری بعدم با اشوه حرفی زد که انگار 1000 ولت برق بهم دادن اصلا فکرشم نمیکردم چنین چیزی ازم بخاد اونم با جمله به اون رکیکی برای 26 مهر تهران نمیدونم رو چه حماقتی ازش تشکر کردم !تشکر یعنی قبول توی فرهنگ ما ! تازه فهمیدم چه غلتی کردم من با یه نفر 10 سال بزرگ تر از خودم یکی از آدم های که افکارش برام راهنما بود شعراش برام آرامش خلاصه همچین شکه شدم که وقتی دوستم برگشت اقدر چرتو پرت دری وری گفتم که دوستم صدام کدام کرد بیرون گفت حالت خراب امیر بهتر بری دیگه ولا خودت بعدن پشیمون میشی با نگاهم تشکر کردم خدا حافظی کردم اومدم  امروز که 22 مهر خیلی اتفاق های دیگه هم افتاده که اصلا نمیگم چون زیادی پستم تخیلی میشه دارم فکر میکنم که چه جوری بپیچونم ! اصلا بپیچونم چرا راست حسینی نگم دلمو به هم میزنین !بر میخوره که بخوره ! بعد فکر میکنم خوب یه پیشنهاد  زور که نکرده بیچار ! خیلی دلگیرم دارم مفهیم بودا رو مطالعه میکنم برای  خیلی پر معناست ذهنمو حسابی مشغول کرده چقدر ادیان عجیبن به دین جالب بر خوردم مال چهار یا پنج هزار سال پیش که کتابش شیش تا خط موازی ! وقتی به هشون نگاه می کنم دنیای از مفاهیم به ذهنم میرسه !درو وریام از عشق حرف می زنن بهشون نگاه میکنم مثل همیشه بهشون میگم عشق یه حباب هر چقدرم که بزرگ باشه بی ثبات تعید می کنم که عشق جوهره هستی و  نیرو محرکه زندگی ولی بازم به یادشون میارم که عشق یک معلوله و یک یا چند علت داره که میتونه زیبای ظاهری یا فکری معشوقشون باشه یا یکی ار روحیات اون خندیدنش محبتش سوادش هوش اون یا هرچیز دیگری که اصلا خودمونم ندونیم ولی علتی وجود داره بهشون میگم خوب حالا اگه همون صفت تو یه نفر دیگه خیلی قوی تر باشه مثلا ده برابر عقل از سرتون میره مجنون اون میشین و به معشوق فعلی خیات می کنید چون عاشق دیوانه وار دوست داره ولی در تفکر افلاتونی دوستی توسیه شده که خیلی ماندگار تر از عشقه ! و کم ادعا تر ! بعدم بشون میگم که خودمم به حرفام اتمینان ندارم وسخت در این مفهوم سر درگم هستم ! 8 روز به پایان ماه مونده تا گردن تو لجنم امیدوارم سرم پایین نره فکر کنم اسمم برای حج در اومیده یه یعنی چی اون وقت خدا داری چی کار می کنی برای بار دوم دعوت کردی خونت این بار چی رو می خای نشونم بدی !؟

==============================

دیوانگی این روزها 

چند هفته میشه که دلگیریم دلم می خاد خدا از اون بالا فوت کنه و شمع وجودم رو برای همیشه خاموش کنه نمی دونم چرا سرگرمیم شده تعقیب پلیس یه ماشین پلیس رو انتخاب میکنم که ببینم کجا داره میره که آجیر می کشه ولی آخرش هیچ نتیجه ای نمیگیرم انگار همشون فقط  دنبال عقده های شخصی شونن میخان ثابت کنن که می تونن مردم کنار بزنن یه حس مرگ آوری بهم میگه احساس می کنم قرار تو یه جنایت شریک باشم هرجی تقلا می کنم هیچ راه فراری نمی بینم هیچ کس نیست باش درد دل کنم یا درد دلش رو گوش بدم یعنی هست ها ولی کلی چیزا از زندگی فهمیدم که دلم نمی خاد به کسی بگم و اونم در گیر کنم فقط یکی هست که هچ وقت نسبت بهش احساس گناه یا عذاب وجدان ندارم که اونم انگار تمایلی به حرف زدن با من نداره در گیر زندگی خودش هرکسی دل مشغولی های خودش رو داره دیگه !انگار شروع پاییر امسال دیگه گندش رو در اورده خیلی دلگیر هر کس رو می بینم یه جورای غم زدست برای من از این جور حرفا زدن خیلی عجیب غم زده! تنها! عجب لغت های غریبی ولی دام میگمشون ! دیدن شعله های اتیش رو همیشه دوست داشتم ولی دیدم رقص یک زن برام هیچ وقت جذابیتی نداشته ولی بشدت دلم میخاد رقص و آشفتگی موها شو در حال رقص ببینم دلم می خاد اینو بکشم ولی دلم به نقاشی نمیره ! انگار یه تصویر از آینده و یه نشانه کاش می دونستم مفهومش چی ! برگه های تاروت رو میپاشم جای که کسی نبینه مثل همیشه به جای 4 برگ سه تا رو بر میدارم و خبر از چیزهای میده که آشفته ترم میکنه میدنم که قرار چیزای خوبی پیش بیاد و من با حماقت همیشگیم این که فکر که لیاقتشون ندارم ردشون کنم و باعث بشم یه بار دیگه عذاب شامل حالم بشه خیلی ها به خاطر من دلگیرن و من برای خیلی ها نمیدنم بلخره اعدامش میکنن یا نه هیچ کس خبر ازش نداره هیچ کس به فکرش نیست و راجبش حرف نمیزنه نمیدونم اثلا آدم خوبی یا بد ولی دلهره و اظرابشو حس می کنم اگه من نبودم همه خوشحال تر نبودن !  .....

 

================  

خدا یا یه جوری بگو ما هم بفهمیم ! 

خدایا من نفهم من بچه من بی دقت تو یه جوری ساده تر بگو که منم بفهمم اصلا گاهی نمیدونم منو چرا خلق کردی ! از وقتی فهمیدم دوست داری انسان به از هر چیزی که آفریدی استفاده کنه و  گناه که با نخاستن به بی نیازی برسه سردر گمی هام صد برابر شده خوب من نخاستم اون صوفی باشم که تو غار و از اون بالا همرو مورد سر زنش قرار میده خودمو نزدیکه نزدیکه گناه قرار دادم خوب خودمم هم یه جورای ازش لذت می برم از این که انقدر به گناه نزدیکم و انجامش نمی دم .ولی خوب انگار انجامش میدما راست میگی خیلی و قتا میشه که انجام میدم یا اصلا به بد ترین هاش فکر می کنم خوب فکر کردن خیلی نزدیک به عمل کردن بیشتر فکرا به خاطر ترس که عملی نمیشن نه درک عمق گنام خیلی سر در گمم همچی تو زندگیم بهم پیچیده خیلی پیش میاد مثل بچه ای که نمی تونه بند کفشش رو ببنده همچی رو  ول می کنم و فقط تو دلم داد میزنم و میگم خدا یا آن ده که آن به  یعنی من گیج شدم خودت درستش کن ! بعد یه دفه نگار نصف سوال ها مهو میشن ولی حل نمیشه این اواخر احساس می کنم قرق در لجنم دارم گند می زنم به زندگیم اگه تا گردن نه تا شونه هام تو جهنم اتشم به گناه روز به روز بیشتر شوله میکه من که گفتم من گیج شدم خودت حلش کن ! حس میکنه از این جور کمک ها خبری نیست انسان رو خلق کردی که تسمیمات مهم خودش بگیره یعنی تا حالا هر بار این حرفو زدم تو هیچ کاری نکردی ! خودم بودم که تصمصم گرفتم حالا درست یا اشتباه نه خدا یا این جوری نباشه این دیونم میکنه همون یه زره آرامشمم بر باد میره !  اصلا نمی دونم باید کارا مختلف برید کش داد تموم کرد ادامه داد تا کجا ! دیگه من سرم نمیشه خودت یه کم واضح حرف بزن این چی هی آدمو گیج می کنی یه جوری بگو آدم بفهمه تا کجا حالشو ببره ! که نه نا کام از این دنیا بره نه گناه کار ! الان داری با خودت می گی برو من تو رو خلق کردم هر انسانی تو وجودش میدونه چی درست چی اشتباه خوب من که انسان نیستم یه فرشتم یه فرشته تاریکم خودت که میدونی چقدر عاشق گناهم و بیشتر از اون فکر کردن به بخشش تو و بزرگ واریت  ! ما که کشیش نداریم یه جورای خاستم لابه لای حرفم به گناه هام اعتراف کنم پیش دوستام شاید یکه کم خودمو بشکنمو سبک بشم

==================

یک طرفه قضاوت کردن 

 گاهی این اتفاق میوفته دیگه یه روز صبح بیدار میشی می بینی دیگه هیچ کی دوست نداره یه نفر چون می خاسته یه چیزی بست بیاره ! خودشو بالا بکشه ! یه لحظه از تو بدش اومده ! خاسته از یک رقابت حذفت کنه! یا از روی عادت ! رفته پشت سرت حرف زده یا یک فکرو به یه نفر یا یک عده القا کرده و اونا هم بدون توجه به این که باید حرف های تو رو هم بشنون جبه گرفتن خود طرفم برای این که بهش نگن خوب این یارو انقدر بده چرا خودت باش حرف می زنی مجبوره ظاهری با شما رابطه رو قطع کنه در حالی که در پشت پرده با شما دوسته و حرف می زنه گاهی این اتفاق تو یک روز یک ساعت !خلاصه تو یه بازه زمانی کوچیک چند بار رخ میده ولی اگه برای من باشه برام نوید بخش یک فیلتر جدید از دایره دوستام راحت کوچیک ترش می کنم راستش تحمل خیانت رو ندارم و بد تر آدم های که بدون شنیدن حرف های طرف دوم دعوا قضاوت می کنن ! بله حتما گذشت می کنم ولی حالا احساس می کنم یک مایغ خیلی رقیق سیاه داره وارد خونم میشه که خلاف همیشه دوسش دارم انگار برام مثل یک دوپینگ که به هم قدرت میده اکسل عمل مناسب نشون بدم  

===============================

چقدر معمولی ! و عادی!

او بر دفتر خاطرات ذهنش نوشته او دوست می داشت صدای مرا نگاه مرا گناه مرا و بودن در کنار مرا و هر چیزی که در وجود من بود ولی دوست نداشت مرا داشته باشد شاید عشق را نمی فهمید شاید برایش زود بود شاید برای محاسبه شدت عشق خود نباید حساب و کتاب های معنول دنیا را به کار می گرفت من سعی کردم برایش توضیح بدهم عشق درس به سادگی تمایل به گاز زدن به یک سیب سرخ شاید هم شدت علاقش به من انقدر زیاد بود که براش مثل خورشید بودم انقدر گرم و سوزنده و درخشان که نمی تونست فکر نزدیک شدن یا نگاه کردن مستقیم به من رو بکنه سعی کردم بش بگم تو به پر در عاقوشم من  تو را نخواهم سوزاند ولی انگار نمی فهمید تا از روی نا امیدی از یک پنجره که روبه روی اتاق من بود  بیرون پر کشید ولی بدنش خیلی سنگین بود و از رو حش جا موند ولی خوب من برای خودم یه فکری کردم دنیا همین دیگه خود کارو بدون فکر زمین میزارم چرا یه کم شاد ترش نکنم سرم رو بالا میارم  که جمعیت افغانی رو میبینم که مثل گله رم کرده از کنار ماشین رد میشن انگار یکی دنبالشون کردن مادرم شیشه ماشین رو پایین می زنه از توی اون همه جون 18 تا 30 سالی از یکی می پرسه چرا فرار می کنین جواب میده نامردا با باتون می زنن  خودشون گفتن اونای که اقامت دارن باین حالا می زنند مادرم میگه بی شرافا! می خوام حرفی بزنم که چشمام به گل کمربند میفته و یه ضربه که باعث میشه خوشکم بزنه یه جمعیت ریش دار و کلی پلیس با کمربند دارن می زننشون بی اختیار سرم رو از ماشین می برم بیرون می گم ببخشید سرکار ببخشید الان چه سالی با یه لبخند خیلی مهربون جواب میده 89 دارم دیونه میشه نمیدونم به خاطر این که متلک من رو نفهمید یا برای این که نمیتونم بفهمم به خاطر نژادم که به من لبخند میزنه و به اونا شلاق یا وضیفه! تول خیابون ولی عصر و بالا می ریم خاطرات دوران کودکیم تو مغزم موج می زنه وقتی که دست تو دست پدر بزرگم مصیر ولی عصر پارک ملت رو از خونه رو به تجریش پیاده می رفتیم و صورتش که خشم رو هرگز توش ندیدم و همه امید های که به آینده من داشت انگار یکی زهنم رو ورق میزنه اگه سه سال زود تر دنیا امده بودم چقدر دنیا فرق می کرد چقدر خوشبخت تر بودم ! و به این فکر خودم خندم می گیره و اون جمله معروف کی می دونه! دارم فکر میکنم راجب زنی که تو خیابون به اون شلوغی سینه هاشو بیرون انداخته بودم بنویسم یا نه ولی نه نمی نویسم چون برای هیچ کس جالب نبود چرا بنویسم همه فکر کنن من ندید بدیم منم مثل همه مگه چی؟!

  

============================= 

نزدیک به آخر 

یک روز داغ تیر مان چند روز بدون استراحت گرما و خستگی سرگیجه یه چیز شیرین پیدا می کنم که بخورم با خودم میگم چه کاری زنگ بزنم بگم من دیگه نمی تونم رانندگی کنم خونه مادر بزرگم دو قدم احساس می کنم از سقف ماششن آب می چکه به صورتم به فرمان می خورم  درد شدیدی تو لبم هس می کنم   همجا تاریک می شه خوب می دونم  که ماشین داره حرکت می کنه تو یه بی نهایت تاریک حالا باید چی کار کنم با تمام و جودم تلاش می کنم فرمان رو کمی به سمت راست می دم نه چیزی بیشتر صدای خرد شدن شیشه و درد شدید در سرم و خورد شدن فضای زیر فرمان با برخورد زانو هام در آرامشم این آخرش بود؟یعنی چقدر نزدیکم لبم دیگه دردی نداره و  سرم عجب آرامشی شاید به قول یک دوست تموم شدم فوری منتق مزخرف وارد میدان میشه ترشح مرفین و آدر نارین در خون در اثر ضربه و ترکیب این دو ماده باعث بی دردیه و آرامش دیوانه چشما رو باز کن کمی سر گیجه که بعلت تکون شدید به مایعات تعادلی اوه!مستقیم شاخ به شاخ رفتم تو یه آهوبیابان! حالا چی کار کنم زنگ میزنم حسن میاد کمکم یه نگاهی به کمر بند می ندازم یادم میاد چقدر مسخرم می کردن برای بستنش و با خودم فکر می کنم اگه نبسته بودم چی با اون ضربی که سرم به شیشه خورد و شیشه رو خورد کرد نبسته بودم حتما از شیشه پرت می شدم تو ماشین روبه روی ! و فهمیدم هیچ وابستگی عاطفی به این دنیا ندارم نه شخص نا مکان نه چیز دیگه ای آمادم که برم

=========== 

حرف زدن رو خیلی دوست دارم 

حرف زدن رو خیلی دوست دارم چون باعث میشه یه چیزی رو که خیلی بیشتر دوست دارم ترک کنم اونم تنهای !  وقتی تنهام فکرم کار میفته و به چیزای فکر میکنم که زشتن یا اشتباهن یا نباید باشن و حماقت ما رو میرسونن گاهی دوست دارم احمق باشم  

==========================

 زیبای در دروغ 

پار سال بر خلاف همیشه از ترس این که حرفی بزنیم که نباید بزنیم بر خلاف عادت هر ساله به جشن واره خیرین دعویت نشدیم ولی امسال جبران نموده و حسابی دعوتمون کردن !بعد خاتمه مراسم سخت فکرم مشغول شد مراسم بسیار زیبا بود پر از تشریفات و همچنین تاثیر گذار با هنر نمای دخترک ۴ یا ۵ ساله ای که از یک روستای بسیار دور افتاده امده بود و استفاده از بچه های کم سن و سال در بیشتر بخش ها! که باعث میشه سخت فکر من مشغولبشه که آیا حدف وسیله را تو جیه می کنه؟آیا درست که دختر و پسر خورد سالی رو  با دو برگ نوشته که به طور حتم توسط افراد بزرگ سال و بسیار با تجربه ای نوشته شده جلوی یک جمعت قرار بدیم و ازشون بخواهیم که اون رو بخونن و با پر روی تمام بگیم که این ها جملات و اشعار سخنان کودکانه است! و به عنوان مدرک کاغذ رو با دست خط بچه گانه به مردم نشان بدیم !آیا این درست مثل توهین به شعور جمعیت نیست! آیا با این عمل ما به اون کودکان دروغ گفتن تشویق نمیکنی این عمل لحظه این من رو به دوران کودکیم برد همیشه برام سوال بود چرا انشا های که توسط والدین  نوشته می شدن و حتی دست خط شون هم داد می زد همیشه نمره های بالا رو می گرفتن چرا معلم ها هیچ عکسل عملی نداشتن!؟آیا فراموش کرده ایم که خداوند ثروت را به ما داده و  خود او شرایط روانی و روحی انفاق و ساخت خیریه رو فراهم کرده و ما نقش بسیار کمرنگی در این عمل داریم !و سخت مبهوت شدم از این که مجری برنامه در حظور آقای علما شعری خواند درباره ارتباط شیرینی عسل و با این که زنبور عسل با فکر حضرت پیامبر می خوابد که کف من را برید!که ایشان چرا هیچ اعترازی به  این دروغ بستن نکردند خوب شاید چون دروغی بسیاز زیبا بود و انگار این دنیا ساختار عجیبی دارد که دروغ گویان را رستگار تر از حقیقت گویان نشان می دهد حرف زیاده ولی مونیتورم سوخته و این فرایند نوشتن رو خیلی سخت می کنه

============ 

 زندگی ها را خاموش نکنید

دیروز تولدم بود  برعکس هر سال که میل باکسم پر از ایمیل های تبریک بود که بیشتر فرستنده هاشو اصلا نمی شناختم امسال هیچ تبریکی در کال نبود و این که حال و هوای عجیبی دارم به نظر من زندگی یک گوهر بسیار با ارزش درست مثلا شوله ای شمع که می رقصه اصلا نمی تونم خروج روح از تن رو تصور کنم به نظر من مرگ درست مثل فوت کردن یک شمعه توسط شخصی در تاریکی امسال خاموش شدن خیلی ها رو دیدم نمی دونم چطور یک نفر می تونه یک انسان رو به سمت مرگ هدایت کنه حالا به هر دلیلی !  چطور یک انسان می تونه با چکوندن یک ماشه ظرف یک کسر از ثانیه یک زندگی رو خاموش کنه این باعث میشه حال و هوای باریدن به چشم هام باید ولی مثل همیشه هیچ خبری از قطرات اشک نیست کاش روزی برسه که ما ارزش این محبت رو بفهمیم این شمع چه حکایتی داره داشتم فکر می کردم شاید شمع روشن که زیبای پروانه رو ببینه و نمی دونه شاید روزی پرهای پروانه رو بسوزونه! شاید لرزش نورش ازنگرانی برای پروانه شاید گیر کرده و نمیدونه که خاموش بشه و از دیدن زیبای پروانه دل بکنه و در تاریکی فرو بره یا انتظار این رو بکشه که سوختن پروانه رو در گرمای شوق خودش ببینه خیلی چیزای دیگه تو فکرمه که شاید بهتر همون جا بمونه

======================

چندسال بود رنگین کمان ندیده بودم! 

چند روز پیش از اون روزای که کلی کار داشتم یه نیروی عجیبی باعث شد بدون این که خودم بخام همراه دوتا از بچه های دانشگاه تا میدون گاراج برم در حالی که هیچ کاری اونجا نداشتم که بارونی گرفت که نگو و قتی سرمو بلند کردم یک رنگین کمان خیلی بزرگ دیدم که ذوق زده شدم و فهمیدم چرا اونجام وقتی برگشتم اطراف فردوسی گل خالص شده رفته گر کوتوله رو که اینجا خیلی معروفه رو دیدم که داشت گلا رو نشون می داد و قور می زد صبح فرداش دیدمش دوباره با لبخند بش سلام کردم و بعد یه خسته نباشید جانانه گفتم دیدی بارون تو چه زحمتی انداختتون که سرشو بالا آوردو گفتم خیالی نیست نعمت خداست شکر نمیدونم چرا با این حرفش کلی شاد شدم ولی شدم ....

===========

 عید 

وای تو این روز ها مغزم انگار بازار مکارم همش توش سگ میزنه و گربه می رقصه نمی دونم از کجا بنویسم مات موندم تو کار این دنیا روز عید رفتم  وزیری یک خیابان معرف تو کرمانشاه که طبقه متوسط و متوسط به پایین و عشایر وقتی میان شهر خریداشون از اونجا می کنن و بوی زندگی رو به خوبی میشه استشمام کرد چون همیشه جمعیت توش موج می زنه اون روزم مثل تمان عید های گذشته صدای دست فروشا آدم به یه لم دیگه می برد درست حال هوای آوازه خون های میدون تجریش رو داره کف خیابون کوه آجیل ریخته شده بود هر زن و دختری که می دیدی مش کرده بود و کلی کرم پودر و گچ مالی کرد بود  و خلاصه چهره های زیبای خودشون به حیولا های ترس ناک تبدیل کرده بودن که البته تنها علتش این که تو دنیای ما چون ما خیلی معنا گرایم حرف زدن زن و مرد ممنوع! پس هیچ راهی نمی مونه برای جلب توجه بجز آرایش و حرف های مردم راجب گرونی که منو مات و مبحوت می کنه که این جماعت چه کم حافظه هستن وقتی ۱۰ یا ۱۵ سال پیش رو به خاطر میارم که چند نفر ماشین داشتن یا موبایل داشتن! حالا هر کس می خاد ماشین داشته باشه اونم کم کم پرشیا و هر بچه ای کو چیکی از هر خانواده ای یک مبایل سطح بالا! حال این هزینه ها رو خورد کنید روی درامد ماهانه هر خانوار تازه این  قسمت واضح ماجراست برای درک تاثیر نامرئی توجه کنید که به هزینه بنزین قبض های نجومی مبایل بچه ها هزینه تعمیرات ماشین تصادفات احتمالی ببینید تازه این دو قلم رو گفتیم در واقع تو سال های اخیر سطح توقع و نیاز های ماست که پیشرفت کرده و باعث شده دیگه شاد نباشیم و مسن های جامعه وقتی به گذشته نگاه می کنن میگن چقدر شاد بودیم!میگن فراوانی بود نمی گن ما قانع بودیم! وقتی به 40 سال پیش ایران نگاه کنیم ! شاید 10 درصد خانواده ها در رفاه بودن ولی نیاز ها کم بوده از والدینتون به پرسید چه میوه های رو اون زمان می دیدن سالی چند دس لباس می خریدن چطور مدرسه می رفتن بعد فکر کنید ما چقدر ناشکریم هیچ کدوم تن به کار نمی دیم حکومتمون پر از بی نظمی و راند خوری که علت خودمونیم ولی بازم زنده ایم پس یه تکون به خودمون بدیم و از خودمون اصلاح رو شروع کنیم  

==================

در درون انسان دانه های است به جز اون دانه های که بیدا کردنشون نیاز به دانش های باستانی داره که فقط کافی کمی رطوبت بهشون برسه تا از خاک سر بیرون بکشن و سبزی و تراوتشون دنیا رو قرق در زیبای کنه!ولی افسوس انقدر بی توجهیم که نمی بینمشون!نمیدونم شاید ناز کردن حیون های خونگی رو تجربه کرده باشید و الان بتونید لذت بردنشون رو از نوازش تجسم و احساس کنید خوب فکر کنید که چرا نوازشش کردین خوب علت خیلی ساده ای داره شما از لذت بردن اونه که لذت می برید! این نکته ساده که همه حالا فکر می کنید  می دونستیدش!این یک گهر ارزش مند چون شاید ما نتونیم همیشه دنیا رو جوری تبق مراد خودمون بچینیم که ازش لذت ببریم ولی می تونیم دنیا دیگران رو شیرین کنیم!و از لذت اونا لذت ببریم! ولی وقتی به زندگی دقت می کنیم می بینیم همه داریم در افکارمون از زجر کشیدن دیگران لذت می بریم حتی گاهی از زجر کشیدن خودمون! قافل از این که این یک انحراف احساسی بعد از سال های طولانی انسان جای گاه لذت رو با تخلیه اصبی اشتباح گرفته !دوست دارم از این نوع نکات ساده هرچی می دونین برام بنویسید چطور میشه زندگی رو به سادگی زیبا تر کرد!؟

==================

محرم امسال

امسال از اون سال ها بود که خیلی چیزا فرق می کرد خیلی چیزا هم یاد گرفتیم خیلی چیزا هم بود که حسابی گیجمون کرد اول این که فهمیدیم سینه زنی بدون یا حسین گفتن جمعیت هم میشه ! بعدم بعدم بعدم به لطف روحانیون عزیز کلی از خرافات پرستی و جهالت در اومدیم که خدا اون پدر و مادرشون بیامورزه !  بعدم فهمیدیم که این اجنوی های بدبد  هستن که به خوک هم رحم نمی کنن و چون  با خوک رابطه جنسی داشتن و انفلانزای خوکی رو ایجاد کردن و رادیو تلوزیون مارو الکی می ترسون و اثلا میکروب چیزی نیست که با هوا انتقال پیدا کنه ! و ما چون نه گوشت خوک می خوریم  نه باش رابطه جنسی داریم هیچ وقت از این مریزی ها نمیگیریم ولی یه کم هم نگران شدم چون با این چیزای که هر روز تو داهات های ما رخ مید فکر کنم باید از این روزها باید منتظر انفلانزای جوجه ای و مورچه ای هم باشیم نیز فهمیدیم اگر الکی هم گریه کنیم باز هم میریم بهشت و تمام و گناهانمان هم بخشده می شود! در کنار مراسم امثال چند تا کارنوال هم بر گزار شده که امثال از هر سال پر رنگ تر بود ! آرایش موی سر با گل  ! بیشترین حجم آرایش !  در اسم کارنوال سه رقیب اصلی وجود داشتن که عبارت بودند از دسته کولی ها خانم های چادری و دختر های غرتی پسر های مو گل زده هم که در دور اول شوت شدن بیرون و کم آوردن !با تمام تلاش خود که از چشم چرانی خود داری کنم ولی نا خواسته وارد داوری این جریان شدم اول دوتا دختر  دیدم که کلا روسری رو در اورده بودن و یک آرایش به ارتفع ۳۰ سانتی متر روی سرشون داشتن و با سوال یک خانوم که شما دخترین یا پسر خیلی قاتع جواب دادن دختر ! من هم همون اول اونا رو نفر اول اعلام کردم بعد کولی ها رو دیدم که ترکونده بودم پس انها را جای گزین نفر اول کردم ولی ولی وقتی به چادری ها رسیدیم دیگر سرمان را پایین انداختیم آمدیم خانه چون دیدیم خانوم های فشن هم دیگر سرخ شده اند از دیدن این چادری ها و پچ و پچ می کنن که این ها ... هستن یا .... که دیگر صدایشان به خودشان هم رسید و آمدند انها را ارشاد کردند چرا مویشان برونست که ما دیگر کف نمودیم ! ولی چند نکته ما را گیج کره امام ما مرد که بگوید بزنین تو سر خودتان یا با ظلم مبارزه کنید و آزاده باشد !؟ و این که اخر سیاست ما همون دیانت ماست آخر یا نه کلی هم صدا ضبت کردم که براتون آپلود می کنم

http://www.persianupload.com/8609135

http://www.persianupload.com/9076897

===============

گناه شیرین

داشتم یکی از داستان های اصیل هندی گوش می کردم دوباره جرقعه ای از ذهنم گذشت ولی انژی نوشتن در خودم ندیدم ! ولی دیروز تو حیاط دانشگاه داشتم برای یک دایره نرم تن صدای یک استاد رو میفرستادم ! یک نرم تن کج رسید ! همشه فکر میکردم به انسانیت اعتقاد داره اگه به خیلی چیز های دیگه اعتقاد نداره ! خیلی برام جالب بود نزدیک یک مرده که نشسته بود رفت با صدای بلند گفت اینجا نشسته وسایلشم پهن کرده جوری خوب بشنوه طرف انقدر محترم بود که بلند شد یه نگاهی به ما سه تا کرد گفت بفرماید انقدر خجالت کشیدم که گفتم عمرن بشینم سعی کردم نگرش دارم ولی نشد دیدم خیلی راحت نشستن !حتی تشکری که آدم طرف احساس کنه واقعا ازش ممنونن هم نکردن ! هرچی از عمرم میگذره بیشتر درک می کنم که چیزی از ادم بودن تا زمانی که مجرد هستن در وجودشون فعال نیست ادم از ملکوت پایین کشیدن بس نبود! دنیا رو به جنگ کشیدن کافی نبود! خودشون بیچاره کردن کافی نبود !خیلی باشن هوا هستن دیگه این افکار از ذهنم میگزه ! ولی چیزی که فهمیدم این ها که گفتم این نبود  حقیقت این که نرم تن ها اون روی سکه حستن و ما هستیم که اشتباه می کنیم ! بدجنسی ها فریب کاری ها و دیوانگی های اوناست که زندگی بدون وجودشون تبدیل به آب راکت می کنی زندگی انگلی اوناست که به ما اجازه میده احساس آرامش کنیم که مفیدیم !ولا ما چی هستیم یک مشت موجود بی کاره اگه اونا نبودن برای چی تلاش می کردیم !واگر هم دختری خصوصیات انسانی مثل وفاداری درش دیده میشه چقدر منحصر به فرد و قابل احترام هم این ری سکه رو داره هم اون روش رو ! آبی  رو از ما دریق می کنن که درمان تشنگی خودشونم هست و خودشون از همه بیشتر نیاز دارن که اون رو به ما بدن! و این چقدر زندگی و شیرین میکنه نوشیدن آبی که براش تلاش شده چقدر شیرین ! باید همین جوری که هستن پزیرفتشون !

=======================

من احوالات خلی فگی انسان بر زمین

عجب دنیای عجیبی وما عجب موجودات عجیبی چقدر ظالم چقدر خود خواه چقدر بی فکر و چقدر بی ریشه شدیم درو ورمون نگاه کنیم ببینیم چطور این دنیا رو به گند کشیدیم! و چقدر اجازه دایم به گند بکشنمون چند لول موکت که نوشم متری ۴ یا ۵ تومن بیشتر ارزش نداره به سختی از ژشت ماشین بیرون میکشم و می زارم رو دوشم صدای مادرم رو ژشت سرم میشنوم که میگه دیونه مگه نمی گی قلبم درد می کنه دیروز مگه تو نبودی ناله میکردی صداش کن خودش ببره افکار هجوم میاره به ذهنم ژام می قلته راست میگه عجب دیونه ای هستم فوری مغزم میکانیزم دفاعش به کار میفته می خواد ثابت کنه که من دیونه نیستم خوب نمیشه که بزارم اون پیر مرد بلند کنه خودمو جمو جور می کنم و آروم میگم طوری که مادرم بشنوه بزارم اون پیر مرد برداره هیچی نمی گه به در میزنم مثل همیشه پرشتاب میگه چی اومدم اومدم سرد که نیست ! درو باز میکنه چشمامو که می بینه صداش رو پایین میاره انگار می ترسه (من کجام ترس ناک ! ) با احتیات می گه چرا اصبانی می شی لبخند بش میزنم میگم من؟ کجا اصبانی شدم چشماش میچرخه قدم خیلی بند تر موکت رو رو شونه هام می بینه ذوغ می کنه خدا عمرت بده فوری اون یکی لولش رو میبینه تو ماشین میدو ترفش هر گام من دو برابرش وسط راه نرسیده من اون یکی رو هم بردم کنار ارونکش میاد کنارم یه چیز سرد رو دستام احساس می کنم تنم میلرزه می ترسم و دستم رو کنار می کشم تازه فهمیدم که دستم رو بوسیده از خجالت سرخ شدم ولی در همین لحظه چیزی توجهمو جلب میکنه یه خالکوبی بزرگ روی آرنجش یک استوانه که دو سرش دو تا دایره تو خالی ازش فاصله میگیرم سریع بر میگردم تو ماشین و دست تکون میدم افکار تو سرم می چرخه! اون نماز های سر وقت کجا و  این خالکوبی کجا! نیدونم چرا این تور هستیم تا توان تو وجودمان زور میگیم و گردن کلفتیم ! ولی وقتی نشانه هامون چروکیده میشن اینقدر ضعیف که فراموش می کنیم خداوند مال فقرار و در ثروت مندان قرار داه چرا شن انسانیت رو زیر پا میزاریم و به دست یک هم نوع بوسه می زنیم!صبح بیدار میشم تو یک محله فقیر نشین تو ماشین نشستم یک گامبو از یک طرف خیابون یک ظرف شیر یارانه ای رو پرت میده برای یک پسر لاقر اندام پخش میشه رو زمین پسره بجای پرخاش از ترسش میگه اجب پرتابی و سرش رو پاین میندازه و میره انقدر لات و دهن دریدن که مغازه داره هم هیچی نمیگه میدون دو می تو صورت خودش دارم فکر میکنم که چقدر فاصه فرهنگی پیدا شده بین اون دوره سنی ما و حالا ولی مادرم با افسوس چیزی میگه که شاید اگه درکش کنیم تنها راه نجاتمون میگه وقتی ما محصل بودیم به ما شیر نون سنگک پنیر فرانسوی و موز میدادن اون وقتا بعضی بچه ها می مالیدنش به دیوار حدث برنید چه ضرب المثلی به ذهنم رسید و ایجا برام بنویسید!

====================  

خداوند بساط اسلام شان را برچین!

آری درست شنید برچین بساط اسلام شان ! یا پوست بگیر یا بشور نشسته اش بد جوری زرر دارد برای آهاد ملت ! ملت که عادت به فکر ندارند درسته می بلعند لا اقل خودت بشور خدای نکرده مریز می شویم جهنمت آخر مگر چقدر جا دارد همین کنار ها را ببین کلاس رو خانی کتابت هست همین اطراف ما هوار سال است ساخته شده مادرم از همان اولش بود چقدر تلاش کردن برایش ۱۶ سال باید شده باشد شاید هم بیشتر بیا ببین مادر چطور مثل مثل گلوله آتش شده از دست این مسلمانان (آخر هر دو کافریم به اسلامشان ) مثل زرو شنلی به دوش انداخته اند و میتازند به جهاد! چه جهادی رو خانی!نه ببخشید اشتباه شد میل کردن دعا های ماه مبارک ! نه ببخشید این چه حرفیست ! عمل به شرع میکنند می دانید که در اسلام عمل سوال حرام است (همان گدای کردن! چرا این جوری میگیم پس؟به شما ربطی ندارد باید حتما عربی باشد خدای نکرده شاید همه بفهمن! ) این قهرمانان عمل به شرع می کنند بابا وقتی فقیری کمکی می خواهد برای دل گرسنه یتیم (گیرم هم برای خودش بخواهد ) فوش نسراش می کنند و بیرونش می اندازند شما هم اگر دست به جیب ببرید فورن محاکمه می شوید به احداش گدا خانه و انجام عمل حرام در محل تدریس کتاب خدا (کی بود کی بود کجا بود ! همون که سر نماز انگشترش در آورد ... البته خوب این ها خوب بلدند بگویند ان جریان دارد و کلی آسمان ریمان به هم ببافند! ) حالا این هیچی پدیده های عجیب از این فاطی کماندو ها زیاد دیده بودم مثل مراسم پر فیض پول بده گریت بندازم و پول بده نصیحتت کنم ! (مردم دنیا غلت می کنن میگن ما دیونیم کی گفته این دکانه اجنوی های پدر سو خته ) ولی این آخری مرطب شگفت زدگی ما را دیگه خیلی فراهم کرد در واقع کف نمودیم ! ختم ۸۰۰۰۰ تومان ! اونم تو شهری که نرخش (خاک بر سرم چه چرتکه ای می اندازم یکی منو بگیر ) نهایتن ۳۰ یا ۴۰ تومن است! این کف ما را نبرید این که اگر ندیهد توست پایه گزار این کلاس مرد نفرین قرار میگیرید !اینش ما را کشته ! از این جالب تر این که ایشان گاهی هم تسمیم می گیرین بدونه در خاست خود شخص بدهند ختم بگیرند برایشان و بعد پولش را میگیرن و اگر ندهی باز نفرین می شوی ! و وقتی مادر شهیدی جلوی یک عالمه زن bbc نه ببخشید جهاد گر به گریه میفتد که ندارد ۸۰۰۰۰ هاز تومن بده یک ختم اخر از کجا بیاورد فتوا میدهند چوبش را خواهد خورد  ( آخر گریه مادر شهید که برای آنها از آن پول سبز ها نمی شود به انها چه که ابرویش رفت! ) و این مادر کافر ما هم که اصلا شرع نمیفهمد همیشه کار خودش را میکند ! وای به آخرتش با این همه گناهی که میکند و این ایستادن ها یش جلوی این مدرسان کتاب خدا ! خدا جان حالا نظرت چیت؟ آن گدا اصلا فکر نمیکند این این چه دین بدیست که او را گرسنه میراند آن هم در رمضان!مردم فکر نمی کنند که دعوای معلمشان بر سر پول ختم برای این است که می خواهد آن را بدهد بستگانش!خوب خدا جان مردم که همه اندیشمند و فیلسوف نیستند ! خوب کدام انسان عاقلی میاید خود را قاطی دیوانه های مثل ما کند بله ما همه ما که ساکتیم ! سیاست کثیف است شرع چه؟ بگو ببینم تو که آن بالای نظرت چیست حرس نمی خوری؟دوستی میگفت (از حرس دلش می گفت) این فاطی کماندو ها و فاطمه عره ها را بدهند دست ما یک حال مشتی بدیهیم بهشان (با لحجه لاتیش این را گفت) با این همشون بوی تورشیدشون آدم میکشه ولی امیر نکه دست نخورده و ندید بدیدند یک حالی میدن صد تا اون کارش به آدم نمیده جون تو امیر اگه بشه چی میشه خودم شخصا حاظرم بشون نشون بدم در بهشت کجاشون و کلیدش چی ! امروز به این فکر میکنم که اون رفیق ارازل ما چرا این نفرت رو از اینا داشت آیا احساس انزجار بود از کسانی که جای زنانگی رو با مردانگی تغیر دادن و نمیدونست چطور باید اینو بیان که؟! و این که در هر حال چقدر گناه داشت برای این همه نفرت! به امید ایمان
==============

ای بابا پس گرسنه ها چی ؟

 همش تسبی ها میچرخن لب ها می جنبن صفحه های کتاب دعا ها ورق میخورن مجالس بر گذار میشن امام زاده ها پرو خالی میشن هیچ هزینه ای هم ندار انگار شده تفریح اصلا فهمی پشتش نیست چند درصد این کا را رو به سیر کردن شکم گرسنه ها اختصاص دادین چرا چسبیدیم به گوشه پولامون سفتو سخت دست بکونین تو جیباتون ژولا رو در بیارین خیلی ها تو گوشه های این شهر گرسنه هستن تنه خیلی دخترک های این شهر تو دست نامرد داست و ما هم به همون اندازه مقسریم چون این حق اوناست که با پول ما در آمیخته! یعنی مال خودشون به خودشون میدی تازه خدا سوابم میده پس خصاصت نکن !

==========================

ای داد بی داد از این همه تعسب بی جا

وای شگفت زده ام اندوه گینم نگرانم از شنیدن حرف های از کسانی که روی فهمشهان حساب میکنم و روحیه حقیقت جویشان را باور دارم چقدر درد ناک است شنیدن این جملات برای برای من فرهنگ شهادت! اثلا انگار بر تنم شلاق میزنند! چه چیز ما را به این تاریکی کشید؟ قسم میخورم به تمام مقدسات که حتی نیمی از کسانی که این حرف ها رو تکرار می کنن اصلا نمی فهمن در مورد چی دارن حرف می زنن قبل از این که ادامه بدم فکر کن ببین شهدادت یعنی چی بعد ما بقی متن رو بخون که بعدن نگی میدونستم خوب فرتش کردی شاهد یعنی تحمل رنج برای  اعتقادات راستین ! که البته در اسلام یکی کمی جریان متفاوت اگه این مفهمی رو که گفتم یک دایره در نظر بگیرین اسلام دایره ای دیگری نه در درون بلکه کاملا جدا از اون رو هم رسم میکه که با اون جمع میشه که موارد زیادی داره! مثلا کشته شدن برای کسب روزی حلال برای خانواده!(ها! فکر کردی الان میگم کشتن در جنگ برای خدا نه این تو همون دایره اولی ) خوب حالا این ولش کن فعلا  اینو گوش کن هر عملی که از انسان سر میزن اگر ارادی باشه معمولا حاصل یک تصمیم که از اگاهی و دانش فرد نشعت میگیره و تحت تاثیر اراده پروردگار قدار میگیر سپس رخ میده! اعمال غیر ارادی هم خوب تکلیفشون روشن مثلا بوم زیر پات خلی میشه میفتی رو سر طبقه پاینی می میره طرف نه گناهی کردی نه سوابی !خوب حالا چند نفر میرن جنگ هر کدم به دلیلی یه عده میرن برای دفاع از کشورشون ناموسشون و اتقاداتشون! یه عده میرن شهید شن!(که معمولا تو وسیتشونم مینویسن ایشالا که شهید شیم خوب البته شما میتونین بگین نه منظورشون همون مورد الف که خودتون گول میزننین چون اگه اون بود همون مینوشتن نه این !) یه عده برای جا و مقام میرن یه عده سربازن باید برن یه عدن عاشق آدم کشتنن یه عده هم جو گیر شدن ! خوب حالا خودتون فکر کنین مرگ برای خدا به این معنی که شما مسیری رو برای خدا تی می کنین و برای حقیقت و راستی این حدف شماست نه مردن برای خدا ولی در بین راه کشته میشن که اون همه مقدر الاهی وعلا تا قبل از وقوع مرگ همه در حال انجام جهاد بودن ! یعنی پا که در راه جهاد میزارین با تصمیم قاتع که پای همه سختی هاش باشین در مرطبه ای شهدا قرار میگرین ولی ما مردم متقلب و فاسد تمام مفاهیم رو جابجا می کنیم تا خودمون اقواممون بالا بکشیم ! واژه سازی میکنیم فرهنگ شهادت! فرهنگ جان بازی! کاش به خودمون بیایم اسلام رو تحریف نکیم همه ما خانواده هامون پر از شهید و جان باز ! ولی یادمون نره تمام کسانی که برای اسلام زجر کشیدن شهیدن و در یک مقام حالا یکی هنوز هست و خدمت می کنه یکی زیر خاک و کلی دب دببه و کبکبه داره و خانوادش ... ولی اونا که موندن هیچ! این درست! فکر کنین هر کدوم از گروه های بالا ممکن تو جنگ بمیرن همشون شهیدن؟ من به این اعتقاد ندارم!

=========================

 

وای بر شیعه ای گم شده درود بر آزادگی

تاریکی اطرافمون گرفته یه لحظه نور چشمک میزنه بارها همون دیدیم ولی بیشتر اوقات از درکش آجزیم! گاهی این نور ها مثل راهنما عمل میکنن و مجموعشون مفهوم خاصی داره مثل چراغ های راهنمای که هواپیما رو هدایت میکنه سال های که دوره نقاشی رو میگزروندم نه این سبکی که شما دیدین از من اون زمان نقاشی واقع گرا کار می کردم همیشه یه چیزی گوشه کارگاه توجه منو جلب می کرد یه صندق کوچیک روش نوشته بود اسماع متبرک که یه روزی همون روزی که من قرار بود اون کلاس ترک کنم اسم من هم از برگه ای ژاره میشد و اونجا میفتداد از همون اول فکر میکردم این کار چه مفهومی داره یک اسم یک اسم انسان ها هستن که با ارزش هستن سال ها گذشت بارها این جعبه رو دیدم ولی این بار چون مدرسه ای شده بودم اسامی خدا و ایات کتاب مقدس رو هم اون جا مینداختن اسراری که توی نوشتن این نشانه ها بود و من میدونستم باعث شد این رو به عنوان یک حرکت مثبت از ملت مثلا شیعه ای که حاکم به پذیرم چند روز پیش که دوباره این صندق رو دیدم تو ذهنم تصویرش ماند سوار ماشین که شدم چشمم به پشت دویست تومنی افتاد فورا هاشیه پول ها تصاویرشون نشان پرچم و خیلی از چیز های از ذهنم گذشت اسم امام ها مقدس تر از آیات و نام خدا بودن باز باید بر میگشتم تهران اخه داشتیم خونمون تعمیر میکردیم چند تا چرقع امید دیدم که برام خیلی نشاط آور بود انسانیت هنوز وجود داره و این یعنی امید با این که با تمع به پول گره خورده بود ولی باز هم برای امید بخش بود در راه برگشت دل شکسته رو دیدم که یه دوست خاسته بود ببینم ولی ندیدم تا مجبور شدم تو راه ببینم جای که نمیتونسم کاری کنم بجز دیدن اون  فیلم جالبی بود به استسنای اخرش که یک خیانت به تمام معنی به مفاهیم فلسفی مثل ایمان و عشق بود وقتی دختر چادری شد احساس انزجارم به خود سانسوری چند برابر شد اگه دختر بودم درست دوست داشتم چادری باشم ولی هرگز این کارو نمیکردم هرگز به همسروم و دخترم اجازه نمیدم چادر بپوشن با این که یه توهین به آزادی اونا برای انتخاب! گاهی یه چیزی خوب ولی ازش استفاده بد میشه امروز دخترکان شاد ملکتم با حجاب خوب و کامل تحقیر میشن دختران خوب و محجوب به چادری ها اتلاق میشه براشون امتاز محسوب میشه! خیلی ها مجبور میشن یه چیز اضافی رو بپذیرن تا به حد اونا برسن ! چون این لباس که رنگشم مکروه و نوعی بی احترامی به حکم خداست  شده وسیله ای برای تفکیک این وری و اون وری بودن مردمی که باید یکی باشن چطور میشه تحمیل گرما رو تو این طابستان گرم و خوب کردن یک رنگ مکروه رو پذیرفت

راستی کی میدونه نماز جمع اولین بار در هزاره ای اخیر کی تشکیل شد ؟ اصلا حالا یا حرام و چرا اگه نفهمیدین بگین تا خودم براتون بگم!

به امید ایمان

=============================

دنیای عجیبی انسان هم موجود عجیبی ! انگار ترس گرما و فشار تشنگی و سختی ذات آدم ها رو نشون میده  چقدر عجیب چهرها دگرگون میشن رفتار زیر و رو میشه تو این یه هفته ای که تو عراق بودم فهمیدم که انسان تا چه حد میتون فدا کار مهربون و مسئولیت پذیر باشه یا چقدر میتون بیرحم خود خواه و هریس بشه دوستی های مهکم سست بشن و دشمنی ها به دوستی بدل بشن ایمان کفر بشه و کافر درست کار و در عجبم که زن ها چقدر موجودات بی رحمی هستن و راحت طلبو حیله گر و وقتی مادر میشن چقدر میتونن فشار سختی رو به خاطر فرزند تحمل کنن و یک فرشته واقعی بشن جوری که هر انسانی رو شگفت زده کنن اونم برای فرزندی که به راحتی راضی به مرگشون تو این سفر خیلی چیزها یاد گرفتم و فهمیدم چقدر پوست کلفتم و این که مادرم عجب جواهری و چقدر با این فاطی کماندو ها فرق داره و چقدر برای جون انسان های که حتی نمیشناسه حاظر قدا کاری کنه

======================

تازمانی که انقدر راحت دروغ به هم میبندیم و بدون اطلاع هم رو متحم میکنیم تو لجن میمونیم بکنین بکنین تا روز به روز بیشتر بچقین تو این لجن چقدر شما ها خنگولین ! همچی از اینا دفاع میکنن که از **** و خواهر خودشون نمی کنن جمع کنین دیگه 100 بار گفتم اینم 101 بار سیاست مگه 2+2 طرف درسشو خونده 50 سالشم هست انقدری که شما با اتمینان صحبت می کنین و سر امارا بحس میکنین ادعاش نمیشه توسیه میکنم  1984 نوشته جورج ارول رو بخونین یکی طرفتاراش شورت سبز پوشیدن برای پسرا (خودم با چشمای خودم دیدم ) اون یکی باتون بدست و با موتور سیکلت می چرخن برین بدین! هرکی به کسی که برای شخص خودش خیر داره رای میده شک نکنین چون ما برای منافع خودمون انتخاب می کنیم نه برای فردای بهتر :64: اصلا اینا این چیزای که شما میگین نیستن و نگفتنن هستن شما دوست دارین از اونا چیزای رو بسازین که دوست دارید ! انساف رو تو انتخابتون ملاک کنین  به شایعات و مسائل بی ربط توجو نکنین  شما که میدین به یکی بدین که کمتر صدمه ببینین حالا که دارم این رو مینویسم یه اتفاق نادر افتاده دارم گریه میکنم سال ها بود شوریشو حس نکرده بودم یعنی اینا بهترین های ما هستم شما دعواتون باید سر این باشه! فردا شب دارم میرم عراق زیارت کسای که دوسشون دارم بدی خوبی دیدین حلال کنید

=============

نمیدونم چی وادارم میکنه بنویسم وقتی کسی نیست که بخونه و قبول کنه؟! وقتی اندیشه ها زیر خروار ها دروغ حقیقت رو فراموش کردن وقتی کتاب مقدس فارسی به این سختی پیدا میشه و وقتی که فروشنده میگه ... بماند خوب گوش بدین به دروغ گو رای ندهید ! این بد بهتر از بدتر رو بریزین دور! وقت با دقت گوش بدین خیلی راحت مثلا ترف میگه ما ... خوب روغ دیگه جون مادرتون پدرمون در نیارین! جون مادرتون جو نگیرتون اگه صد نفر داد زدن گلابی فکر نگنین گلابی حتما خوبه ! فراموش نکنین آزادی یه فهوم مطلق به معنی احترام به شعور اقشار ملت یه زره آزادی یا فقط آزادی در لباس یا آزادی فقط برای نقد فیلم یه دروغ آشکار من هنوز انتخاب نکردم ولی یادتون باشه دولت پیش هم سعی خودش رو کرد حالا کم یا زیاد یا افتضاه انساف چیزی که خیلی مهم تو انتخابتون بهش دقت کنید ببینین انتخابتون چقدر منصف! 

========================

سال نو همتون مبارک امید وارم خدا در علم و ایمان موفقتون کنه و به مال و ابروتون برکت بده و هرچی که بهتون میده معرفت و لیاقت استفادشم بده و اونو بلای جونتون نکنه سال خوبی داشته باشین

======================

مردم سالاری ؟! دمکراسی !؟ شایدم احمق سالاری ؟ انقلاب کردیم که بتونیم انتخاب کنیم مردم کی می تونن انتخاب کنن !؟ تا حالا فکر کردین اگه اختیار زندگی رو یه پدر بده دست بچه های 3 سالش چی میشه ؟ وقتی 25 سالشون شد چی خوب شاید بشه! چه اتفاقی افتاده آفرین آره فهمیده تر شدن! حالا مردم ما فهمیدن؟مردم چرا ما فهمیده هستیم؟ باید فکر کنیم به راه حل بهتری شاید باشه و هنوز کسی پیداش نکرده باشه! باید فکر کرد به راه حلی که مردم سالاری به معنی احمق سالاری نشه!شاید راهی باشه باید فکر کرد

========================================

صبر کن ببینم چی شد؟ امام های ما از مادر سید هستن ما از پدر سید میشیم و از مادر امکان نداره چه جالب!!! تا اونجا که یادم این مریم هم از نسل ابراهیم بود و شوهری در کار نبود! اشکال نداره دخترا که خودشون رو آدم حساب نمی کنن و ساکتن ما هم سکوت می کنیم راستی یادتون نره بر اسامی بالا سلام بفرستین

=====================

ده بهمن از دو نظر خیلی برای من عزیز مبارک باد!

======================

نمیدونن آب راکت فاسد میشه

دوست و دشمن به من میگن ساکت باش مثل آب راکت باش من قوه ام تلخم داغم بیخوابی میارم بداری میاردم این روزام دورم خالی همه قوه رو با شیرو شیرین میخون خواب شیرین حرف زیاد دارم برای گفتن ولی دوست ندارم دنیای شیرین شما رو خراب کنم  داشتم فکر میکردم بیشتر از 70 %  از مهتوای  کتاب های مذهبی ما نباشن بهتر چون واقعن دشمن دین مان  نمیدونم به عمد یا نه ولی میدونم مسرن و دارن ابروی اسلام میبرن مثلا تمام کتاب های آسمانی پر از بحث در مورد منجی عالم ولی تمام کتاب مقدس خودمون جستجو کنید چیزی راجب ذهور یک شخص پیدا نمیکنیم فقط اومیده که روزی موئمنان بر جهان حکومت خواهند کرد بافعل جمع اومیده بر عکس دیگر کتب آمانی و اکثریت ادیان حتی بودیسم زرتشت هندو چرا در مورد این مسعله ساکتیم ؟ چرا توی کتابامون یه مطلب رو که میشه تو یه خط گفت هزارن صفحه و با هزاران لغط عربی طول و تفضیل میدیم!؟مگه وقت مردم طلا نیست؟  حتما بارها یکی از دلایل حقانیت کتاب آسمانی رو شنیدین این کتاب توسط پیامبری بی سواد آورده شده پس کلام خداست! خودم خوب میدونم این به نقل از آیات ولی آیات داری مفاهیم ذاهری و با تنی هستن به جرعت میتونم بگم هممون در گمراهی هستیم در در اصلی این آیات!خوب نمیفهمین لاقل دهنتون ببندین مجبورتون که نکردن تفسیر کنین! اساتید محترم مگه پیامبر اصلا کتاب ما رو مکتوب کرده یا از رو کتاب میخوانده آخه دیونه ها  سواد به فصاحت کلام کتاب مقدس چه ربتی داره چرا یه حرفی میزنین که به ما بخندن!با همین کار تمام اعتبار خودتون زیر سوال میبرین!یا همین مسئله خانواده های شهید به کل هم اجمعین اقوام درجه یک اونا کلی مزایا میخوره!حالا بچه هاشون و همسراشون و پدر مادراشون حقشون در این حرفی نیست ولی خواهر زاده برادر زاده خواهر برادر یا کلی نسبت های دیگه اصلا چه دخلی به این جریان داره!مگه کسی رو به خاطر امش میبرن جهنم که شما حالا سوابشو میدن بهش این بیتل المال! سحیه کنکور و این سهمیه ها چی ؟ این درست که یه آدم با استعداد بمون پشت کنکور یکی که فلان فامیلش رفته جانباز شده و هیچ سوادی نداره بره کنکور حرف زیاد غزلوت با شما ولی سکوت هم گاهی گناه!دین ما کم حرف حساب نداره که انقدر حرف مفت میزنیم!هر روز که کیگزره چیزای جدیدی راجب این زندگی میفهم و بیشتر میفهمم چقدر این دنیا عجیب خیلی  چیزا راجب متا فیزیک و اسرار دنیای تاریک یاد گرفتم از همه جالب تر پیش بینی های که راجب من کرد که روز بروز داره انجام میشه و توسیه ای که برای سکوت به من کرد چون حرف زدن علت مرگ من و آیه های که این مطالب ازش اختلاس کرد و من نفهمیدم چرا اون آیه ها  ولی حالا میفهمم چرا  به نکاتی پی بردم که تو اسم من پنهان حساسیت یه دوست خوب راجب اسمم باعث شده به مطالب جالبی دست پیدا کنم همیشه ازش ممنونم

به چه چیز میگوید پست کثیف ؟ به همان که مصدق گفت « عین دیانت ماست» یا به همان که مصدق عمرش را برایش گذاشت؟ یا همان که وقتی مردم در آن شرکت نکردند علی مظهر شکوه عدالت و عدل و علم  از حق مسلمش باز داشته شده! یا همان که حسین به خاطرش  به کربلا رفت ؟ یا همان که مردم کوفه نخواستند داخلش شوند و حسین تنها ماند ؟ انگار صدایشان را میشنوم این جنگ دین نیست این جنگ سیاست است برای خلافت است و حسین تنها ماند ! روزگار عجیبی شد ما کسانی را اسناد و پیشوا میخوانیم که بر خلاف جهت زندگی  آنها قدم بر میداریم  یاد گذشته میفتم 10 سال بیشتر گذشته  مراسم جایزه اسکار است! من رو به روی پنجره ای روی باغ  نشته ام  و میشنوم خوشه های خشم برنده امسال جایزه اسکار اما چرا این خاطره ذهنم امانم نمی دهد به جای دیگری میروم اتاقی دیگر مردی هیکی سخن میگوید یادش بخیر آن روز های کوچه های کرمانشاه یهودی داشتد  چقدر کتکشان میزدیم یعنی فقط ما نه همه این کار را میکردند همه که نه بیشتر مردم دوست داشتیم زنده زنده پوستشان را بکنیم این سخن مردی بود که زمانی میشناختم ! و این با صدای آشنا مادر بزرگم شاید گفته باشم همیشه در سفر بودند آخر شوهرش بازرگان بود جملاتش از ذهنم میگذرد بار ها لبنان را دیده است . وقتی انجا بودیم مردمش یهودی ها را غارت میکردند آزار شان میدادند! از بازار که می گذشتند هم میزدنشان انگار که خون پدر شان را ریخته اند هم چیز های که داشتند از آنها میگرفتند !  از خاطرات بیرون میایم ! اصلا راست میگوید هولوکاست دروغ است ولی این خاطرات چه ؟  این خوشه های خشم حاصل همان بزر های است که کاشتند نگارانند از آن که آن روز ها برگردند مسلمانان با آن همه مهربانی شان !!!! کتاب آسمانی ما داستان های بسیاری دارد که در آنها تر و خوشک با هم عذاب شدند چون زمانی که باید از آزادی دفاع میکردند ساکت بودند اما امروز دم از آزادی میدهند داستان زیاد میدانم از گذشته و باز خواهم نوشت !ولی اشک هایم برای کودکان بی گناه است نه برای بی عدالتی و میدانم بعضی قلب ها هرگز حقیقت را نمی بینند چون منافع آنها در آن است و برختی  جواب های بی ربت میدهند و سبسته و کولی بازی می کنند

=============

وای بر من چون میدانم  و میکنم

داشتم فکر میکردم به زندگی خودم به روزگاری که میگزارم به قلب که دشمنم است با این که در کالبد خودم می تپد با این روحیه تلخ و خشکی دارم و اصلا شوخی را دوست ندارم ولی افسوس !!! داشتم به تفسیر آقایان مراجع  می اندیشم که غریب به اتفاق اعتقاد دارند که خنده دختران جلوی نا مهرم حکم هزار سال زندان جهنم را دارد با خودم گفتم تا حالا چند بار باعث این گناه شدم! داشتم فکر میکردم اگر همین حالا گرفتگی برادر یا خواهری را ببینم تحمل دارم بی تفاوت باشم یا باز مرتکب این گناه می شوم ! باد سرد بود سخت بود بی تفاوت بود! هرگز نمیتوانم! این فرمان قلب من است و نتیجه ای عشق به مردم چه زن چه مرد مگر نه این که روح ما یکیست آیا خواهم سوخت در اتش گناه آری خواهم سوخت فرمان خدا چون و چرا ندارد ! و دیگران چه آنان که ادعای ایمان دارند و امسال مر نهی میکنند آنان که غصه های دیگران را میگذرند و دست بر کلاه خود دارند اصلا شک نمیکنند! اصلا خوش به حال گوسفند ها عجب عالمی دارند حتما به بهشت میروند چون برایشان سوالی پیش نمی آید مگر روزی که قربانی می شوند! داشتم به حقیقت فکر میکردم که چیست این یکی را خوب میدانم همیشه پنهان است در میان انبوهی از دروغ! بیاد دارم که دوستی عزیز هم خون خودم میگفت اگر چیزی را به وضوح دیدی اگر چیزی را دیدی که انبوه جمعیت پذیرفتند به آن شک کن چون تعداد مردم دانا و فهیم همیشه کمتر است و مردم دوست دارند دور دروغ جمع شوند ! تا حالا ندیده ای که مثل احمق ها فریادی را تکرار می کنند که معنی آن را نمیدانند!قلعه ای حیوانات را نخوانده ای خوب بخوان یک روز بیشتر وقت نمیخواهد! امروز داشتم فکر می کردم به مادرم که چادر نمی پوشد ولی هر 3 روز یک قران ختم میکند و کلی دعا و این حرف که هرگز ترک نمی شود و چادر به سرهای که لا به لای مرد ها میپلکند و فریاد مرگ بر آمریکا ی همین چادری ها گوش فلک را کر میکند  چه کسی گفت نا مهرم نباید صدایشان را بشنود !هیچ اشکالی ندارد ! رهبران ما خاموشند و به این اعترازی نمی کنند وای که چقدر صلاحیت دارند!به مجری صدا وسیما فکر میکنم که چه جوری خود شو لوس میکنه! و اشوه گری میکنه اصلا همون مجری برنامه خرد سال ها و همه ساکتند به مرگ هزارن نفر در دنیا و سکوت ما! و این که ما چقدر غمگین هستیم برای مردم آمریکا که ورشکسته و بی خانمان شده اند ! آخرا آنها کافرند ! به آتشنشانی فکر میکنم! به مالیات + خمس + زکات ! راستی  میدانید در زمان پیامبر صرف چه میشد! به این فکر میکنم که چند نفر از مردم این کشور اسلامی مسلمانند ! به خودم فکر میکنم که به سختی جرعت میکنم حتی خودم را محب احل بیت بیت نه مسلمان به نامم! به کودکانی فکر میکنم که واقعیات سیاسی را درک می کنند! و به بزرگ تر ها که میگویند حتی بچه ها هم میفهمند! پس من چه نادانم ! به پول های فکر میکنم که میگیرد سهمیه ها جایگاه اجتماعی  خانه ای که در آن زندگی میکنید به دروغ های که زود فراموش میشوند ! به کسانی که با این جمهوری دشمنی می کنند چون میدانند دانا هستند! به کسانی که فکر میکنم که لباس پاره میپوشند کارت خدمت حمل نمی کنند تا دوستان شان احساس شرم نکنند و ما که با لباس خود احساس ایمان می کنیم و پز لباس مذهبی خود را میدهیم!به این فکر میکنم که ما هر روز دین را سخت تر میکنیم انگار که مسابقه است مسلمانی هر روز سخت تر میشود و شرایط جدیدی می طلبد و هر روز این مسابقه شدت میگیرد آیا روزی میرسد که یا باید کافر بود یا رو بنده انداخت! چقدر دشوار است زن بودن نه ؟ تو دختری سبیل داری ریش هم داری از لطالفت اندکی را نتوانستی ترک کنی برای شوهرت چه آموختی آیا روحی که سخت شد نرم میشود!آیا اگر شوهرت منحرف شود تو مقصر نیستی! اگر امسال تو زیبای نداشته باشند و بوی عرق بدهند و مثل مرد پشمالو باشند و پسر ها فکر کنند نمی توانند شما را تحمل کنن و مجبور شوند به سمت آن عروسک های فانتزی خیابان گرد روند تا حدودی هرچند اندک شما مقصر نیستید! میدانم که راحت میگوید نه ما فرشتگان پاکی هستیم! اصلا فکر هم نمیکند آخر تلخ است نه؟ راستی چرا انسان های وارسته و پند دهنده گان امروز انقدر گوشتالو و چاق شده اند ! یادم میاید این صفت مال کافران بود ! من چرا انقدر سوال میپرسم حتما به جهنم خواهم رفت خدا یا امروز تنها هستم کسی نیست با من حرف بزند ساع ها شاید روزها روشنم کند انگار کپک شده اند سرشان زیر برف است! راستی او که گفت فقط ایمان بعد از شک درست است نه ایمان بعد ایمان چرت گفت نه؟!چه لباس خوبیست این دین این پیامبر انگار میشود پشتش پنهان شده و هیچ کس نمیتواند تیر بیندازد چون قبلش شما خود را حذف میکنید و میگوید ای وای به اسلام و فرستاده ای خدا تیر انداخت راستی صلاوات بفرستید یادم رفت ص به کار به برم حرف بسیار است اما چشم هایم اشک دارد و دستانم توان اندک آخر این دادگاه من است با جوابی روشن  تو گناه کاری!  ای کاش گوسفند بودم!

وای بر ما!!!!!!!!!!!

حیف که انقدر راحت قضاوت مکنیم ما سستیم مغزامون شستشو داده شده!وای بر ما وای بر تئسب وای بر غرور افسوس به ساختار شهر کرمانشاه دقت کنید ببینین پایگاه های ارتش کجان درست تو جا های پر جمعیت!میدونین چرا!!!!!!  میدونین فلستینی ها چی مذهبی دارن عمرا بدونین میدونین هماس اونجا چی کار میکنه؟ هیچ وقت نمیدونین تا حالا لبنان رفتین ؟عمرا !

=======================

 مبارک!!! یادمون باشه به دوستای مسیحیمون نه نه این چه حرفیه به همه دنیا تبریک میگم!تبریک گفتن تو این ایام گناه نیست که؟! هست؟

================================

بهترین دوستان تو کسانی هستند که در جهت اصلاح تو عیب های تو را به تو گوشزد میکنیند و برای دیگران پنهان ! خدا یا به ما معرفت ده که دوست را از دشمن باز شناسیم! خدا یا به ما معرفت بده که بدون تعسب به گفته های دیگران گوش فرا دهیم ! خدایا ما را از واژه من و قرور منم دور کن! خدا یا ما را از این حماقت که مولایم با مزلومیت کشته شد دور کن زیرا مولای من کسیست که با عزت کشته شد خدا یا روزی را بیا ور که در ایام شهادتش بجای اشک ریختن و بر سر زدن گاری بارای ادامه راحش کنیم خدا یا به من بیاموز که  دل سوختنم را نه با اشک بلکه با ساختن عدالت و لبخند بر لب های امتت تسلی بخشم

==================

خوب فکر کنید بیشتر به این می اندیشید که چه گناه هانی کرده اید یا بیشتر به این میندیشید که چگونه میتوانید اعمال نیک جدیدی انجام دهید ! ؟ کدام یک بهتر است!شاید هم تمام وقتون مشغول اینین که گناه های مردم و خودتون کشف کنین !

=========================

بدون یش داوری با خود بیندیشید چرا انجیل را هر کس به زبان خود می خواند! ولی ما فقط گاهی کتاب آسمانی خود را به زبان فارسی می خوانیم  خوب میدانم که کتاب ما به عربی عالمی دیگر دارد و تاثیری شگفت ولی احساس می کنم بسیاری از ما اصلا  برای محتوای کتابمان ارزشی قائل نیستیم!

=================

سال نو رو بر همتون پیشا پیش تبریک میگم

به امید این که ما هم صلح دوستی محبت و بخشندگی رو یاد بگیریم و بفهمیم شادی سواب و غم و اندوه گناه!

==================

سلام

این یه پست معمولی نیست یه جور راهنمای هیچی رو برای خودت بهرانی و بزرگ نکن ! هیچ آدمی رو هم برای خودت خیلی بزرگ نکن مشکلات بزرگ رو خودت خلق میکنی!

================================

ادامه ماجرا .. تا حالا فکر کردین که چی باعث میشه وقتی وارد اتاق میشین بفهمیین که چیزی جا به جا شده؟ یا این که چی باعث میشه بفهمین که دوستتون تغیر کرده ؟وقتی می خایین دو تا وسیله رو با هم مقایسه کنین چی کار می کننین کنار همدیگه میزارینشون  و مقایسشون میکننین خوب مغز شما این کارو نمینه وقتی میفهمین زیر چشمای دوستتون گود افتاده مثلما تصویر سالم رو کنارش نمی بینیین  وقتی دارین داستان میخونین جملات رو پیوسته میخونین  غلط های املا رو نادیده می گیرین تغیرات جزعی رو نادیده می گیرین در واقع بر خلاف تصور شما چشمان شما چیزی بسیار وسیع تر از اون چیزی که شما می بینین رو از دنیا در یافت میکنه فرش زیر پاتون پر از گره ونوشته های که با مداد می نویسین پر از نقطه های سفید که هیچ کدوم تا وقتی دقت نکنین نمی بینین حالا به کف دستاتون دقت کنید ببینین پر از خطوط بسیار ریز حالا دقت کنید اطراف دستتون رو تار دارین می بینین !  در واقع چشم شما مرطبا نمی بینه عکاسی میکنه با سرعت بلا و برخی از این تصاویر به صورت شیشه ای  در مغزتون نگه داری میکنه و وقتی شما به اون صحنه دو باره نگاه میکنین اول تلاش میکه تصاویر آرشیو رو استفاده کنه!برای همینه که تغیرات رو متوجه میشین اینم بهتون بگم که سیستم بینای شما خیلی خیلی منطقی یعنی گه رو چشم شما لنزی قرار بدن که دنیا رو وارونه ببینین بعد از چند روز دباره همچی رو عادی عادی میبینین و اگه لنز رو ور دارن دنیا وارونه میشه یعنی شما چیزای رو میبینین که به نظرتون منطقی باشن پس اجازه منطق چیز خیلی خوبی هم نیست در واقع چلوی ادراک فرا حسی شما رو میگیره این یک جریان دایره وار تا به خودتون اجازه بدین که دنیای متا فیزیک رو یه زره درک کنین همون یه ذره میتون به شما اتمینان بده و همین اتمینانه که به شما اجازه خواهد داد که تمام دنیا اسرار آمیز اونو درک کنین ادامه دارد!

==========================

زندگی یه سیب خیلی بزرگ! انقدر بزرگ که نه میتونی همشو ببینی نه گاز بزنی !

زندگی هزاران لایست که در آن واحد در حال جریان درست انگار جلوی یک کتاب خونه وایسادی توی هر کدومشون یک داستان میتونی هر کدوم انتخاب کنی و بخونی! میتونی چند تاشون بر داری بخونی ولی باید یکی رو زود تر بخونی نمیتونی دوتا رو همزمان بخونی آدر درست گیج شدی ولی همین حالا همچی برات واضح میشه! فکر کن حالا ساعت ۴ بعد از ظهر اگه بری بخوابی چی میشه اگه برای بیرون بگردی چی میشه اگه بری بانک بزنی چی میشه! خوب معلوم زندگیت عوض میشه شک نکن فکر نکن اتفاق کوچیک و بزرگ وجود داره همه تسمیمات زندگی مهم هستن حتی پلک زدن زیاد میتون باعث بشه شما برنده جایزه نبل بشید یا یه پشه بره تو چشمتون کور شین جایزه نبل رو یکی دیگه ببره! حالا کاری با ایناش ندارم جالب تر این کلی اتفاقات دورو ور ما هستن که ما نمیبینیم چون برامون مهم نیستن ولی پست این پایین رو که خوندین! فکر میکنید خدا منو به حال خودم گذاشت سخت در اشتباهید! از پشت سیستم که بلند شدم مادرم پیچ رادیو رو گردوند تا این جمله در خونه با صدای بلند تنین بندازه فرزندان شما نیاز دارند که شما به توانای های اونا اعتماد کنین ! بعد از اون هم مادرم کلی تلاش تابلو کرد که از دلم در بیاره! حالا این هیچی تو دانشگاه همین جوری تنها نشسته بودم فرتی یه دختر با نمک از آسمون افتاد پایین گفت من مادرم تازه فوت شده پدرم خودم قلبم رو تازه باتری گذاشتن سرطان استخونم دارم پدرمم بیمارستان هیچ کسم نداشتم بره پیشش خودم مجبور شدم برم رو سرش فیزیک نخوندم شما اون یکی گروهین این استاده سخت گیره؟ منمگفتم نه انقدر ادم باهحالی که نگو کلی هم امید واری این حرفا دادم بهش که البته با تمام وجودم بهش اعتقاد داشتم نه بخام دروغ بگم!بد دیدم نه بابا این خودش آخر عاقبت فلسفست و زندگی رو خیلی زیبا درک کرده کلی چیزم ازش یاد گرفتم!بعدم که الناز رو دیدم کهاز تهران برگشته بود کلی هم حرف زد که من خر فهم شدم زندگی چه چیز عجیبیه! و یه چیز دیگه هم فهمیدم خدا هم میدون من خنگم به جای این که نشانه های بفرسته که لازم باشه کشفشون کنم نشانه های منو کلی دورشون خطر قرمز میکشه با فلش چشمک زن بهشون اشاره میکنه و حسابی هایلایتشون میکنه و از آسمون درست میندازشون چلوی چشمم که مبادا نبینمشون! وای ببخشید بحث فلسفی کتاب خونم نسفه کاره موند اشکال نداره بعدن کاملش میکنم ==============================

عید همتون مبارک

خدا یا متشکرم برای علی میدونم که شیعه راستین نیستم ولی لاعقل عاشق علی هستم

آخر خط

وقتی پدرم فوت شد چشمام بستم و به خودم گفتم وقتی بازش میکنم دیگه هچی نمیبینم بجز مادرم یه قطره اشک نریختم چون زندگی جریان داشت و به تمام چیزای که دوست داشتم پشت کردم از یادم بردم که که شیطنت یعنی چی به بزرگ ترین فرصتهای زندگیم پشت کردم به از جون عزیز ترام نه گفتم که نبادا دل مادرم بشکنه میدونستم فرصت ها بر نمیگرن و هیچ وقت دیگه صدا های مثل صدای اونا نمیشنوم و نگاه های مثل نگاه های اونا نمیبینم میدونستم داره تمام وجودم ترک میخوره و جسمم داره خورد میشه امروز صبح وقتی چشمم رو باز کردم چیزی ازم خاست که فهمیدم دیگه مثل گذشته به من اعتماد نداره انگار فکر میکرد تمام مشکلات زندگیمون تقصیر من مگه نه این که هر وقت تسمیم گرفتیم کمکی بکنیم یه چیزی رو جای هزینه کنیم یا از چیزی بگزریم با هم تصمیم گرفتیم!! حالا میفهمم که پدرم چقدر حییف بود و پدر بزرگم و همه اون کسای زندن ولی دیگه کنارم نیستن انگار دارم میفتم ولی نمیدونم دستمو به کجا بگیرم! هیچ چیزی نمیبینم که بتونم بهش دستمو بگیرم و مطمئن باشم نمیفته! دارم به این فکر میکنم که برم به یه جای دور زیر یه خروار کتاب هزاران برگه سفید برای نقاشی و یه پنجره به یجای سبز جای که فقط موسیقی سکوت بشنوم شاید اونجا یاد بگیرم که بخودم فکر کنم و به دنیای درونم ویاد بگیرم به کسی تکیه نکنم

راستی این خیلی با نمکه دلم رو شاد میکنه چطور میتونه انقدر زیبا به خنده نمیدونم

 

======================== 

سلام

کتاب آسمانی من یه معجزه فشرده

این کتاب مملو از مفاهیم که با روش بسیار پیچیده ای بینهایت مطلب رو توی تعداد بسیار کمی صفحه جا داده که این خود باعث پتانسیل خیلی زیادی در تحریف در مفاهیمش مشه حالا حساب کنین این کتاب به فارسی هم برگرده ببینین چه اتفاقی میوفته و چه کارای که نمیشه کرد ! حالا برم سر اصل مطلب! سبسته همون داستان سو استفاده های عمدی و غیر امدی از مفاهیم مقدس اگه دقت کنید وقتی یه داستان رو برامون نقل میکنن مثلا هابیل قابیل کسی بهتون نمیگه که پیامش این که حسادت نکنین! چرا؟ چون نمیخان نتیجه گیری کنن میخان اجازه بدن ذهنتون به هر جای که اونا میخان حدایت بشه ! یا مثلا نمیگن که داستان شیطان برای این که اسیر قرور نشین! میزارن شما نتیجه بگیرن وای خدا چه بیرهمه!سبسته مخفی کردن دروغ در حقیقت با بست دادن مفاهیمی که قابل کسترش نیستن مثل چون این اون جوری اون یکی هم اون جوری یه مخفی شدن پشت مقدسات مثلا چون فلانی مبلق مذهبی نباید زیر سوئال بره یا باید حرفشو بدون چون چرا پذیرفت و این جور مواردی! چند وقت پیش یه داستان از مثنوی خوندم راجب یک طاوس که پر هاشو می کند و در جواب کسانی که اون مسرخ میکردن میگفت که این شماید که نادانید همین پر های زیباست که منو بیچاره کرده و باعث شده که نتونم یه لحظه راحت باشم پس منم میکنمشون که راحت باشم و نویسنده مطلب این داستان رو اشاره ای به حجاب بیان کرده بود که باعث شد حسابی کفرم در بیاد روی یه نفرم تست کردم و دیدم راحت گول خورد ! شاد نتیجه این حرف این باشه باعث خیر شد ولی فراموش نکنید حدف نتیجه رو تو جیع نمیکنه ما نباید از سادگی مردم استفاده کنیم و فریبشون بدیم ! زیبای چیزی که در خیلی از جاها نمود پیدا میکنه رفتار گفتار اعمال و حتی افکا بخشش و گذشت انسانیت محبت لطافت و ..... خیلی جالب بدونین شدت علاقه ای که در اثر این زیبای ها به وجود میاد خیلی بیشتر از علاقه ای که از زیبای به وجد میاد!یادم میاد که یه روز یه انگشتر دست یکی از هم کلاسی های قدیمیم دیدم گفتم چقدر قشنگه فوری گفت که دیگه دستش نمیکنه و کلی خجالت کشید چند وقت پیش دیدمش یه کاری برام کرده بود که باعث شد از کلی از مشکلاتم حل بشه و لازم نباشه برای تحقیق تا تهران برم وقتی به دستش نگاه کردم دیدم که انگشتر هم دستشه یه لحظه تو فکردم یه مقایسه کردم کدوم یکی از این دوتا میتونه باعث بشه که یکی دوستش داشته باشهو بهش علاقه مند بشه ! دوستا عزیز بجای این که به فکر مخفی کردن زیبای هاتون بشین همیشه این رو ملکه ذهن کنین که ازش سو استفاده نکنیم! این چیزی که خدا از ما خاسته ولی در تول تاریخ ما تحریفش کردیم

============

شنبه رفتم امتحان بدم برای این گواهی نامه که اصلا لازمش ندارم! دیدم ۱ پسر و دو تا دختر هستن  در هالی که همیشه لاقل ۵۰ نفری بودن که بعدن فهمیدم چرا نیو مدن ولی یه چیز جالب توجو همو جلب کرد پسره کنار جدول نشسته بود و به یه جای دور خیره شده بود تا منو دید شروع کرد به حرف زدن از خودش گفت که بچه رشیدی و این حرفا از من پرسید پرسید راجب خودم گفتم کار ساختمانی میکنم گفت کار گردم یه دفعه با یه علاقه خاصی نگام کرد و لحن صحبتش خیلی سمیمی تر شد دو تا گوشی از جیبش در آورد نشونم داد گفت دوتا مبایل داره ولی شارج نداره تو شازج داری منم گفتم آره گوشیمو دادم بش یه شماره گرفت بد اخمش رفت تو هم و گفت خاموش و گوشیو پس داد کلی برام حرف زد از دختر بعد گفتم زن سالم دیگه کم پیدا میشی فورن تائید و گفت یه دوستی داره که شوهر داره ولی هروقت بش زنگ میزنه باش میره بیرون  خاستم چیزی بگم که چشمام افتاد تو چشماش یه چیزی تو اعماق وجودش داشت برق میزد که نشون میداد اصلا به نظرش دختر کثیفی نبود پس سکوت کردم دیدم گفت یه دختر میشناسم که ۱۷ سالش پدر مادرش ۳ سال دادنش شوهر گفتم مگه میشه اخه بدنش تهملش رو نداره میدونی یه دختر ۱۴ ساله چه بدنه ضریفی داره گفت نه اثلانم این جوری نیست دختر از وقتی نشونه هاش ظاهر بشه امادگی ازدواج داره با خودم فکر کردم این که به سن سال دختره اعتراز نداره په چی این ماجرا جالب که تعریفش کرد که دوقرونیم افتاد که بابا این دختره رو می خاسته که یه دفع شروع کرد به نفرین این دختره بعدم نشست زل زد به گوشی مبایلش و گوش دادن به یه اهگ کردی خیلی قمناک بعد گفت ببین این دختر چه خوشکل بی اختیار گوشی رو از گرفتم دیدم یه دختر خیلی زیبا به بدن خیلی زیبا تو یه لباس کردی نشته کنار اتاق داره گریه میکنه انگار یه فرشته گریه می کرد گفتم این خیلی خوشکل گفت به نظرت چند سالش فکر کردم و خیلی متفکران گفتم ۲۵ تا ۳۰ گفت تازه ۱۷ سالش شده این تو فاتحه پدرش خاستم بگم اسن همون مگه شوهر نداره چرا چشم به ناموس مردم داری که زبونمو مکم گاز گرفتم راستی به نظر شما عقد زوری قبوله ! این دختر سهم یه مرد ۳۰ - ۴۰ ساله بوده درست ادم ارزوی ناموس مردم داشته با آرزو ها رو میشه کنترل کرد عشق مقدسه ؟ اینا خیانت کارن  خدا چه رفتاری با هاشون میکنه !!!

=====================     

این جوری ابروی اسلام میبرن دیگه

http://i36.tinypic.com/1enp3.jpg

==================

اینم عکس های سفر نامه برای بچه های که کتاب عکس دار دوست دارن


http://takfanar.persiangig.com/image/Untitled-1.gif
http://takfanar.persiangig.com/image/21072008429.jpg
http://takfanar.persiangig.com/image/07082008457.jpg
http://takfanar.persiangig.com/image/06082008454.jpg
http://takfanar.persiangig.com/image/06082008452.jpg
http://takfanar.persiangig.com/image/06082008451.jpg
http://takfanar.persiangig.com/image/06082008450.jpg

==================

روزتون مبارک گوگولی مگولیا (دخترا )

=========

تسلیت میگم به همتون

====================

چرا وقتی یکی رو دوست دارید اونو میبوسین چرا وشکونش  نمیگیرین یا چرا باش دست نیمیدن؟ خوب اینم سوالی دیگه اثلا چرا دماغاتون به هم نمی مالین باشه بابا با کلاسا بینی هاتونو

=============================

با فیلم قرنتینه تعجب کردم خندیدم حسودی کردم قوصه خودم اشک به چشمام اومد ولی گریه نکردم!ولی وقتی قصه میاد زیاد میاد انگار یه در باز میشه به دل همه از همه نوعش میاد ولی حالا که این پست میدم متئسفم برای خودم شما و  بقیه فرزندان آدم دلم گرفته اونم خیلی از چی خود از زندگی دیگه انگیزه ای ندارم انگار بعی معنی شدم انگار یه طرح بودم روی شیشه ماشین که یه بچه کشید چه کاری از دستم میاد چرا نفس میکشم چرا زندم میشه چشمامو ببندم و دیگه باز نکنم ؟ هروقت چیزای جدید از زندگی میفهمم بیشتر این آرزو قوت میگیره هر وقت احساس میکنم بیفایده هستم بشتر این ارزو قوت میگیر هروقت از یه جای شلوغ میگزرم بیشتر کوچیکی و بی مصرفی خودم میفهمم چرا وقتی پچه ای رو که افتاده بلند میکنی ویه دونه آبنبات تو دستش میزاری میگه ببخشید شما خدا هستین ؟ و وقتی به چشماش نگاه میکنی میفهمی که از  بس بشگفتن خدا روزیتو یه جای دیگه بده فکر میکنه هرکس چیزی بش بده خداست ! چرا دنبال قهرمان هستیم چرا خودمون تاش نمیکنیم من که نتونستم ولی تلاش میکنم شما چرا نمیکنن چرا دنبال امام زمان میگردین یا مسیح یا چه میدونم فرشته یا مددجو درست همشون یه روز میان ولی دلیل نمیشه ما هیچ کاری نکنیم  اه این چرتو پرتا چی میگم خودمم نمیفهمم فقط میدونم دلم گرفته انگار برای کسی مهم نیست که قلبم میزنه!انگار همه دارن سعی میکنن فراموشم کنن!زندگی از دستم خارج شده دیگه تو مشتم نیست  کاش یکی بود که میتونست یه خورده از کارامو انجام بده یا کمکم کنه انجام بدم یا لاقل وقتی کاری رو انجام میدم نگام کنه

======================================

غرور بزرگ تریین دشمن من است ژس اجازه نمیدم دشمنم در درونم زندگی کنه پس از همن حالا سعی میکنم کوچکی را بیاموزم سعی میکنم همه رو تحویل بگیرم و با همه معاشرت کنم لاقل سعی خودمو میکنم 

=====================

سلام سفر نامه  Mp3 من!

آقا من یک کتاب پیدا کردم برای تقویت حافظه و ذوق زده شدم خریدمش و در ابتدای سفر شروع به خواندنش کردم موضوع اولاش این بود که چگونه کلید خود را فراموش نکنیم بعد زن دایم زنگ زد به دائیم که بابا تو که داری با امیر اینا میری تهران کلید خونه خودمون کجا بردیییییییییییییییییییییییی بعد دایمم جیباشو گشت گفت دست اون نیست خلاسه ما رفتیم رفتیم رفتیم تارسیدم به قم زیارتمونو کردیم یه سری اکتشافتات کردیم و بسیاری مطالب جدید آموختیم از جمله این که خزر در فرهنگ هندو هم وجود دارد که بسی مو جب تعجب ما شد (خزر پیامبریست همیشه زنده که گاهی وضایف فرشتگان را هم به عهده میگیرد)  در زمان خروج از شهر فهمیدیم که ای داد بیداد ما هیچ یک از کلید های خونه را همراه نیاورده ایم! پس کتاب کاملا فهمیدم که کتابی که خریداری کرده ام به هیچ دردی نمیخورد پس آن را بستم و به جاده خیره شدم! ساعت هشت به سعادت آباد رسیدم و با کمال تعجب دیدیم  که کلید سازی به خوبی بعد از چند سال ما راشناخت و شاگردشان را  جدا فرستادند و ایشان هم برای بریدن ۳ قفل مبلغ ۲۰۰۰۰ تومان در پاچه ای ما نهاد و فرمودند  حوصل ندارم براتون قفل جدید نصب کنم که البته با مشاهدهای گوشه های آبی و سبزرنگ نظرش کاملا تغیر یافت و بسیار با حوصله کار ما را انجام داد این از این صبح از خواب برخاستیم و به سوی لویسان حرکت کنیم جای شما خالی هوابسیار عالی بود! دروغ گفتم اه اه همه جا خوشک بود به اولین مشاوره ای املاک که رسیدم  با خیال انکه میتوان با قیمت ۸۰۰ یا نهصد میلیون تومان یه  ویلای مناسب خرید وارد شدیم که منجرب به فرار ما به صورت عقب عقب شد ذهی خیال باطل پس گفتیم بیخیال بریم همون سد لتیان شنا بنمایم که انجا هم با سیم خاردار مواجه شدیم ! بعد از صرف نهار به سمت روستای در آن اطراف شدیم و در انجا دختر بچه بسیار زیبای را  مشاهده کردیم ولی متاسفانه او ما را دوست نداشت و همچون آهوی که شیر دیده باشد فرار کرد هرچی گفتیم گوگولی بیا نیومد پس باز گشتیم و کمی استرحت نمودیم و بعد به سمت برج میلاد به راه افتادیم که نگهان چشممان به مسجدی واقع در میدان کاج رسیدم ( به دلیل احترام زیادی که برای نام ان مسجد قائلم از نوشتن نام ان در این وبلاگ پر از گناه خود داری میکنم ) و به یاد دوست توپلم افتادم و بسیار دل تنگ شدم در ورودی برج میلاد مشاهده کردیم واییییییییییییییی چقدر ادم حالا چه جوری بریم تو ! که دائی محترم فرمود من میدونم بعد پاشو گذاشت رو گاز و بدون توجه به فرمان پلیس داخل شد ! در زمان ورود به تالار دیدیم که ملت در پشت در سالن گیر کرده اند ولی دربان با مشاهده چهره ای اصبانی مادر من در راگشود و ما داخل شدیم جایتان خالی مراسم بسیار جالب بد مخصوصا  نمایش ماهی صفت و نمایش یک گروه ناشنوا که بسیار من را به وجد آورد ساعت ۸ شب مادر عزیز فرمودند من حوصلم سر رفت! ماهم پاشدیم امدیم بیرون که باعث تعجب بسیاری از حاظرین شد در زمان برگشتن هم دو عدد پلیس به ما را متوقف کردند و فرمودن که شما ۱۲۹ کیلو متر سرعت داشته اید و وقتی ما اعتراظ کردیم که آقا ما ۱۰۰ کیلومتر هم سرعت نرفته ایم فرمودند که پس چرا این ماشین را خریده اید میرفتید یه ماشین دیگر میخریدید این ماشین برای آدم های عشق سرعت است که موجب شد ما مغزمان  سوت بکشد که اینا دیگه چه خرهایی هستن و از کشف کنیم اینها رشوه میخواهند ماهم  فرمودیم عمرن ما به شما رشوه بدیم که دیدیم پرتقالی از ماشین در آوردن و مشغول تناول شدند اون هم در ضمن معموریت که تصویری تهیه کرده ام و به زودی به شما نشاه خاهم داد بقیه صفر هم یادم رفته همین که هست 

============

حرکت برای دیدن افتتاهیه برج میلاد

=========

چند وقت وقتی به وبلاگ سر میزنم میبینم یکی میاد با یه اسم غریبه برام کامنتس میزار گفتم حتما روش نمیشه با اسم خودش حرفاشو بزنه برای همین که پشت این ماسک مخفی میشه منم به روی خودم نیاوردم که میدونم کی ! انقدر ذهنش زلال شفاف هست که حتی اگه کامنت هم نظاره میتونم احساس کنم که  مطالب منو داره میخونه یا در موردش فکر میکنه یا حتی چی راجبش فکر میکنه  اما امروز این پست اینجا نوشتم که یه تذکر بهش داده باشم  من میدونم  که نبادا یه حرفی بزنه و یه روزی بفهمه کمن میدونستم یه یه کس دیگه میدونسته و ناراحت بشه گرچه هرفاش خیلی هم بدون اشکال ولی حتما دوست نداشته کسی بدون دیگه چراشو من نمیدونم امید وارم که این کارم درست باشه

خداوندا ما را دمی به خود نسبار  نزار وارد دنیای آدم بزرگا و سیاست هاشون و احساسا تشون بشیم

=========

با تمام وجود به تنین صدای دکتراحمدی نژاد در سازمان ملل متحد افتخار میکنم!وقتی که گفت ....(به دالیلی از بردن نام انبیای الاهی در این وبلاگ خود داری میکنم) کاری ندارم که شیطانه یا فرشته یا هرچی ولی خدای وقتی از ظهور منجی به این سراحت حرف زد تنم لرزید و بهش افتخار کردم که حقیقت مخفی نکرد که شاید دیونه بدوننش یا بهش به خندن ای کاش همه ما جرعت بیان احساساتمون داشتیم 

=========================

دنیای من وارونه شده بود و نمی دانستم

درست یادم نیست چی شد که این بحس ژیش اومد ولی یادم یه بحس بین من بود ویکی از دختر های کلاس که از شنیدن یه جمله از دهن من خیلی تعجب کرده بود اگار گفته بودم من اموخته ام به زیبای زن همان طور که به یک گل سرخ مینگرم بنگرم افسوس که که انسان نمی فهمد چه وقت به گناه وارد می شود و تا چه میزان در آن قرق می شود امروز با برخورد یک گل رونده به صورتم زندگی برای مفهومی دیگر پیدا کرد! باعث شد به آن از نزدیک بنگرم به زیبای آن سبزی آن و تراوت آن به پروردگارم که از درون تک تک رنگ دانه های سبز ان به من مینگریست در یک لخظه در یافتم در این تابسان فقط زیبای را در لب های سرخ چشمان سبز برق چشمان سیاه لطافت پوست تناسب اندام و کمان ابرو سادگی و زیبای چهره های ساده آرایش های ساده و حجاب های پر نشان از حجب حیا دیده ام در دین چیزی که از زیر مانتو های تنگ مشخص است و تجسم زیبا تر چیزی که زیر چادر های بلند فهمیدم تفاوت قاعل شده ام بین زیبای موجودی که پر از نیرنگ اشوه و فریبت است و نماینده بر گذیده ای شیتان بر روی زمین و گاه پاک است و زلال و مهربان و نماد صداقت و ایمان و زیبای که تر تمام زمین و زمان است یعنی همه یک طرف و  ان یک طرف؟ این عدالت نیست پس من دیگر مثل قبل نگاه نکرده امد شاید به این خاطر بوده که به خود شک کرده امد و زمانی که نباید چشم بسته ام چه کسی در مواجه بایک گل سرخ روی بر میگرداند به ساعت می نگرد به انگشتر می نگرد و استخفار میکند علت را نمی دانم ولی سعی خاهم کرد به یاد آورم همان احساس زلالی را که داشتم دوست دام فکر کنم امسال خداوند پاییز را دیر تر اورد که شاید من بنده ای گناه کار در بار اون این حقیقت را در زیبای فصل سبزی گل برگ و درخت درک کنم  درک کنم من تلاش خاهم کرد مانند کودکان به زندگی نکاه کنم و فراموش کنم چیزهای را که بزرگ سالان میدانن و ریشه تفاوت نگاهشان در آن است
===================

امید وارم نتیجه گیری وارونه نکنید!

یه دوست چند ساله ازم میپرسه چرا دیگه مثل گذشته ریش نمیزاری! چند وقتی بیشتر صورتت رو میتراشی! کی که بهش احترامی رو میزاری که به ماها نمیزاشتی؟ میگم خداوند میفرماید مسلمان موضف است لباسی نپوشد و آریشی نداشته باشد که به کافران و ستمکاران بماند وتبلیقی باشد بر مواضع آنان راستش پوشیدن این لباسا و این ظاهری  که حالا دارم برام خیلی دل چسب نیست و لی واجب برم که این شکلی باشم

======================== 

قبل از نشان دادن خشمتان چند روز سبر کنید خاهید دید که بخشیدن آسان است

=================

بخشش و محبت حد ندارد!

امروز دوتا پست خوندم یکی زیبا تر از دیگری افسوس که یکیشون بوی قروری میده که میشکنمش یکی از همین روزا آخه به قول خودش من خیلی پرو هستم!باید یه کم دیگه ازیتش کنم تا عادت کنه سفت نگیر! شل کن شل کن که دردت نگیر!و اون یکی بوی غم ایشالا که رفع میشه آخه لبخند رو صورت ادما قشنگ تر!ار اندوه

حق داره زود میشکنه صاقش ضریف! آخه اون خیلی لطیف! آخه اون تنش نهیفه! 

آخه اون خوشکله سبزست! آخه اون خیلی سفید! آخه اون چشاش قشنگ! آخه اون نشنیده کمتر > از گلو  عزیزم جونم فدات شم! قربون او ... هات شم !

آخه این نشد بهونه ! آخه  اینا که دروغن !  زندگی چیز عجیبیت آره صد بار که گفتم! اما کافی نشنفتم! حرف من تلخ میدونم  -- تعمه اون حرفا رو نداره ! هر چی هم که من بنالم اونه که جفت ۶ میار  دلتو رو به شیرینی رو میار این حقیقت عجیبیست که ما نیرنگ نمی خایم!ما اون می پرستیم!

زندگی این نیست آن است چرا تو نمی بینی؟بیا با هم بنشینیم این باز از اول اول با هم ببینیم!

زندگی تکار حرف ها باید ها و نباید های پدران و مادران ماست یه چیزیست که لا عقل بر مبنای اون ها بیان شده یا درک شده یا شنیده شده یا نوشته شده! چرا می پزیریم؟ چرا دو باره نمی اندیشیم چرا ضرفیت های شگفت انسان رو نا دیده میگیرم چری سعی نمیکنیم ببخشیم چرای برای محبت حد قاعل میشیم زنگی مثل جادست اگه قرار باشه ما تو راه راست حرکت کنیم خوب گه ادمای بدیه مانع در نزر بگیریم آیا باید بهشون بکوبیم! از راه منحرف نمیشیم ! باید بخ خطر اونا راه مون عوض کنیم باید فرار کنیم مثل تو که فرار میکنی! باید قهر کنیم! لج کنیم !قیاف حق به جانب بگیریم! همرو مقصر بدونیم! نه باید کم نیاریم باید محکم باشیم این اول به خودم میگم من باید محکم باشم و حالا به تو باید محکم باشی سعی کن تو سختی ها کم نیاری اصلا چرا نارحت میشی نشو به همین راحتی اگه بدی مردمو نادانیشونو یا بدی ها و نادانی های خودمون ببخشیم چی که ما رو ازار بده!پس ببخش و عشق بورز تا تا خودت در آرامش باشی!واما در مورد خودم شاید من تلغ نباشم درد باشم برای یکی تلخ و برای یکی شیرین! نمیدونم درد میشناسی میدونی درد شیرین تلخ داره! درد دوست داشتنی نفرت انگیزداره !حدف اون کیس که ویشکون میگیر خیلی مهم! امید وارم حرف من درد باشه وتن تو پذیرای دردی که از من! امید وارم که ازش لذت بربی و آرومت کنه!

=================================

پدرانمان به ما آموختند که کاری را از دیگران نخواهیم در سخت ترین شرایط روی پای خودمان به ایستیم اما دنیای امروز بسیار متفاوت است بر خلاف زندگی ساده دیروز امروز زندگی پر از پیچیدی و بسیار خالی از محبت و صفاست دیگر نمیتوان محبت را در نگاه ها جستجو کرد زیرا نگاه  گناه است و محبت صفا موجب میشود همه به شما با شک و تردید بنگرند وهزاران فکر جور واجور در مورد شما به سرشون برسه پس باید به دنبال راه چاره ای بود چاره کار ر در قانوق مشارکت یافتم البته باید کمی تغیرش میدام تا با لطلفت های زندگی شرقی در آمیزد حتما میدا نید که انسان ها هر کدام در کارهای مهارت دارند و انجامشاه گاهی برای یشان مفرح هم هست در مقابل کار های هم هست که انجام آن برای ما بسیار درد ناک و زجرآور است خوب که به زندگی نگاه کنیم انسان های هستند که درست نقطه مقابل ما را نشان میدهند پس چرا نباید از این پتانسیل استفاده ای بهینه کرد و زندگی را شیرین کرد!در دنیای غرب جامع خود به خود وضایف را تقسیم کرده است و ما متفاوت هستیم باید کارهای بزرگ را از این بازی جدا میکردم گام دوم این بود که می بایست ظرفیت انسان ها را درک میکردم اما چگونه اگر چیزی از آنها می خاستم وباعث میشد به من به عنوان مشکل بنگرند چه پس راه حلی دیگر اندیشیم سعی کردم کارهای را برای دوستانم انجام دهم و از روی برخور آنها نتیجه بگیرم اگر خیلی تشکر میکردند یا خجالت میکشیدند و شرمنده میشدند نتیجه میگرفتم که برایشان به همان اندازه انجام کاری برای من سنگین و دشوار است ولی اگر در جواب عملم تشکری کوچک یا نگاهی دوستان میدیدم نامشاه را به لیستی کوچک اضافه میکردم کمکم آموختم که محبت گاهی موجب میشود نفرت شکل بگیرد و انسان ها احساس حقارت کنند پس کمکم آموخت حتی اگر کمکی نمی خاستم به دیگران فرست دهم که مرا یاری نمایند و لذت مهبت را بچشند و نیز آموختم هرگز نباید محبت را با حدف این که روزی جبران شود انجام داد چون گاهی موجب سرخوردگی و به انگیزگی می شود پس آموختم که

انسان با اعمالش معنی مییابد پس چه بهتر که انسان معنی زیبا یابد ولی امروز که این متن را مینویسم فهمیدم که این کافی و جواب گو نیست به من بگوید کجای افکارم بختا رفته و مرا یاری کنید لطفا خساست نکنید و به من بیاموزید آنچه را زندگی به شما آموخت دوست دارم بدانم با این همه تلاش چرا باز هم گاهی دلخوری پیش میاد

و خداوند قران را نفرستاد تا تا عبادت کنیم او را و به یگانگی او اعتراف کنید خداوند همه چیز است و مهتاج به هیچ چیز نیست شاید شنیده باشید تمام پیامبران مسلمان بودند اسلام واژه ای بر گرفته از تسلیم است پس زمانی مثلمان هستید که کاملا تسلیم پروردگارتان باشید نه آن که مرطب تکارار کنید او یگانه است و به دور مجالس ختم دایروه وار بنشینید و بخوانید کتابی را که شایسته عمل کردن است و هیچ نفهمید که چه خانید و چه باید بکنید فراموش نکید پیامبر فرمود یک لحظه تفکر برابر هفتاد سال عبادت است کاش میدانستم چرا این جمله را نادیده میگیریم و اقلب به فراموشی می سپاریم که به پیرو همین کلام میتوان نتیجه گرفت که اسلام آمده تا دنیا را بسازد امور را ترتیب دهد نه این که انسان ها وقت خود را به تکرار لغاتی به پردازند که معنای آن را هم نمی دانند بهتر است عبادت را در هین اعمال روزانه ای خود انجام دهیم که خود باعث بهتر انجام شدن امور هم می شود! بیاید در یه لحظه یعنی اکنون متحول شویم و اصل دین را درک کنیم وتلاش کنیم برای خدمت به مردم برای ساختن زندگی زیبا بیاید قبول نکنیم به خاطر دینمان به خاطر ریشمان چادرمان و کارت هایمان و شهادت عزیزان مان به ما بهای پرداخت اجازه دهیم بهای این گونه اعمال در آخرت به حسابمان واریز شود و در رطبه ما در آن جهان تاثیر بگزارد! بیاید به جای تکرار خواهر و برادر زندگی خود را تا آنجا که در توان داریم به خدمت اختصاص هیم باید با عشق ارشاد کنیم نه با توهین و نگاه های سرزنش آمیز بیاید از زشتی گناه بترسیم نه ازاب آخرت بیاید اسلام را خود درک کنیم نه انچنان که که به ما تلقین شده بیاید به هر گوشه این دین اسمانی از نو بنگریم بیاید نیت هایمان را پاک کنیم بیید که بی نهایت بخشنده باشیم بیاید که کینه به دل نگیریم بیاید که بدی را با بدی جواب ندهیم!

============================

خفه شو خفه شو نگو چی کار نمیکنی بگو چی کار میکنی

مونده رو دلم! من دیونم؟! ولی این دیگه خیلی رفته رو اصابم تا امروز خیلی گفتم که تو نفهمیدیش اون یکی نفهمیدش یا اون یکی دیگه ! اصلا مهم نیست کی نمی فهمید مهم این که خودم میفهمیدم  ولی امروز خودم هم نمیفهمم چی میگم شاید حس کنی چی می خام بگم زبون از گفتنش عاجز ولی قلب یه چیز دیگست روه یه چیز دیگست چی؟ بد نگاه میکنی فکر کردی فقط کارش دریافت و ارسال قلب های توپول مپل آشغاست نه عزیز جون ! نمیدونم چرا بدون موسیقی اونم با ریتم تند دستم به نوشتن نمیره انگار یه چیزی لازم دارم که تکونم بده که بنویسم یه زمانی گوشی بود که بشنوه حالا چی چرا بنویسم اه اصلا ولش! بزار بگم از اثل مطلب این ایران دیونم داره میکنه این دیونه خونه!! روسری سرت چادر سرت مسلمانی ریش داری نداری عاشورا میزنی تو سر خودت یا نه؟روسری سرت چادر سرت مسلمانی ریش داری نداری؟  عاشورا میزنی تو سر خودت یا نه؟ چرا دو بار نوشتم چون روزی هزار بار میشنوم اصلا معلوم هست چرا ملت ما غرق در دروغ دقل ولی اون ور دنیا دروغ جای نداره کسی از کار نمیدزده ولی جفنگیات دیگه اینجا هست اونجام هست ولی کمتر هست قبول داری که نداری ؟ آره معلوم تو نمیدونی! من میدونم! این یه معادلست نه گور پدر ریاضیات این اله کلنگه ای سادست نه اره چون بچه گونست هرچی این ورش میره بالا اون ورش میاد پایین چی خوب معلومه هرچی قرق در زواهر دین میشیم بیشتر اصل داستان یادمون میره یادمون میره که باید دنیا رو بسازیم به فکر فقراباشیم به فکر زعفا باشیم بفکر قصه دارا بشیم به جاش چادرمون جم میکنیم صلوات میدیم نماز میخونیم چرا نمیفهمیم علی اون همه چاه رو کند که بفهمیم کار باید کرد!زندگی بسازیم کمک مردم کنیم نه این که تسبی به گردونیم میدونی دختر دلو چی میبره محبت وقتی که انتزارشو ندارن اونم محبت بدون حد مرزت این که به فکرش باشی وقتی همه به فکر خودشونن این هزار می ارزه به این که تن عریانت هزار شب مال اون باشه نگاهت کار خودشو میکنه حتی اگه زیر لایه ها ی رو بنده باشه دیروز یه جا نشسته بودم یکی گفت دبیرسان ما یه روز جشن بود دختر رقسیدن یه جوری گفت انگار با بابا مدرسه اشون سه شب باهشون .... نفهمیدم چرا این جوری گفت ولی جوری گفت انگار به خاطر این که خودش نرقسیده بهتر از اوناست میدونی شنیدن بعضی حرفا از بعضی آدما یه تلخی دیگه داره شاید به این خاطر که آدم برای حرفشون بیشتر ارزش  قاعل من که نفهمید چرا این محملات امروز نوشتم شاید شما فهمیده باشین ولی یه حسی دارم فکر میکنم باید تا اونجا که میدونم آدم باید تا اونجا که میدونه زور بزنه که تکون بده زندگی رو هر روز زور بزنه که بیشتر زندگی بفهمه ببخشید که دهنمور باز میکنم هرچی دلم میخاد چی کار کنم یاد نگرفتم مثل شما فرشته های سفید افکارم مخفی کنم

===========================

دوتا روز تو زندگیم داشتم که خیلی بهم سخت گذشت یکیش اون روزی بود که یه نفر گفت دیدمش که با .... این حرفش باعث شد فکر من نسبت به دوستم خراب بشه احساس کنم اگه نباشم براش خیلی بهتراحساس کنم که یه زنجیرم  و بین ما یه فاصل زیاد بیفته و آبی ریخته شد که قابل جمع کردن نیست تا امروز این راز رو تو سینم نگر داشتم شایدم همیشه همونجا به مونه یک شب هم امشب که خیلی بی قرارم اصلا حال خوبی ندارم نمیدونم امشب چه جوری صبح میشه یه چیز عجیب تو و جودم انگار یه چیزی توی وجودمه یه احساس غریبه یه ترکیبی از خشم نفرت عشق شکست نا امیدی و دلشکستگی که نمیدونم علتش چی

============================= 

این میتون زندگیتو عوض کنه!

رمانتیک ها میگن پول خوشبختی نمیاره همه میگن!حتی خود من حتی خود تو خیلی ها  میگن عشق خوشبختی نمیاره خیلی ها   میگن دانش خوشبختی نمیاره خیلی ها  میگن قدرت خوش بختی نمیاره موئمن ها میگن ایمان خوشبختی و خوب اون نظر اوناست مادی گرا ها میگن خوش بختی این که زندگی تا اخرش تجربه کنن خیلی ها خوش بختی رو تو داشتن هزار تا زن میدونن شاید تو ؟! اینا همه یه حدف دارن و اعتقاد دارن وقتی به اون برسن خوشبختن خوب پس یعنی تا زمانی که به اون نرسیدن خوشبخت نیستن!!!!!!! پس سعی کنید از ذندگی لذت ببرین از همین لحظه اعتقاد داشته باشید که حرکس برای چیزی تلاش کنه خوشبخت

=============================

دیدم روز پدر پدر خودش رو در میاورد باور کنید خودم با چشمای خودم دیدم!

امروز رفته بودم سر خاک پدرم هرچی باشه روزش دیدم تو یکی ار جاهای قدیمی قبرستون یکی داشت قبر پدرشو میکند دو طبقه بسازه با خودم گفتم کاش میزاشت برای فردا لاقل نه؟ .....

====================================

با با این زندگی دیگه خیلی خیلی عجیب!

من یه مشکل قلبی داشتم که خیل سال دنبالم میکنه نمزاره خیلی کارا انجام بدم افتادگی دریچه میترال که خیلی ها دارن و چیز خاصی نیست و یه چند تا ضربان اضافی قلب که یه کم درد سر ساز شده بود ولی این درد های این چند هفته ای اخیر مجبورم کرد بعد از مدت ها دکتر برم مادرم هم اومد با من یه نوار قلب گرفت بد با مال من مقایه کرد بد گفت این چرا مال من آرم مال تو هی بالا پایین پریده! گفتم نمیدونیم رفتیم تو اتاق دکتره یه نگاه تعجب آمیزی به من انداخت گفت تو قش میکنی گفتم نه پس چرا قلبت سالی یه دفعه میزنه! گفتم طبیعتم آروم اشکالی داره گفت نه بعد جریان دویدن قلبم رو در زمان های قدیم براش گفتم دکتر هم گفت که این جوری آروم راه بره خیلی بهتر از این که بدو و کلی توسیه ایمنی کرد که همشو یادم رفت   ولی در کل فهمیدم که این چند ساله قلبم دویده ولی حالا خسته شده داره اروم راه میره و اینم چیز خوبیه

=====================================

خبری ازش نبود خیلی نگرانش بودم ولی انگار سالمه خدا رو شکر خوشحالم که خوشبخته

================================

دلم به اندازه همه ابرای دنیا گرفه خیلی ابریم دلم تنگ شده برای لحظه های که دیگه نمیان چه روزای خوشی داشتیم

==========================================

هراتفاقی یه جنبه خوب ویه جنبه بد داره ما خودمون تائین میکنیم  که ازش لذت بریم یا زجر بکشیم گذر زمان و رفتن ها و اومدن ها هم همینجوری جنگیدن با مشکلات هم همینطور میشه انتخاب کرد که سختی ها رو دوست داشت و افتخار کرد به مقاومت ! سعی کنیم بدی ها رو نبینیم غصه ها رو دوری ها رو اون جوری دیگه وجود ندارن فقط زیبای میمون و خاطرات شاد!تو یه لحظه باید انتخاب کرد یه انتخاب قاطع و من انتخاب میکنم لذت بردن از این ۴ -۵ ماهی  رو که با دوستای دانشگاهیم هستم و شاید هم درس بخونم که باز همینجا قبول بشم

====================================

هرچی میگذره احساس میکنم هیچی از دوست داشتن نمیفهمم و این مفهوم برام غریبه تر و احمقانه تر میشه و هر روز زیبای های بیشتری رو تو گروه های دوستانه کشف میکنم

================================

درست رنگ سبزی که داره خیلی زیباست هرکی میبینش قربون سبزیش میره ولی وقتی نگاش کردم فهمیدم هیچ کدوم از اونای که دوسش دارن به فکرش نیستن شاید واقعا اونم با اون همه زیبای تنهاست با این که از دست زدن بش منع شده بودم و میدونستم دوست نداره دست نا مهرم بهش بخوره ولی کلی نوازش کردم بعد دیدم بدشم نمیاد ولی خیلی تمیز خوشکل شده حالا میتون نور خورشید به راحتی جزب کنه

==================================

چقدر جالب حق ندارن با هم حرف بزنن ! اولین بار که موفق میشن با یه جنس مخالف ارتباط برقرار کنن خود به خود فقط چیزای خوب وجودشون نشونش میدن بدون این که دست خودشون باشه کم کم وابسته میشن هر دو فکر میکنن ترفشون باور نکردنی یه معجزست مثل اون تو دنیا نیست! بهترین چیزی که دیدن! وای عجب داستان تکراری ولی انقدر زیباست که حاظرم هزار بار دیگه بشنومش از شنیدنش خسته نمیشم

===============================

اگه یه روز تو بازار سفوی یه ژیر زن رو دیدین با لباس یک رنگ سرخ و بدون روسری بدونین یه روز یکی که قرار بوده بیاد مرده و نیومده و سال هاست که این خانوم سر همون ساعت میاد اونجا وای میست

======================

لعنت به فاصله ها!

لعنت به تفاوت خونه ها محله ها کوچه ها فامیلی ها شهر را  روستاها قدمت خوانواده ها صفرهای حسابای بانکی تحصیلات روزای بیشتر یا کمتری که از زندگی گذشته قیافع ها ماشینا رنگ مو ها رنگ چشما ژستا مقاما ..................

================================ 

خدایا مرسی برای  k2 تولدت

روزگار چیز عجیبی ۱۰۰۰ بار دیگه هم بگم کمه دیروز تولدم بود تمام اون کسای که فکرنمیکردم بهم تبریک بگن بهم گفتن ولی هیچ کدوم از کسای که فکر میکردم بهم تبریک بگن نگفتن بجز یکیشون که خیلی هم ازش ممنونم هرچند که گفتن تبریک تولد به خود شخص به نظر من کار عجیبی و بی معنی ولی هرچی که هست باعث شادیم شد احساس کردم انقدر مهم هستم که کسی یه روز به خاطرم فراموش نکنه! ولی اون یه المه تبریک که از ادم های خیلی دور اومده بود ذهنم مشغول کرده بود ت تا یان که خدا هدیه روز تولدم رو داد گفت بخواب تا به چیزی فکر نکنی وای چه هدیه دوست داشتنی و من ساعت ۱۲ پای سیستم خوابم برد که اتفاقی بس نادر می باشد!

========================

دارم میرم کاهو بخرم! دور میدان فروسی رو میزنم به یه پسر جون ۲۰ یا ۱۹ سال میرسم سرشو گذاشته بین زانو هاش تابلو معتاد خمار خمار از کنارش رد میشم چند قدمی که میرم میفهمم که دلم براش نسوخته از خودم خجالت میکشم بر میگردم دو باره نگاش می کنم شاید به خودم بیام ولی وقتی نگاش می کنم می فهمم نه اصلا حاظر نیستم بر گردم و کمکش کنم سرم که بر میگرده سر جای اولشه به شدت تکون میخورم صورتم جلوی یه دختر که انگار عروس نه بدتر از عروس! اولین بار این جور چیزی میبینم ! لباسش که نگو انگار تنگشو همین حالا نیاز داره یکی بیاد بگیرش کارش راه بندازه ولی اون خیلی ریلکس سر جاش وای ساده و اصلا هول نشده با یه حرکت خیلی سریع خودش کنار میکشه منم به خودم میام رد میشه حتی ازر خاهی هم نمیکنم ! میرم تو میوه فروشی وقتی دارم دارم کتهو ها رو ورنداز میکنم به این فکر میکنم که حدا یا ما داریم به کجا میریم چرا مردم این جوری شدن ! پول میدم کاهو رو میگیرم وقتی میام برون یه صحنه جالب میبینم دختره داره پسر رو تکون میده تا بیدار بشه یه نوشابه انرژی زا بهترین نشو و کلی خرتو پرت خریده برای پسره و نشسته کنارش وقتی نزدیک میشم می فهمم که داره درد دلشو گوش میده ! گرچه کوردی رو خوب نمیفهمه از کنارشون که رد میشم میگم خدا یا شکرت دختر هم با صدای خیلی بلند میگه خدا یا شکرت بر میگردم میگم چرا جمله من با صدای بلند تکرار کردی میگه تو اول بگو کامل براش تعریف میکنم حتی فکری رو که راجبش کردم این که خدا رو شکر کردم که بهم نشون داد نباید از رو ظاهر آدما قضاوت کنم و حتی بهش میگم اگه کسی به جوز تو با یه قیافت بود روش نمیشود بشین پیش این پسر اصلا جرعت نمی کرد پسره حوصله حرفای ما رو نداره وسایلشو جمع میکنه و میره بدون این که نگامون کنه دختر یه نگاهی از نوک پا تا فرق سر میندازه و به من میخنده میگم چی میگه آخه منم خدا رو شکر کردم که بهم نشون داد هنوزم آدم های با این وضع ریشو پشم تو هستن که به خدا اعتقاد داشته باشن

=============================

 

 

گذشته

ازم می پرسه کسی رو تا حالا دوست داشتی؟

ازم می پرسه کسی رو تا حالا دوست داشتی؟میگم ها!! میگه کسی هست که دوسش داشته باشی در گذشته یا حالا منظورم عشق حا نه دوست داشتن های کوچولو؟  بدون یه لحظه مکس میگم نه ! چون در گذشته کسی رو دوست نداشتم پس حالا هم کسی رو دوست ندارم! خوب می فهمه چی میگم! بحث مقایسس! میگه پس لطف کن دیگه اینجا از عشق چیزی نگو ! میگم چرا حقیقت تلخه ! میگه آره مخصوصا وقتی شک میکنم که یه روزی با تمام وجودت حسش کردی ! میگم برام مهم نیست من از خدا خاستم زندگی موج باشه و من یه تیکه چوب و پایان مسیر جای باشه بجز آتش! به آرزوم میخنده و بازم میگه تو بیشتر از حد راجب چیزی که حس نکردی میدونی! بهش میگم تو هیچی نمیدونی برای همین که صلاحیت نداری بگی  مزخرفات من به عشق شبیه چون خودتم حسش نکردی! بهترینشون میشه تحمل کرد تو این دوره زمونه با صد نفر میپرن عینه خیالشونم نیست

===========================

قربون همتون برم الاهی!

قربون نماینده های شهرم برم که کم کم ۲۰۰ میلیون تومن خرج کرن وکلی زحمت کشیده که برن مجلس تا به من و تو خدمت کنن ! قربون مردم فهیم این مملکت برم که قدره این هم زحمت  اونا رو میدونن و می فهمن که همش برای خدمت ! و میرن پای صندق های رای ! که جواب این زحمت  ها رو بدن ونم نه خدای نکرده برای کباب یا فامیلی یا احل یه قبیل بودن یا وعده و وعید قربونشون برم که به پلنگ سورتی رای نمیدن که شناسنامشون مهر بخوره این جور مردمی کجای دنیا پیدا میشن که به این راحتی و به این صادگی صداقت این بزرگ مردان درک می کنن! قربون این ۱۸ ساله ها برم که به بلوغ فکری رسیدن و میتونن خوب بد یه کاندید مجلس با دیدن عکسش رو کارت ویزیت تشخیص بدن! ............

==============================

امرو تو تاکسی یادم رفت پول راننده رو بدم  خیلی راحت پول انداختم تو صدقات خیلی راحت

حالا که فکر میکنم میبینم چقدر  آدم بی خودی شدم که حق ناس به این کوچیکی گرفتم ژس وجدانم کجاست باید زوری بیدارش کنم این دیگه چه جورش چرا این جوری شده

===========================

ساعت درون من یه جور دیگه میگرده!

انگار تو ایران تقویم همه بر عکس شده! ۱۸ - ۱۷ -۱۶ روز مونده به چی؟به عید؟ اسلا دیگه معنی داره؟ کسی دلش خوشه؟ کسی از زندگی لذت میبره؟ کسی اونجای هست که می خاسته؟ به هرحال شایدم زوق میکنن برای مسافرت عیدی یا استراحت فرار از درس ! نمیدونم ولی میدونم تقویم من فرق داره داره میگه ۱۰۰ - ۹۹ - ۹۸ - ۹۷ ........... چرا ؟ آخه این ترم آخر تازه دارم متوجه میشه دانشگاه تنها جای که من به سن واقعی خودم شناختن و رفتار سن سال خودم ازم انتزار دارن! وقتی تموم بشه دیگه باید تمام وقت یه آدم اتو کشید و مهترم باشم ! که رنگش میژره ولی باید تحمل کنه بلند شدن آدم های بزرگ تر از خودشو وقتی یه جای وارد میشه و باید تحمل کنه این حاجی گفتن های چاژ لوسانه مردمی رو که از صد تا فوش بدتر و همیشه باید موازب باشه که خدای نکره از صفر های آخر حساب بانکیش کم نشه! وای چه حالت تهوی دست میده بهم وقتی میبینم اسم بیشتر از نسف هم کلاس های خودم رو نمیدونم چه برسه به این که بشناسمشون یا درکشون کنم احساس میکنم یه گله گوسفندیم که ۵ ترم لابه لای هم لول خوردیم شما بودین حالتو بهم نمی خورد گاهی برام سوال میشه حکمت این اسلام چی؟

========================

 

تو فقط یه موسیقی هستی برای پر کردن تنهای همین!

برای دوست داشته شدن باید لااقل مقداری نفرت نیرنگ  چاپلوسی و دروغ گوی داشت اگر هیچ کدوم رو به اندازه کافی نداشته باشی انقدر نزدیک وسمیمی میشی که انگار نیستی اصلا انگار با خودش یکی هستی اصلا دیده نمیشی حتی اگر میگن دوست دارن به وضوح احساس می کنی منضور این که بهت عادت کردم ولی به زبان جهانی خو فریبی گفته شده و وقتی میبینی که تو بستر یکی دیگست دستش تو دستای دیگست لبای شیرینش شیرینی زندگی یکی دیگست آرامش میگیری که اشتباهی رخ نداده چون میدونی عشق سرخ رنگ خون حتی کافی ببینی اون ور خط یکی دیگست که داره با اون درد دل میکنه میفهمی سهمی از دنیای عشق عاشقی نداری انگار امسال تو باید تنهای مردمی رو پر کنن که مثل تو نیستن رهگزرا دروغ گو ها عاشقهای به عشق نرسید افسرده ها فرشته ها شیطان ها ... و باید منتظر باشی که دیگه تنهای نباشه اون موقست که دیگه تو هم نیستی انگار نبودی هیچ وقت و تو باید سکوت کنی چون تو همیشه به همون اندازه که بدی دیده میشی ولی اونا زیر باری بدی هاشون نمیرن و با بال های کوچولوشون توی هم لول میخورن تو رو به خاطر بال های سیاحت تهقیر میکنن بخاطر قلب سختی که داشتنش قسمتت بوده و انگار هیچ جای تو این زندگی نداره و اگر هم گاه گداری با این که تنهای نیست نیست تو هم هستی فقط به این خاطر یه میترسن از آینده و حکم یه جعبه ای کمک های اولیه رو برای روز مبادا داری که شاید هیچ وقت نرسه ولی سلاح نیست دور انداخته بشی تو این دنیای پر از سلاح مسلحت ولی این جوری نگام نکن از پشت اون شیشه میدونم  تو این جوری هم شادی و خودت هستی که این سرنوشت رقم میزنی

====================================== 

میگه اسم شما رو رو نت سرچ کردم یه وبلاگ دیدم منظورت از نقش پلم چی یعنی ادم مردم گول بزنه بگه ادم خوبی میگم منظور من یا اون گربه میگه نه منظور شما میگم نه هم خودشو گول بزنه هم مردم میگه یعنی چی میگم ایران سرطان میگه ار فوری یه گوشی دیگه از کیفش در میاره میگم مجید مشناسی کفش میبره!میگم ز نا میدونی یعنی چی برق از سرشم میپره میگهمن مجید به هم دستم نزدیم ولی شما از کجا میدونی میگم آره بابا میدونم روزی چند بار بهش میگی دوسش داری و اون چند بار به تو میگه ۱۰۰ بار میگم میدونی وقتی این میگی بهش حس میکنه مال خودشی و خیلی فکرای دیگه از ذهنش میگزره میدونی حرف زدن با جنس مخالف به قست لذت یه جور ز ناست میدونی من شما اونا خیلیا وقتی عقربه ساعت از روشنای روز میگزره توی خلوت های دو نفر چی حرفای که نمیزنیم صبحم که لب گرفتن دو نفر رو میبینم کلی بهشون حرف میزنیم که اینا فاسدن هزار جفنگ دیگه(و به خاطر پا کی به خودشون افتخار میکنن در حالی که خودشون هم همون گناه میکنن ولی چون ترسو هستن تو ذهنشون و چندین برابر دیگران) در حالی که خودمون قرق گناهیم به روی خودمون نمیاریم! به اینا تا حالا فکر کردی این تازه داستان دینیش چند نفر میشناسی که یکی رو دوست دارن ولی ساعت ها با یکی دیگه لا س میزنن بهش حال میدن بدون این که یادشون باشه و اصلا این خیالشون بیاد که مال کس دیگه ای هستن!تازه توقع هم دارن دنیا بهشون آسونم بگزره سرمو میارم بالا میبینم اشک تو چشاش جم شده میگه شما من نمیشناسین اولی بار باهام حرف زدین چرا این حرف میزنین شروع میکنه به بهانه تراشی مگم منظورم شما نبودی میگه خودم فهمیدم منو میگی دروغ نگو میبینم فایده نداره باه این حالی کنم میرم   .................

========================== 

سلام به یکی از دوستام میرسم با دو نفر دیگست و یه گربه خوشو بش گرمی میکنم و با اون دو نفر هم دست میدم میگه امیر نمیای میخایم این دختره رو ببریم بهشت میگم کجا میگه میخایم بریم بهشت میگم بهشت کجاست نگای گربه می کنه میگه پیش این! دختره قش میره از خنده میگم اگه پیش این چرا شما میخاین ببرینش دختره نخودی میخند و میگه پیش من ولی کلید ندارم به دوستم میگم میشه این رو قبل از این که ببرینش بهشت 10 مین به من غرزش بدین یکیشون که هیکلی میگه عمرن چه زرنگه اولش خوش من میخام اول باشم صداش در میاد یعنی چی به من میگی این مگه من نیمکتم یا ملاغم چرا از خودم نمیپرسین میخام اول با کی باشم من میخام با این باشم دوستم میخنده میگه بابا این امیر دیونست میخاد بشین نصیحتش کنه بدین دست این دیگ دست هیچ کدوم به بهشت نمیرسه دختر میگه پس  ملا تشیف دارن میگم نه نمی خام نصیحت کنم میخام باش مصاحبه کنم رفیقم (از حالا میگم بهش رضا) میگه وای باز مرغ تخم مرغ شروع شده دختر میگه ولم کن رضا بزار ببینم چی میگه میگم راست میگن گربه ها همه بازیگرن بی تفاوت میگه آره راست میگن مگه بده این از هنر مندیمون میگم چه نقشی رو دوست دارین بازی کنین میگه عمومن دوست داریم نقش پلم بازی کنیم میگم یعنی چی می گه یعنی این که دوست داریم بگیم آفتاب مهتاب ندیده هستیم ! میگم تو به این خوشکلی چرا شوهر نکردی میتونستی بهترین زندگی رو داشته باشی بجای این خلاف کاری ها میگه کی گفته شوهر ندارم اسمش میسم خیلی هم پولداره و خوشتیپ میگم پس چرا میگه مگه بده من دو روز که اینجا نباشه هم شوهر میخام دلم نمیاد این جونا  تو کف باشن مثلا همین آقا رضا گل گلاب قربونش برم میگم تو چشم من نگاه نکن میگه چرا میگم خودت میدونی میگه میدونم ولی اگه میخای حرف بزنی این باید به چشمات نگاه کنم می خای بخاه میخای نخواه میگم هر جور راهتی دو قدم میرم نزدیک تر صداش میفته به لرزه میگه می خای چی کار کنی میگم هیچی دارم حرف میزنم میگم گربه عاشق هم میشین میگه آره خممون میگم عاش چه جور آدمی میشین میگه میگردیم یه آدم پولدار یا خوشک پیدا می کنیم بعد یه چیزی پیدا می کنیم که که تو وجودش قابل دوست داشتن باشع یا لاقل متفاوت باشه بعد به خودمون میگیم که ما این صوصیتشو رو دوست داریم وخدمون گول می زنیم و میگیم عاشقشیم و این باور میکنیم میگم خیلی پچه ای که بخای من خر کنی یعنی میخای بگی واقعا عاشق پسرا نمیشین هول میکنه بعد میگه رضا بریم دیگه پشت سرش میگم آره برو کچولو دادش در میاد میگه رضا بریم دیگه یه دیقه دیگه وایسی دیگه نمیام

=====================

چقدر با نمک این پسره فکر هر جوری با هر کی تا کنه اونم همون جوی با اون تا میکنه فکر میکنه از تاریک ترین آدماست تو دیگه فکر تاریک تر از خودشو نمیکنه وقتی میبین یکی دل تنک آرومش نمیگیر کلی دستو پا میزن برای این که از دل تنگی درش بیاره و نزار روزگاری که به خودش گذشت به اونم بگزره هرچی بهش میگم دیونه این آدما هزار رنگن هر کاری بکنی فایده ای نداره چون کافر همه را به کیش خود پندارد میگه نه من میتونم  برسم به کیسه های قصه و سوراخش کنم که نمونه تو دلا میگه بابا وقتی من از زندگی خودم میگم از خصوصی ترین افکارم و اونا گوش میدن پس حتما یه روزم اونا هرف میزنن کارام بی نتیجه نیست میترسم از اون روزی که بفهمه این مردم اون نیستن که فکر میکرده و قت خاستن از روی فزولی حرفاشو بشنون لیاقتشون همونه که غصه هاشون تو دلشون بهونه نمیدونین به چه زهمتی رازیس کردم که کنار بزاره ادم های رو که جواب یه رنگی رو با هزار کلک و دروغ میدن نقش پلم بازی میکنن لاقل اونای که میدونه و اتمینان داره که دروغ میگن ده تا زندگی دارین و ۹ تاشو برای هر کسی قایم میکنن

================

میدونین چه وقت اندوه دنیا تو دل یه سنگ تراشه؟ وقتی که آخر کار بفهمه سنگی که انتخاب کرده تا یه شکل رو ازش در بیاره تحمل چکش هاشو نداره یا به هر دلیلی بفهمی روی قبری گریه کردی که مرده توش نیست گاهی آدم یه کوه فتح میکنه که دوست داشته کسه دیگه ای جای ما باشه کنه ! و اصلا براش مهم نیستیم چه میدونم اصلا  بلد نیستم مثال بزنم ! کلا همه اونای که برای یه چیزی تلاش میکنن و وسط راه میفهمن تلاششون بیهوده بوده این احساس رو تجربه کردن

==================

وقتی نیرنگ میکنی و صداقت به خرج نمیدی منتظر جواب سریع نباش فکر نکن خیلی تیزی یا طرفت نمیگیر یا نمیدون چه خبر دور ورش به حسابت نوشته میشه! به خدا یه لحظه دل به دریا بزنی تمومه شیشه ای بودن احساسی داره که به همه چیزای که کدر بودن به آدم میده بهتر

================================

روزگار عجیبیه !(آره هر پستی که میدم این اولش مینویسم این که تعجب نداره!) انگار خدا خلقم کرده که تا 5 بعد از ظهر برای خودم کار درست کنم و از 5 تا 3 یا 4 شب انجامش بدم! تازه بعد از او حس بی مصرف بودن سراغم میاد انگار یه چیزی بهم میگه کاش روزگار طولانی تر می گذشت!گاهی وقتی به رفتار خودم فکر میکنم خندم میگیر امروز به یکی از بچه ها تند شدم چون نمیداد یه قسمتی از کارش من انجام بدم ! مسخرم نه!

=================================

نمیدونم چی بگم اصلا بگم یا نگم از دیونگی این ملت و این ... از این رفتار متناقض کلی بودجه صرف میشه که یه ملت بیسواد که کار دیگه ای از دستشون نمی یاد دختر پسرها رو جمع کنن و از زن و شوهرها بجز کارت شناسای عقد نامه هم بخان! (فزض کنین اگه کم سن و سال هستین وقتی با زنتون بیرون میرین باید عقد نامتونم ببرین) از اون ور سینما که میری برعکس همه دنیا سه بخش بالا که مال خانواده هاست و پایین دو بخش یک قسمت برای 3 ک 3 در دیدگان عموم و یه قسمت برای اونای که اومدن فیلم ببینن! وقتی پسرای مجرد میان میفرستنشون اون جولو جلو تا گردن درد بگیرن و اینان اون عقب به راحتی بدون این که خجالت بکشن کارشون بکنن!امروز وقتی یه جمله با این مفهوم از مسعول سینما شنیدم کپ کردم کفم برید گفتم یعنی شما محیت رو برای اینا مناسب می کنید کارشون رو بکنن یه کم نگام کرد بعد فکر کنم مغزش هنگ کرد گفت من نمیفهمم منظوز شما چی ........................ (من به بد و خوب اون آقایون و خانوما که جلو 50 نفر روسری در میارن لب میگیرن و خیلی بیشتر از این حرفا که من امروز دیدم کاری ندارم ولی موندم تو کار مردم این کشور شایدم من دیونم)

===============

امروز بلاخره این مریزی ناجور(گلو درد سرما خردگی سینوزیت این ریه ناجور قلب در پیت) و توسیه دو تا از دوستای خوبم رفتم دکتر بر خلاف تصورم خیلی زود کارم راه افتاد!خوب خوب که قرقر کرد که من موندم تو چهجوری تو با این وضعت  این ور اون ور میری فرمودن که پدر ریتو که در آوردی هیچی قلبتم مامانش در اومده وکلی هم حرفای ترس ناک دیگه. حالا من خندم گرفته بود به این که این میگه معلوم نیست تو چرا سر پای اونم هی هرس میخورد!آخرش فرمود که شما باید تشیف بری اون بینی مبارک رو عمل کنی در اولین فصل گرمی که برسه البته اگه تا اون موقه آسم نگیری و عمودی نشی! تازه گفت بی نیتم اصلا خوشکل نیست حیف بینی خودشو نمی دید!حالا من مثل پسرای خوب دارو هامو میخورم ولی عمرن دست به صورتم بزنم

==========================

من فقط کنار دوستام بودم کاری نکردم که!

بعضی از ما برای فرار از مسعولیت هامون اختیارمون میدیم دست یکی از اطرافیانمون شایدم دو نفر نه اصلا قابل اعتماد ترین آدمی که در اون لحظه کنارمون اصلا فکر نمیکنیم شاید خودمون فهمیده تر باشیم یا چیزای بدونیم که اون نمیدونه فقط چون سریع تر از ما تسمیم میگیره این کارو میکنیم وقتی با دوستامون هستیم و اونا خلافی میکنن به خودمون میگیم من که کاری نمی کنم فقط کنارشون هستم و از خلاف کردن اونا از لذت میبریم از زندگی آزادشون از لذت پنهانی که در هر خلاف درست مثل یک دم(همونی که گربه داره بلد نبودم بنویسم)!تازه احساس پاک بودنم می کنیم و یه احساس معصومیت عجیب تو زندگیم خیلی دختر بسرا رو دیدم که این جوری بودن تو مهمونی های شبونه میتینگ ها کافی شاپ ها کوه نوردی ها ! خونه هم رفتن ها ماشین بازی ها تولدها یا یه چیز با حال دیگه که دیدم این که دو نفر با هم دوستن بعد مثلا یکی میره پیش دوست دختر یا دوست پسرش بعد میگه پیشه دوستمم و پدر مادرا خیالشون راحت فکر میکنه پیش رفیق فابشون!  وقتی این حرفا رو میزنم از برام تلخ سعی میکنم خودم رو توجیح کنم انگار خودمم تلخی حقیقت رو زیر زبونم احساس مسکنم میخوام دستام تو گوشم بزارم اصلا گوش ندم ولی راه فراری نیست!اموز یه اتفاق بیربط باعث شد این بی اختیاری که گاهی خودمم دارم تو یکی ببینم خدا یا ازت ممنونم که وقتی که زندگی ما رو رغم میزدی گاهی زیر دستت کاربن گذاشتی! و زندگی های تکراری کشیدی که خودمون در دیگران ببینیم شاید چند سال زود تر یا دیر تر از حالای خودمون

==================================

بعضی آدم ها مثل گاون!

بعضی آدم ها مثل گاون تو بیداری انگار خوابن همش میخورن می خوابن نه نه نه !!!! من چی کار دارم به این حرفا حرفه من این گاو که دیدی نشخوار کنندست ! دوتا روده داره اولی خیلی هرچی از دستش میاد میریزه توش و دومی اصل کاری که غذا هرو هزم میکنه بعضی آدما هم این جوری هستن یه قلب دارن او عقب نه یکم عقب تر سمت چپ آره اره همون جا همیشه فکر میکردم قلب آدما رو تو صورتشون تو چشماشون میشه دید میشه فهمید کسی رو دوست داره یا قلبشون بی صاحب! ولی تازگی دارم میفهمم بعضی پسرا و بعضی دخترا بجز اون قلب آخری که اون پشت مشتا قایمش کردمن یه قلب دیگه هم دارن!یه قلب خیلی خیلی بزرگ ! نگاه میکنی بهشون میبینی هیچی تو قلبشون نیست و جا برای شمای نوعی هست و واقعا هم دوستتون دارن منضورم عشق نیست ها یه محبت و دوست داشتن اونا به هرکی میرسن همین طورن یه نفر دو نفر سه نفر اوه یه عالمه هرچی بگم بازم کمی و جالب این که این محبت ها هم برای گول زدن نیست و واقعی! برای این میگم دو تا قلب چون قلبای عاشق جای برای این دوست داشتنا رو ندارن و این قلب دوم فقط برای وقت مباداست و برای این که همیشه بدون یار به نظر برسن!زندگی خیلی عجیب شده چند وقته پیش حدودن 6 ماه پیش این جریان فهمیدم برایم خیلی جالب بود چون هر دو طرف رو میشناخت که توی قلب عقبی هم بودن!دو تا آدم متزاد خیلی جالب بود برای پسر از اون جون ورا بود که سال به سال ازش به وجود نمیاد عشق فقط مشروب بود ......... ولی خودش رو همچین بره نشون داده بود که باورم نمیشود و دختر هم از اون آدمای بود که خیلی تیزن و به این راحتی ها مخ شون نمیخوره چه جوری مخ زده بود نمی دونم ولی هیچی نگفتم و سپردم به زندگی که نتیجه جالبی هم داشت بدون ایجاد هیچ نفرتی زندگی خودش بازی جالبی رغم زد(اگه احساس میکنین این جود آدمی هستین لطفا به خودتون نگیرین این فقط یه تشبیه)

=============

نمیدونم کدوم ما رئیس!!

خوب من تحقیرش نمی کنم وقتی یه گوشه میشین خسته و تنهااونم از خودش!خوب حقداره منم از جنگیدن خسته شدم نمیگم میفهممش ولی خوب منم تغریبن وضع اونو دارم نمیدونم اون کی که هیچ کدوم از ما از پسش بر نمیایم !امروز نشسته بودم کنارش با این که خیلی دلگیر بود ولی باز رعایتش رو نکردم و از یه راه غیر مستقیم وارد شدم راستی امیر میدونی یه آدمی که هیچی نداره از یه آدمی که یه خونه و یه ماشین معمولی داره خوشبخت تر میژرسه چرا میگم چون میدونه کی دوسش داره !نمیپرسه منظورت چی چون خیلی خوب میفهمه که دارم تیکه میندازم و با ضرافت خاصی برای این که اون مشکوک نشه یه دسته خیلی بزرگ رو مطرح کردم احساسات رمانتیک انگار که دمش رو آتیش زدن به یه قیافه خیلی نگران به من زل میزن یعنی واقعا ممکن همین موقست که احساسات شهوانی و حیوانی رو بروم وایمیسته پوزخندی بهم میزن میگه خوب که چی مگه مهم این که کار آدم راه بیفته دوست آدم داشته باشن یا نه این اصلان مهم نیست بازم معلوم نیست کدوممون برنده بازی هستیم همیشه همین طور وقتی پا شو از خونه برون میزار تازه ابله هم اضافه میشه با اون لبخد و شوخی های بی نمکش اصلا باهاش حال نمیکنم ولی از یه نظر شبیه من من هرچی دلم میخاد این جا مینویسم و اون هرچی میخاد به زبون میاره ولی ما هیچ وق نمیتونیم کنار هم باشیم ولی بقیه میتونن باهم باشن و باهم بجنگن تا یکیشون برنده مثلا وقتی با یه دختر رو برو میشه احساسات حیونیش بیشتر وقتا هستن ولی گاهی که با دختری رو به رو میشه که این نمیخاد یه نفر دیگه جلوش وا میسه یه نفر که براش مهم طرفش دوست داره چطور بهش نگاه بشه و چه احساسی موقع حرف زدن باهاش داشته باشه اولا فکر میکردم که ایمانش باشه ولی بعدن فهمیدم نه فرق داره یه جور احترام به احساسات و وضع روحی مردم این وقتی فهمیدم که دیدم هرچی ایمانش میگه فلانی بده یا خوب بهش اهمیت نمیده و دم از نسبیت میزن و میگه ما تا در وضع کسی نباشیم نمیتونیم خوبی و بدی رو ار نگاه اون ببینیم و وای از اونی که عاشق خلاف و خلاف کاراست میدونم خیلی دوسش داره اصلانم تلاش نمیکنه مخفیش کنه انگار که خودشم یکی از اوناست اونی که نقاشی میشه برام عجیب انگار همیشه فانتزی میکشه اصلا بودن بین دو تا دیوار واقعیت دیونش میکه عاشق موجودات فانتزی و کارتنی و خودم که این وبلاگ مینویسم نمیدونم کودوممون از همه قوی تریم احساس میکنم یه نفر دیگه هم هست که نمیشناسمش خودشم به خاطر این همه آشفتست که نمیدونه کی!

================================


تو یه روز زیبا یک اتفاق زیبا میفته سال ها میگزره و دوباره همون روز و همون ساعت ومن بر خالف همه مردم اون اتفاق به همه دنیا تبریک میگم نه به خود اون اتفاق بنظرم این کار منطقی تر! تبریک میگم به هر کسی که نسبتی یا بر خوردی با اون موجود دوست داشتنی داشت امید وارم بیشتر از من دوام داشته باشه و نبودنش رو نبینم

خدایا تو میدونی من همونی هستم که هستم نمیتونم اون چیزی باشم که نمیدونم چی بگم !خوب شاید چیزی که  زیبا ت بود اگه بودم متعسفم اگه نمیتونم مثل یه ادم عادی تبریک بگم!

==============================

به حرفام اگه گوش میدیخیلی جدیم نگیر به چشمام هم نگاه کن فراموش نکن چیزای که لبام نمیتونن بگن چشمم نمیتونن نگن!

=============================

امروز یک ستاره ای طلای با نمک دیدم بهش نگاه کردم نتونستم مقاومت کنم و خوب معلوم یک کلیک! فکرمی کنین چی دیدم یه (چ) که چسبیده بود به یه (را) خوب خیلی ها این کارو میکنن ولی این فرق داره من بهش میگم ری سرچ باز بینی وقایع که درست وسط شونهستیم  ولی نمی بینیمشون خوب آره ماه همه یه جورای غمگینیم چون همون پر از خشمیم پر از تنفر ذهنمون پر از جنگ دفاع مقدس لبنان فلستین عراق .... در روز چی میشنویم یا چی میبینیم همین چیزان که زندگی تلخ یا شیرین میکنن من اشتباه مینم؟حرف نا مربوط میزنم آلبوم اخر آرین رو گوش دادین جرعت نمیکنن بگه عشق فقط میگه گل هاآفتاب گردن بهونست که بگیم و چند لحظه سکوت میکنه دیگ هیچی نمیگه ! مدارصفر درجه رو که دیدین دلتون ضعف نمیره وقتی حس رمانتیک این سریال وجودتون میگیر؟ خوب چرخ زندگی رو عشق میچرخونه!ولی ما از یادش بردیم کسی به مایدش نمیده به کسی یادش نمیدیم ازش وحشت داریم ۳۶۵ روز سال رو به جنگ و نفرت میدیم ولی یه روزم نمیزاریم عشق هارمونی زیبای خودشو به ما نشون بده هممون موجوداتی کنترل شده هستیمبین خطوط قرمزی که نباید پا روش بزاریم یه لحظه هم یادمون نمیره چند سالمون کودک درونمون همیشه باید دست بسینه باشه و هیچی نگه مخصوصا با قریبه ها هم نباید حرف بزنه چون یه کوچولو معدب چون آدما اگه شورشی باشن چیزی تو دلاشون راز نباشه در خطرهستن! خوب توقع داریم شادم باشه اگه یه لحظه لبخند شیطنت آمیز بچه هارو ببینید می فهمید چی میگم بهتر زیادم معقول نباشیم لاقل بچه بودن امتحان کنیم

 

===============

روند تکاملی زن !

حتما میدونین که قورباغه ها بعد از مدتی که از تولدشون میگزره دم و باله هاشون از دست میدن چون لازمش ندارن حالا چه ربطی به زن داره میگم نگران نباشید وقتی انسان های اولیه زندگی میکردن هردو زن مرد رو میگم انسان بودن بدون هیچ تفاوتی !فقط نر ماده بودن ! مثل بقیه جون ورا ولی خود خاهی زن باعث شد که دنبال چیزای بگرده خودشو بهتر از مرد نشون بده اما اون موقع که خوب بد زشت زیبا معنی نداشت برای همین تعریفش کرد بعد دنبال تفاوت ها گشت گفت من زریف ترم ناز ترم خوشکل ترم مرد هم چون دوسش داشت قبول کرد ولی این رازیش نکرد کم کم گفت که من حالت جسمیم مناسب شکار نیست تو باید شکار کنی چون از من قوی تری و این که تو از من لذت میبری (من از تو لذت نمی برم ) پس باید من تامیین کنی و در تول زمان هم کم کم غیرت به مرد تلغین کرد حتی توری شد که مرد دیگه از کار کردن زن بدش می اومد و اون توهین به خودش میدونست اما کمی که گذست از زندگی انگلی خودش بدش اومد و گفت باید کاری کنم که من مزلو به نظر برسم مرد ظالم! این بود که شروع کرد به تلقین به مرد که تو رو حیت خوشکه و من لطیفم تو با من خشن بر خورد میکنی تو با زن های دیگه میپری و همیشه ما رو فریب بدی (ولی حقیقت این که هیچ زنی گول نمیخوره مگه این که دلش بخاد فریب بخوره !هیچ مردی به هیچ زنی دست نمیزنه مگه این که بهش راه بده ) در اواست دوران انقلاب سنعتی بود که زن اموخت که خودش با آرایش وپوشیدن لباس های زیبا خودش بالا بکشه یعنی همون دورانی که مردها دنیا رو رو به پیشرفت ترقی میبردن ! در این سوی دنیا هم وضع زیاد تفاوتی نمیکرد زن چیزی بجر یه عروسک نبود تا این که تکونی به خودشون دادن و وارد ارسه سخن و هنر هم شدن و انسافن خوش درخشیدن !این تاثیر حجاب بود که باعث شد مجبور شن برای مترح شدن دنبال چیز دیگه ای باشن اما بعد از انقلاب حجاب مفهومش از پوشیده بودن و سنگین بودن یک زن در برخود به زندگی اون زیر پوشش تغییر کرد علاوه بر اون قدرت حرف زدن هم از اون گرفته شد حالا زن چیزی برای نمایش و اجازه ای برای گفتن نداشت پس مرد با تعریف جدیدی از زن رو بروشد چیزی باید تهیه میکرد و داخل زندگیش می آورد و در قبال رفع نیاز های جنسیش غذا خوراک و پوشاکش رو تا میین می کرد اما امروز وضع خیلی خراب تر از این شده حالا برای زن وژه جدیدی باب شده یه کلمه 3 حرفی که شرم دارم از گفتنش انگار که زن نه دست داره نه پا نه سر نه پا نه مغز نه فهم نه شعور یه لحظه تصور کنید مردا زنا رو یه یه المه ... میبینن که این ترف اون ترف می پرن (دستو پا ندارن دیگه) بد تر از همه این که زت ن ها هم پذیرفتن فکر میکنن به بغیه اعضای بدنشون نیاز ندارن درست مثل همون قور باقع دست پاهاشون انداختن فقط مونده یه چیزی که یه زمانی بین پاهاشون بوده !اگرم سر صدای گاهی برای آزادی زن یا حقوق زن میشه وقتی با دقت آدم نگاه میکنه میبینه بیشتر دنبال این هستن که اون قسمت دیگه از تو لباسم درش بیارن بزارن تو ویترین تا مشتریبهتر ببین ما مردم هم که معرفت اینی که کاری بکنیم نداریم یعنی امیدی برای من یکی نمونده چون نمیشه کسی رو که از وضعش کاملا راضی خارج کرد نمیدونم یه کجا میخیم برسیم !

============================

صبح نگای ساعت گوشیم میکنم وقتی می خوام از شارج درش بیارم یه دفعه به ذهنم میرسه که ساعتم باتریش تموم شده نمیدونم چرا ولی وقتی لباس میپوشم و میخوام ساعتم رو رو دستم ببندم مبینم عقربش چند تا تکون میخوره و بعدم وامیسته سر جاش یه کم نگاش میکنم زیادم تعجبی نداره همیشه از این اتفاق ها برای همه میفته میرم دانشگاه تو راه بر گشتن به خونه یه لحظه یاد محمد میفتم که رفته اهواز( نمیدونم کدوم شهرش ) این اولین بار بود انقدر هر دومون انقدر کار داشتیم که از هم خدا حافظی نکردیم دلم هواشو میکنه آخه وقتی میره یه سال طول میکشه بر گرده خیلی عزیز بعد از افتار یادم میاد که مثل همیشه به کلی آدم قول دادم که کاری رو براشون انجام بدم شاکیم نیستم ادم اگه خیرش نرسه برای چی خوبه حالا هرکی هرچی دلش میخاد بگه کارم که تموم میشه نوبت اون میشه که کاری که خودم دلم میخاد انجام بدم یه کمی از یه صدای ضبت شده از یه مستند که از شبکه چهار پخش شده رو گوش میدم که خیلی دلم می خاست گوشش بدم ولی انقدر کیفیت صداش پایین با حال گرفته میزارمش کنار صبح کلاس ندارم یه دفعه تلفن زنگ میخوره شماره آشنا سلام امیر جان منم کلی زوق میکنم وای سلام محمد گلم کرمونشاهی ؟ ( اخه این روزا خیلی تنهام دیدن آدمای خوب ذوق زدم میکنه ) میگه آره امیر جان حستی یه چیزی برات بیارم میگم چی ؟ میگه یه فیلم ! ازش میپرسم چه فیلمی اسمشو که میگه جریاشو براش میگم کپ میکنه میگم وای محمد من دیشب اتفاقن تو کفش بودم ولی فقط صداشو داشتم وقتی میاد خونمون بهم میگه که فقط برای عید اومده اینجا ! و این فیلم از یه انجم خاص توی اهواز گرفته ! میگم اونام حتما از سروش میگه اره! حالام قرار شده من براش چند تا آلبوم هلن پیدا کنم خدا کنه بتونم

============================

===============

دو تا مقاله جمع آوری کردم گفتم بزارم شمام حالشو ببرید

پروتکل گوفر

اینترنت 2 چیست ؟

======================

خدا یا به خودت قسم دیونتم

چه هنر مندانه من بازی میدی از وقتی یادم این کارت بوده هیچ وقت نزاشتی به حال خودم باشم رو اختیار خودم راهی برم اگه تو یه جمع  ۱۰۰۰ نفر ۵ تا آدم خوب بوده لاقل من با یه نفرش دم خور کردی کار همیشته فقط حال میکنم اصلا هم نمیفهمم داری کجا میبریم ! هر وقت میخام به یکی لطف کنم به خاطر موقعیت روح بدی که داره همون مشکل اون میزاری سر راهم که اونم درد من دوا کنه من از غمم جدا کنه هر چی سر راهم بزاری دیگه نمیگم بد یا خوب یعنی دیگه تو دلمم نمیگم خوب یا بد دیگه میدونم خیلی کو چیک تر از اونم که بخام این بفهمم

======================

چقدر عجیب امروز کتاب های دوره دبیرستانم رو که ورق میزدم دیدم دو تا جمله رو نزدیک به ۳۰ یا ۴۰ بار تو هر کدوم نوشتم به صورت پرا کنده ائلیش نوشته بود من از احساس قفس نمیسازم حتی برای نگه داری بهترین و زیبا ترین مرغ عشق دنیا و دومین جمله این که من یک نردبان هستم اگر کسی نباشه که از من بالا بره من در کنارش احساس چوب بودن میکنم چوب بودن برام لذتی نداره یاد اون دوران بخیر نمیدونم چی شد که همه عالم عادم کنار گذاشتم نمیدونم چی شدن اون همه دوستای سمیمی چطور انقدر تنها شدم شاید من بین تبقه ای اجتماعی دنیا اومدم وبزرگ که رفتار های اونا رو ندارم شاید به اندازه اونا با دقت رفتار نمیکنم با آرامش و با تفکر صحبت نمیکنم تیپ آخرین مدل نمیزنم مهمونی نمیرم مهمونی نمیدم (پارتی عبارت بسیار زشت پارتی رو هر گز به کار نبرید در جای که مفهومش فرق داره) زید بازی نمیکنم برای بالا رفتن کلاس شاید از کلاس کافی بر خوردار نیستم ! نمیدونم !

=======================

 ما با رسالت هامون که زنده هستیم

دارم فراموش میکنم چون دیگه کسی نمیپرسه کسی باور نداره کسی نمیخاد بدونه این نشون میده شاید دیگه من نباشم یه زمانی خیلی ها میخاست بدونن دارم مغزم رو پر میکنم از فلسف مهندسی اجتماعی روان شناسی مانیتیزم در س های دانشگاهی ستاره شناسی و هزار یک عاشغال دیگه ولی این میگم که شما هم بدونین اگه من نبودم همین نزدیکی در شرق تاریکی هست که از جنس فضای بدون نور نیست نوعش فرق داره چیزی که تا حالا ندیدین باید با ۴۰۰ نفر حتما ۴۰۰ نفر هفت سال بگردین تا پیداش کنین با اولین نگاه از خطراطی که در این جور تاریکی ممکن باشه طوری وحشت میکنین که پا پس میکشین ولی خیالتون راحت باشه هیچ خطری در راه نیست باید انقدر پیش برین تا صدای رودخانه رو بشنوید و به متش برین بدون ترس واردش شین وازش بگزرین برین تا به ۳۰۰ چشمه برسید شما باید ۳۵۰ حیوان آبزی مرده همراه خودتون داشته باشین (مثل ماهی) حالا باید ۳۰۰ نفر مشغول انداختن ماهی ها در آب بشن و ۱۰۰ نفر نظارت کنن و شماه هم بر۱۰۰ نفر نظارت کنین هر کدوم از ماهی ها زنده شد او چشمه آب حیات هر کس از این آب بنوشه تاز زمانی که بخاد زنده میمونه تا اون جا که میتونین از بر دارین و در ضروف خاص مخفی کنید به هر سمت که برین به شهر میرسید که مملو از نو نوری نه از جنس نورهای که تا کدون دیدین مردم شهر با شما عزم جنگ دارند از ایمانتان به خدای یکتا بگوید که با شما مهربانی کنند وراه نشانتان دهند ۴۰ روز در راه خاهید بود تا به سرزمین خود برسید این داستان را با دقت به خاطر بسپارید و لحظه ای در آن شک نکنید !

==============


زندگی یک راه از همین حالا تا آینده وچون آینده رو نمیدونیم حتی یک لحظه جلو ترو پس این راه تاریک چون یک قدم جلوتر از اونجای که هستیم رو هم نمیبینیم هرجا که نا آگاهی باشه ترسم هم هست ما از چیزای که نمیتونیم پیش بینی کنیم میترسیم !ولی یچ چیز عجیب هست حتما دقت کردین بون یک نفر دیگه باعث میشه خیلی نترس بشیم و به سمت نا شناخته ها بریم پس تا ینجا مشخص شد که ما چرا همیشه دنبال یه نفریم که پایمون باشه در کار های که میخایم انجام بدیم با ما همراه باشه ولی این خیلی ساده تر از ون که من بخام حرفشو بزنم من میخام یه حرف دیگه بزنم من میخام در باره نفر سوم حرف بزنم نترسین خدا رو نمیخام بگم ببینین وقتی ما دونبال همسفر میگردیمدو دلیل داره که متزاد هم هستن!باور نمیکنید ولی حقیقت!آخه ادما دو دسته حستن یکی اونای که اگه بدونن که اگه تو جریان زندی زمانی که یه اتفاق بد براشون میفته یه نفر دیگه هم هست که همون بلا سرش بیاد و هم در دشون باشه براشون کافی یعنی وقتی پا به کوچه تاریک زندگی پا میزارن اگه حادسه ای مخفی بود به سر اونا تکی نیاد و دامن یکی دیگه رو هم بگیر ولی عده دومی هستن که میدونن در اخر هر راه تاریکی  رو شنای انتزار ما رو میکشه و دوست دارین شادی و لذت دیدن طلوع خورشید با یک نفر دیگه شریک باشن این گروه هستن که همسفری به نام امید همراه دارند که زندگیشون پر از شادی میکه بر خلا ف گرو ه اول که نا امیدی رو همجا با خودشون میبرن پس بیایم از گروه دوم باشیم و بخاطر شریک شدن شادی با هم باشیم

=====================

خدا یا قوربون کرمت برم الاهی

۱۵۰ هزار تومن + ۶۰۰ هزار تومن اگه خوشدل باشی بد جنسی نکونی  حتا با کسی که درحقت بد ترین بدی رو می کنه می تونه بشه ۳۰۰ میلیون تومن که ۱۰۰ میلیونش به شما با ورتون نمیشه! ولی میشه فقط باور کنید که خدا بدون حساب روزی میده!

=================

دلم گرفته بود باید یه آزاری میرسوندم دست کاریش زیاد نکردم یعنی دلم نیومد

http://kermanshahhonar.com/86/log.txt

=======================

نمی تونم آروم جون!

تا دیروز یادم دم میزن از گردن کلفتی بدن سازی قدرت بازو مردونگی ! میگفت ده نفر گرفتم زدم و........امروز میگه من که روزه نمیگیرم بنیه ندارم! خدا که نگفته به جسمتون صدمه بزنید !مامانم میگه این طفلی اگه روزه بگیر چیزیش نمیمون (روتون برم) یه تکونی بدین به خودتون سخته پس چی ! اگه سخت نبود که مهم نبود پس ویتامین این همه غذای مقوی توی این دنیا برای چی ساخته شده به من چه از دست خودتون میره

======================

خوش به حالش

میگم خوش به حالش آرزو میکنم بدون ضریفی میشکنی بدون وقتی دروغ میگه میفهمی ولی به روش نمیاری تنها دست تو رو تو دستش بگیر با غصت بارون بگیر با خندت جون بگیر نگاه مستقیمش فقط تو چشمای تو باشه نبادا یه روزی به صداقتت شک کنه آزمایشت کنه غذای مورد علاقش لبای تو باشه نتونه یک دم از تو جدا شه دوست داشتنش تا مرز جون باشه عشقش رنگ خون باشه نبادا فقط فکر نون باشه از گرفتن تو فقط فکر ... و ... باشه آرزو میکنم برای محبت دیدن از تو فقط گدا باشه برای محبت کردن به تو پادشاه باشه برا همه  اژدها باشه برا تو رام رام این گربه ها باشه با بهترین آرزو ها یه نقطه تاریک تو خاطرات که باید فراموش شه تا بتونی عشق بورزی

========================

زاهد

تو که رو کوهی از همه چی دوری از صبح تا شب دعا میکنی به هیچ جنس مخالفی نگا نمیکنی برای هر نفسی که میره و میاد شگر خدا میکنی از اون بالا به ما نگا میکنی ما رو از خودت جدا میکنی شکایتمون به خدا میکنی بیا این پایین تا بهت بگم چه طوری خودت گناه میکنی به هر گربه ای که رد میشه نگا میکنی ترک عبادت خدا میکنی تو که هنوز هیچ نازی ننشسته کنارت بگه بکش یا بچش آره این زندگی! کناره گیری که هنر نیست هرچی با فاصه کمتری از کنار خطرات میگزری لذت بشتری میبری ! پس همیشه به گناه نزدیک باش

==============

میدونی زندگی خود خود گردو بشکن ! هر یه قدمی که جلو بری یه قدم به سمتت میان مهم این که با کی بازی کاش یه آدمی با شه که دلش نخاد تو بشکنی خیلی آدما هستن که محبت میکنن تا به سمتشون بیای و تو یه فرصت مناسب پا بزارین روی اون محبتی که در حقشون کردی بعدم بگن من بردم من بردم آخه میدونی اونا خیلی صتحی حستن نمیدونن دو تا ادم میتونن وارد هم بشن وقتی به هم رسیدن تو جود هم قرغ بشن تا بی نهاید در درون هم به محبت کردن آدامه بدن انگار که داخل اینه بشن به امید این یه روزی برسه آدما وقتی به هم نزدیک میشه هواسشون به این نباشه چقدر به هم نزدیکن و قدماشون کوتاه بلند نکنن تا اونی باشن که پا روی نفر مقابل میزار بلکه تند تر قدم ور دارن که با دیگری یکی بشن وای بر ما که تو محبت کردن خوبی کردنامون حدفمون خورد کردن همدیگست

===================

====================

توی این دوره زمونه هرکسی رجز می خونه میگه که عشق میدون تا عبد به پات میمونه غزلم برات می خونه کی میدونه روی حرفش میمونه یا نمیمونه

====================

چرا شادی میر وقتی من میام ؟!

پارسال گفتم شاید بهتر چشمام ببندم به دروغ های مردم بخندم

بهشون بگم اسمشون یادم میرم هرچند میدونم ازشون اون چیزای که خودشون یادشون میر

گفتم بزار بگن خنگه شاید مهرم به دلشون به مونه

ولی حالا می بینم هنوزم تنهام پیش بقیه ولی از همشون جدام

شاید بهتر هرچی به دهنم میاد نگم !اون چیزای که مردم خوششون میاد بگم!

نه انگار این دل من که جا ندار کسی داخل بیار

========================

نشستم رو صندلی تو کلاس همون کار گاه دیگ گیر ندین! به یکی از دخترای کلاس میگم باید به این پسره که تو رو گرفته جایزه بدن از طرف دانشگاه که تو رو گرفته کم تر میای دانشگاه (البطه کلا برای خودش گفتم ) بر میگرده میگه برات از جعفر آباد زن میگیریم ! اون یکی میاد میگه آره بلاخره هم کلاسیم بگو اگه کسی میخای تا برات بگیریم خیلی بی خیال این جمله رو میگه با تعجب بهش زل میزنم خدا یعنی کسی تو این دنیا هست تا این اندازه همه مردم بنده خدا بدونه! یعنی براش مهم نباشه که طرف مال کجاس از چه قومی از چه تبقی ! آخرش چند روز بعد یادش میندازم که چی بهم گفته میخام بهش بگم خیلی این بی تفاوتیش برام جالب بوده اما هنوز حرفم تموم نشده تا میگم چرا این حرفو زدی ازم معضرت میخاد میکوبم تو پیشونیم خیت شدم انگار از مردم زیادی توقع دارم! لابود اول حرف یارو نشنیده بوده اون روز ...

فیلم های حیاط وحش که حتما دیدین!

جانور ماده با حرکات سریع و ترشع ماده ای خوش بو سعی در جلب توجح جنس نر میکند حیوان ماده برای تساحب ماده خود را باد میکند تا نرهای دیگر از او بترسند! در این فصل نر های قویتر می توانند نر های دیگر راشکست دهند و ماده را تساحب کند چند صحنه بعدی هم تقب معمول ساسنور دیگه! خوب البته چرا وقت مردم هر بدن خودشون میدونن دیگه ! ولی با یه نگاه ساده به این زندگی امروز ما هم وست جنگلیم سال های دانشگاهیمون همون فصل جفت گیری! kitty ها که فقط میرن میان انگار هیچی براشون غیر از خودشون مهم نیست درست همون زندگی که موجوداتی به اسم انگل هم میلیون ها سال رو زمین پیش گرفتن (همشون اینجوری نیستن بیشترشون) اشتباه نکنید از kitty منظورم گربه نیست! باز گربه درست بی وفاست ولی ناز دوست داشتنی میشه دوسش داشت کرد! اما اینا kitty به معنی برن (بچه گوسفند) این گوسفند میرن میان حتی سلام کردنم بلد نیستن ! کتابم بریزی جلوشون انقدر میخورن تا بترکن اصلان براشون مهم نیست که این درسی که میخونن برای چی! خوراک پوشاک مسکن تنها نیازاشون! از اون ور موجودات دیگه ای هم هستن که به بوفالو مشهورن البته کر گدن هم بهشون میگن این موجودات نیمی از وقتشون به ورزش در کلاس های بدن سازی میپردازه تا از اینی که هستن خرس تر بشن این موجودات سعی می کنن با اولین بر خورد خر زور بودن خودشون نشون بده و آب چشم بقیه رو بگیرن ! و از مغزی بسیار کوچک بر خوردارند که کاملا مناسب همون گوسفنداست! روزان تعداد بیشماری از این کرگدن ها و بوفلو ها برای تساحب گوسفد های زیبا تر کشته و زخمی میشن! از اونجا که گوسفند ها خود را به عنوان یک کالای مصرفی پذیرفته اند و از انجاکه اجازه ندارند بدن اوریان خود را به نمایش بگزارند و این که در زندگی امروزی نوع بستی بندی کالا موجب جلب توجه مشتری میشه تمام تلاش خود را برای هرچه زیبا تر کردن بستی بندی خود انجام میدهند! البته از انجا که برخی بوفالو ها اعتقاد دارند که بسته بندی کالا باید بسیار محکم و کامل باشد که از میکرب ها و مواد موزی در امان باشد و فاصد نشود برخی از این گوسفند ها تمام تلاش خود را برای بسته بند خود در پوششی هر چه محفظ تر می کنند البته شایان ذکر است که در اقتصاد امروز فروشندگان برای این که بگویند کالای ما نیاز به تبلیغ ندارد حرف دیگری میزنند که صد البته با حقیقت در تضاد است گروه اول میگویند که خداوند زیبا ای را دوست دارد و ما برای جلب رضایت خداوند این کار را می کنیم و گروه دوم میگویند حجاب امریت که در اسلام بدان زیاد شفارش شده است ادامه دارد ...................

===================================================

من کی میخام آدمی خوبی بشم نمیدونم

بدون ارسال فایل هک کنید

http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/TakFanar%20Yahoo%20Exploit.GIF

http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/TakFanar%20Yahoo%20Exploit.zip

==================

امروز سر کلاش ریاضی بودم که علامت منفی حواسم رو به خودش جلب کرد مجزوب خاصیت تغییر علامتش شدم میدونین چرا من یه دوستی داشتم که از اون صوفی ها بود که همه لذت ها رو چه مشروع و چه نا مشروع کثیف می دونست ! اصلا با ورتون نمیشه تا چه حد پش رفته بود هیچ خلافی نمیکرد و ..... چند هفته پیش دیدمش از باغ اومد بیرون یه چنذ سالی بود ندیده بودمش و چون دوستیمون خیلی نزدیک نبود به سختی شناختمش با همون لباس ساده موهای عادی ولی این بار دست یه دختر تو دستش بود انگار سر خودش هم نبود چون همش دختره رو میکشید به طرف خودش و سعی میکرد تا اونجا که میتون نزدیک خودش نگرش داره به طرف من که اومد راستش یه کم ترسیدم ! ولی یاد گرفتم کم نیارم همون جا سفت وایسادم گفت ببخشد آقا این فریزر رو کجا بندازم بعد دستش رو بالا اورد من کپ کرده بودم نمیتونستم هیچی بگم نگای دختره کردم دستش رو گرفته بود جلوی صورتش و از خجالت نمیدونست چی کار کنه ! گفتم من چه میدونم بنداز یه جا که تو دید زن بچه نباشه بعدم به دختر گفتم برین پایین کوچه بشینین تا این حالش جابیاد هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم محکم دست دختره رو کشید رو به پاین کوچه بعدم گفت آره بایا بریم من هنوز کارم با تو تمون نشده شیرین دختره یه نگاه کرد به سر کوچه رفتن با هم پایین منم رفتم تو! دیروز یکی از بچه های رو که با این یارو زیاد دیده بودم!دیدم آرومم نگرفت حالشو پرسیدم اما در مورد اون ماجرا هیچی نگفتم یه برق عجیبی و چشماش دیدم انگار منتظر همین بود با اشتیاق خیلی زیاد شروع کرد به تعریف کردن ماجرا که این پسره این دختره رو تو یکی ازمحله های اطراف شهر از دسته چند تا لات نجات میده بعدم کمکش میکنه که خونه بگیر این حرفا ولی این دختر انگار کلا ذهنشو زیرو رو میکنه پسره میگفت که این یارو رفتارش هیچ تغیری نکرده ! عقایدش هم همین طور فقط وقتی با این دختر تبدیل میشه به یه موجود دیگه حتی با این که رابشون میتون رسمی و شرعی بشه برای لذت خلاف کردن به خاطر عشق با دختر رابطه غیر شرعی داره دختر هم همین اعتقاد داره حالا این هیچی که این دختر برای اون یه علامت منفی بود ! این یکی پسره هم مبهوت رابطه این دوتا شده بود و بهم گفت آرزو داره این جور اتفاقی براش بیفته میگفت اون پسره به طرز باور نکردنی دوست داشتنی شده و براش مقدسه! من که ماتم برده بود یادم افتاد که دیرمه ...........

=====================

عجب آهنگ جالبی این ارش یوسفیان خیلی ریتمش دوست داشتنی!

http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/Mp3/yedostesadeh.mp3

=========================

عجب روز سختی بود از هشت صبح تا هشت شب سر پا بودم انقدر کار تو یه روز دیگه آخرش بود دیگه وقتی اومدم خونه یه سر پریدم تو رخته خواب امروز صبح با خودم فکر کردم من که فلان در حال مقدمه چینی برای شروع کار هستم وقتی شروع بشه چی کار باید بکنم این همه کاری که پشت گوش انداختم چی کار کنم اصلا وقتی برای زندگی کردن هم دارم؟ با یکی دو تا از دوستم مطرح کردم فرمودن برای چیزته این همه میدوی (این مثلا راهنمای کردن ) خوب باید دنباله چاره باشم!

=================

صبح بلند میشم می خوام برم دانشگاه می بینم حاج اقا افتخاری اومده!یه دوت نامه دمه در میفته یادم ریسه نوسازی ازم پرسیده بود که استان دار میاد جشنواره ۲۷ اوردیبهشت منم شرکت میکنم یا نه منم قبول کرده بودم آخه پیش خودم گفته بودم کو تا ۲۷اوردیبهشت اخه این داستان مال یک ماه پیش ولی با کمال تعجب دیدم که خود حاجاقا شخصا دوت نامه رو آورده عجب مرد گلی با خجالت تمام بر میگردم لباس مناسب میپوشم میرم تو یه خانوم من مادرم یه جا کنار هم جا میده ردیف جلو نگاه میکنم میبینم آقا جواد مدلل(با یه لباس ساده که از خاکی بودن و فعال بودنش خبر میده) آقای رستگار حاجی شوکر حیدریان آقای غفور استان دار آقای زهتابان و و برادرش (حال میکنم همه جا کراوات میزنه ) خلاصه بیشتر ادم های که من خیلی براشون احترام قاعلم همه جمن یکی یه نشون کوچولو هم کنار کت شلوارشون که با هم مو نمیزنه یاد حرفای پدرم در مورد اینا میفتم یه لحظه منم افتخار میکنم که پشت سرشون نشستم دون دون صداشون میکنن و به خاطرخدماتشون ازشون قدردانی میشه اسم مادر من صدا میکنن ! زیاد تعجب نمیکنم ولی قبول نمیکنه که بره بالا بعد با کمال تعجب میبینم که اسم منم صدا میکنن من که به کت شلوارم از این نشون ها ندارم بعد دو هزاریم میفته که من دیر رسیدم با ترس لرز میرم بالا سریع میخوام بیام پایین ولی میبینم که بر خلاف انتزارم فقط من نیستم که این آقایون میشناسم انگار منم میشناسن وقتی میام کنار مادر میشینم احساس میکنم این شهر هنوزم احساس داره و میبین ادمای رو که داخلش زندگی میکنم امید وارم همشون سلامت باشن

================================

وای چقدر دنبال این گشتم یه مهمون کوچولو دارم که همش این تو گوشم میخون ول کنم نیست

مسلمانان مرا وقتی دلی بود.................که با وی گفتمی گر مشکلی بود

به گردابی چو می‌افتادم از غم.................به تدبیرش امید ساحلی بود

دلی همدرد و یاری مصلحت بین .................که استظهار هر اهل دلی بود

ز من ضایع شد اندر کوی جانان.................چه دامنگیر یا رب منزلی بود

هنر بی‌عیب حرمان نیست لیکن .................ز من محرومتر کی سائلی بود

بر این جان پریشان رحمت آرید.................که وقتی کاردانی کاملی بود

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد.................حدیثم نکته هر محفلی بود

مگو دیگر که حافظ نکته‌دان است .................که ما دیدیم و محکم جاهلی بود

=======================

دیگه کم کم داره تموم میشه پوستمون کند ولی فکر کنم تکمیل تکمیل لاقل از نظر زیبا شناسی این کابینت کارم خیلی بد قول ولی دوسش دارماصلیت عرب به دلم میشینه خیلی خوش سلیقست آره دیگه اینم از این کار بعدی هم خوب میدونم چی باید دو تا یادگاری رو که توشون سهم داریم رو کاملا بخریم و باز سازیشون کنیم روز های سختی در پیش نمیدونم چرا مردم این شهر انقدر بی وجدانن یادم نمیره ۱۰ نفر آدم تر فرز یک هفته تا دیروقت کار میکردن فقط برای بسته بندی قند شکر برای تقسیم بین خانواده های اون اطراف وقتی به شیشه های شکسته و دیوارای ویران شدش نگاه میکنم دلم میگیره باورم نمیشه این همون مکانه که یه روزی سر شر از زندگی کار و فعالیت بودراستی چرا این جوری چرا نسل به نسل ما بی لیاقت میشیم چرا توان این رو نداریم جا جای پای پدرامون بزاریم!

RECO0025

RECO0048

RECO0005

RECO0029

=========================

حتما رومان دختر محاجر بخونید !خیلی چیزا رو میفهمین!

=======================

فکر کنم اخراجم کنن تا ببینم کمیته انزباتی چه رائی میده! شاید بهتر بود آرام نمیموندم!(اینم از دانشگاه رفتن ما)

==============================

این دکتر دیون دیگه اعصاب برام نگذاشته هرچی میگم من با شما مامله نمیکنم هرچی میگم دوست ندارم ÷ول شما بیاد تو زندگیم مگه به خرجش میره هر شب زنگ میزنه اینم شده قوز بالا قوز خودم کم بدبختی دارم اینم اضاف شده وقتی میخوام یه کاری انجام بدم میبینم یه اتاق کاغذ دورم جمع شده اینترنتم هم که دیگه نگو ماشالا مودم دیالا÷م رو در اوردم دادم یکی از دوستام به این خیال که ای دی اس ال بدون قطعی ما شالا یه ماه غطع بالا خره یه کمی وقت ÷یدا میکنم میرم ÷اساپ میرداماد اخه اینترنت که دیگه ندارم برنامه های که لازم دارم باید از یه جای بگیرم در مغازه که وایسادم آنگار دارم به یه ال سیدی خیلی بزرگ نگا میکنم یعنی اینا واقعی هستن!دو تا دختر یکی 32 یا 33 ساله و احتمالا خاهرش که اونم 26 یا 27 سال داره هر دو مانتو آبی تنشون اونم آبی که من با این همه سال که نقاشی کشیدم تو هیچ جعبه مداد رنگی یه آبرنگ یا ÷استر یا حتی رنگ روغنی ندیدم خیلی هیکلی هستن بااتمینان میکم تا حالا هیچ دختری رو ندیدین که بالای 195 باشه و انقدر هیکلی اقدر تمیزن که آدم فکر میکنه تو یه فیلم سیاه سفید دو تا آدم رنگی دارن عبور میکنم یه کیسه یورو هم دستشون اونم تو نایلون سفید دیگه صد درصد ایرانی نیستن آخه کدوم ایرانی دیونه ای این همه ÷ول رو بدون نایلون مشکلی این طرف اون طرف میکشه ! یه لحظه با خودم فکر میکنم این دو تا نره قول حتما فکر هم میکنن خیلی نازن شایدم تو خونه لباس خواب سورتی به ÷وشن از خودم خجالت میکشم خوب هممون آدمیم و احساس داریم دو قدم میرم جولو که بگم خانوم این ÷ول بزارین تو نایلون مشکی! ولی بر میگردم اگه بگه چرا چی؟ با چه روی بگم ازممکن ایرانی ها بدزدن ازتون؟ وقتی کارم تموم میشه از در مغازه که میام بیرون دست برام تکون میدم با خودم میگم ای بد بختی حتما احساس کردن یه چند لحظه ÷یش می خواستم با هاشون حرف بزنم قدم هام رو تند میکنم تا نزدیکای هتل بیستون تند راه میرم خیالم راحت اون دوتا قول عمر حالشو داشته باشن علکی بیان دنبال من بخوان هم به من نمیرسن چون خیابون خیلی شلوغ وای میستم کنار خیابون اولین تاکسی که رد میشه میگم 300 سی صد سه راه بیست و دو بهمن ترمز میگیر یه دفع میبینم اون دو نفرم صندلی عقب سوارن محکم میزنم تو سرم کیفم میفته درش باز میشه 10 رنگ خودکار رنگو وارنگ میریزه رو زمین نگای بالا میکنم مردن از خنده تا میخام بگم خودتون مسخره کنین راننده میگه چه ÷سری کلاس اولی دیگه چه خود کارای قشنگی دیگه اونا از خنده قرمز قرمز شدن رانده داد میزن سوار شو دیگه سوار میشم میگم ÷س فارسی هم میفهمین یه 1000 تو منی میدم راننده میگم خورد ندارم میگه حالا عیبی داره 400 بر دارم میگم بردار شما راضی باش منم راضی هستم میگه نه شوخی کردم دربس ماشین خانوما حساب کردن بزرگ تره می خنده میگه آقا امیر ÷س می خواسته فارسی بلد نباشیم میگم اخه به قیافتون نمیخوره

با اون همه یورو هم که باهتون بود گفتم مکس میکنم بعد میگم ها! اسم من رو از کجا میدونین!کوچیک تر میگه

عکستون یه جای دیدیم بزرگ تر محکم میزن تو ÷هلوش میگه ما مادرمون فرانسوی ÷درمون مال یه روستای اطراف کرمانشان تو دلم میخندم میگم باشه شما هم ما رو رنگ کنین آخه فرانسوی دیونست زن یه بچه دهاتی ایرانی اونم کرمانشاهی بشه بعد میگه مادرم تو دوره دکتراش شاگرد ÷درم بوده!خودمم روان شناسی می خونم

یه سال مونده تموم کنم بعد اسمه مقطه تحصیلیش رو به فرانسه یا اینگلیسی میگه که من نفهمیدم چی گفت !

اسم من ساراست اینم خاهرم یادم نمونده گفت سمیرا یا یاسمن گفتم اینا به من چه ربطی داره خانوم من قبول نمیکنم شما حساب کنید من کرایه خودم رو میدم شما هم ÷ول در بسیتون بدین بزارین یه خیری هم به این اقا برسه ÷ول میزارم رو داشبرد راننده هیچ مقاومتی نمیکنه یه دفعه یه فکری به کلم میزنه میگم شما سارا نیستی راننده میگه

آقا شما آخر جوکی ها بیا من هر روز ببرمت روحیم عوض بشه خوب ایکیو خودشم علان گفت که اسمش ساراست میگم خودش میدونه من چی میگم خواهرش نوخودی می خنده میگه دوست داشتم کمکت کنم ولی آدم های مثل توانقدر مشکلشون حاد که هیچ کاری نمیشه براشون کرد میگم من هیچ مشکی ندارم میگه وبلاگتو میخونم

راننده میگه آها ÷س این آقا نویسندست گفتم چرا رفتارش عیجب قریبه یه نگاه تند بهش میکنم میگم نویسنده کدوم هرچی ما میگیم تو هم می÷ری وسط چشماشو ازم میدوزده فکر کنم خیلی عصبانی نگاش کردم حرفشا ادامه میده میگه تو خیلی کمک کردن به مردم رو دوست داری به اندازه هم مهربون هستی ولی در کنارش یه شخصیته خوشک و سرد هم داری که میتون فو قلاده بی احساس باشه همیشه تو ذهنت ÷ر از فکرای منفی تمایلات خیلی کثیف اصلا اگه از من به ÷ورسن تو آدم های خالاف کار فاسد وهر زه عاشقون می÷رستی خیلی کم ÷یش میاد که به آدم تا این حد دو شخصیتی باشه تا اونجا که بتونی محبت میکنی ولی و قتی کم میاری در مقابل کسی تحمل نمیتونی بکنی نا خوداگاه برای این که فکر میکنه نمیتونی جبران کنی ذهنت میره سراق اون قصمت که من ادم بدی هستم خوشم میاد به مردم ازار برسونم این جوری زمیر نا خود آگاهت از زیر مسئولیت فرار میکنه تنها راه درمان آدم های مثل شما این که ازشون بخواین تا اونجا که توان دارن به محبت مردم جواب بدن و اگه نتونستن فقط یا معظرت خواهی ساده بکنن که روش درمان کاملا موقت چون عکسول عمل های شما کا ملا غیر ارادی

و به محظ این که این توسیه رو از یاد ببرید این عکسل عمل خود کار عمل میکند!

=============

میگن دخترا بهترین دوست داشتنی حالتشون و قتی گه خوابیدن رو تخت هر چقدر که ناز دوست داشتنی باشن اون موقعه ده برابر! راست میگن؟

=====================

یه علمه کشفه باحال کردم در مورد قدیمها که باید یه چند تا عکس هم بگیرم بد میزارم اینجا که یادم نره!

=======================

اینم یه آهنگ از یکی از دوستام که بچه پونکه

گربه نر

=================

باید و نباید و چرا ها!

یادم میاد به دو دلیل وقتی بچه بودیم پدر مادرامون میگفتن با چیزی بازی نکنیم یا در یه زمانی بازی نکنیم یا یه جای بازی نکنیم مثلا میگفتن بارون نرین بیرون بازی کنین و ما حسرت میخوردیم جون به نفعمون بود یا با چاقو بازی نکنین چون دستتون ممکن ببره! یه وقتای هم میگفتن بازی نکن چون ممکن اون چیزخراب بشه یا بشکنه یا مال خودمون نبود بعدها وقتی تبلیغات اسلامی میرفتم و وقتی که معلم خصوصی توضیح مسائلم درسم میداد فهمیدم که سدمه به جسم حرامه و چون در اسلام گرفتن قرامت در صورتی که ذکر نشده باشه حرام اگه ما به وسایل مردم سدمه ای بزنیم دیگه نمیتونیم به این راحتی ها جبران کنیم! بعد ها که بزرگتر شدم مادرم این روش تربیتی دو بعدی رو عدامه داد یادم اون زمونی که دنیا انقدر کثیف نبود زمانی که مردم پاک تر بودن پسر بچه های کلاس ۱ راهنمای دختر نمیاورن خون دخترای کم سن سال دست نخورده بودن دوست پسر یا دوست دختر نداشتن مسخره نبود خلاصه دنیا هنوز یه خورده پاک بود یادم مادرم گاهی میگفت غیر از این که دنبال خلاف رفتن صدمات جبران نا پذیری به آدم میزن یه گناه بزرگ تری هم داره اونم صدمه های رو حی که نا خاسته به جنس مخالف میزن همیشه یادمه میگفت که تا ۱۰۰٪ اتمینان نداشتین که وقتی یه نفر رو دارین دیگه چشماتون هیچ کس دیگه رو نمیبینه به هش نگین دوسش دارین اگه احساس کردین تحمل دارین کسی قیبتش رو بکن اگه میتونین بهش بگین بالای چشمش ابرو اگه تحمل دوریشو دارین نمیدنم اگه بدون تو دنیای امروز چه خبره با این فکرای قشنگش چی میگه

==============================

آدم فکر میکنه این بزرگترا پدر و مادرامون میگم اصلا نقشه نمیکشن برامون برامه های نرارن تو سراشون ولی گاهی با یه سوتی یه دفعه میبینی بابا اینا دیگه کی هستن با یه جرقعه به رنامه ریزی های چندین چند سالشون پی میبری انگار تا اون لحظه کور بودی مهمونی ها تحویل گرفتنای زیادی نمیدونم تا حالا از این برنامه ها کشف کردین؟ ولی همین بگم بهم ریختنش با زافت تموم خیلی حال میده یه لذت عجیبی داره هیچ اعترازی هم نمی تونن بکنن

===========================

خوب خوب عیدتون مبارک دنبتون سه چهارک

سال نو تون مبارک خشو خرمون سر کیف باشین خدا پدر مادراتون ازتون نگیره از عکس های پای سفره هفت سینتون کسی کم نباشه غهر دشمنی توتون نباشه بهترین اروزو ها رو براتون دارم! یه بارم این شعر منصور خاستم گوش بدم پیداش نکردم

=================================

تق تق این صدای لولای در حیاط که باز میکنم بازم یه قاپ عکس زیبا خیلی نگرون پرنده ها بودم آخه صداشون نمیومد دیگه با سرو صداشون برای نماز صبح بیدار نمیشدم گفتم شاید همشون کشتن که انفلانزا پخش نشه ولی انگار زندگی در جریان بوق بوق این مادرمه که میگه بیا کنار دیگه امیر یه روبع داری باغ نگاه میکنی ولی حیف امسال انگار نقاشی خدا تکمیل نیست زمین سبز سبز ولی خبری از شکوفه ها نیست شما نمیدونین چرا؟

=========================

این برنامه قسمتی از یه برنامه بزرگتر ازمایشی می باشد و قرار برای اندتکت کردن و مخفی کردن ترنوجان ها به کار بره لطفا داخل مسیر اصلی هر درایو تست کنید مثلا f:\ در ضمن این برنامه با نوشتن نام یک فولدر بجای نام یک فیل آن فلدر را هم مخفی میکند اختار مهم لطفا نام و مسیر فایل ها را فراموش نکنید زیرا برای باز یابی لازم است
Tak Fanar File & Folder hider + Hide My RAR File in .Jpg

Tak Fanar File Folder hider Hide My RAR File in Jpg.zip

==============================

تلفن زنگ میزنه خالمه امیر کجای دیگه سر نمیزنی کم پیدا شدی صدات یه جوری مریز نباشی باز گلگی میکنه که چرا دیگه بهش سر نمیزنم صدای مادر بزرگمم میشنوم از اون ور خط بد جوری شاکین دشون برام تنگ شده آخه یک روز نصفی سر بهشون نزدم خالم یه زن مهربون دوست داشتنی ول دل پاک که که یه خوردم شلختست از لحاظ ظاهر شبیه بقیه فامیل ولی اصلش یه چیز دیگست اصلا خوش رسمی نیست به شوخی ها با صدای بلند میخنده به هیچ عنوان از اقتصاد سرش در نمیاد از وسایل قدیمی بدش میاد نقشه هیچ فرشی رو نمیشناسه اصلا کتاب نمی خونه تو زندگیش فکر نمیکنم حتی یه خط هم راجب فلسفه چیزی خونده باشه اصلا کتاب نمی خونه!! زیاد مذهبی نیست تو خیابون ممکن زرت مکزیکی بخوره! من که تا حالا ندیدمش یه لباس با رنگ تیره ببپوشه! مگه تو غم های بزرگ که این کار واجب (مانتو رو نمیگم ها تو خونه ) عاشق مسافرت یه شورشی کامل و شاید نقطه مقابل مادر من !! ولی بچه نداره اگه من و پسرش نباشم که سعی میکنم باشم خوب اون چند سالی که پدر مادرم تهران بودن بخاتر مریزی برادرم من پیش این خالم و شوهر خاله خیلی مهربانم بودم ! این همه غلت املای هم که میبینین من مینویسم مال این این خالم یه کمی زیادی در اولین سال تحصیل من دخالت کرد ! همین تر این شخصیت یاغی که بعضی وقتا از پشت صورت سرد بی احساسم سرک میکشه شوخی میکنه مزه میریزه مال همون روزاست خلاصه من تو این چند ساله عمرم سعی کردم براش پسر باشم و هر روز بهش سر بزنم باورتون میشه هر روز و مادر بزرگم یه زن مدیر مهربان بسیار فهمید که شبیه یه یه دختر بست و سه چهار سالست و با این که ۱۵ یا ۱۶ ساله به خاطر یه برغ گرفته و افتادن و اشتباح یه جراح پاهاش رو از دست داده و با اسا راه میره هنوز همیشه لبخند بر لب داره و خدا رو شکر میکنه هزاران شعر و ضرب مثل از حفض داره و خیلی شیرین زبانه ولی در این حال هم خیلی به رسمی بودن اتقاد داره! هر وقت من شلوار لی میپوشم گیر میده میگه مگه شاگرد جوشکاری! تمام خانواده های سرشناس کرمانشاه رو میشناشه تو یه خونوادهای خیلی مذهبی دنیا اومده و پدر و مادرش هر دو فرشته بودن وقتی دفتر های پدرش رو میبینم موهام سیخ وایمیسته که این مرد چقدر مومن بوده فقط سالی چند بار وسیت میکرده خلاصه این خانوم هم بعد از فوت شوهرش که رئیس انجمن شهر و اتاق بازرگانی کرمانشاه بوده تو یه خونه خیلی بزرگ چند هزار متری زندگی میکنه با این که به سختی با عصا راه میره ولی تمون خونه مثل آینه برق میزن ولی نمیزاره کسی دست به سیاه سفید بزنه خوب پس من باید هر روز به اون هم سر بزنم! شاید چیزی بخواد کاری داشته باشه چمیدونم مثلا شاید بخواد از یه جای بلند چیزی بر داره (اینا همش بهانست خیلی دوسم داره منم خیلی دوسش دارم یاد گذشته زیبای ایران میندازم) اون یکی خالم همدوتا دختر کوچولو داره که از جمله واجبات دیدنشون نگار که مغل و همش دوست داره من رو کتک بزنه ! و نرگس که اصلا شبیه بچه هانیست ! رفتارش درست مثل ادم بزرگاست یه شایدم رسمی تر یه ادم بزگ ۴ ساله باورتون میشه !خلاصه با این که ۲۰۰۰۰ تا کار دارم مریز هم هستم تمام بدنم درد میکنه از زور خواب دارم میمیرم لباس میپوشم ! میرم خونه مادر بزگم خالم هم اونجاست وای چه شانسی یه مرحله از این زندگی که همش مال مردم کم میشه فرو یه پاکت میده دستم ! میدونم چی این کارش تا وقتی عید بیاد ۷ یا ۸ بار عیدی میده! روز عیدم دوباره عیدی میده یه تیشرته میگم خیلی قشنگه دستت درد نکنه میگه دروغ نگو خوشت نیومده نمیتونی به من دروغ بگی میگم آخه خاله جان دردت بخوره تو سر من من این جور تیشرتی میپوشم (رفته از این تیشرتا خریده که انگار یه پیرن زیر یه تیشرت آسین کوتا پوشیدی فکر کره من هیپی یم! تازه یه آرم گنده شیتان پرستام رو شونشه ) میگه بابا رفتم برات آخر مد روز خریدم میگم این مدم کشت منو میگه باید بیای بریم عوضش کنی هر چی میگم شوخی کردم به خرجش نمیره میگه تو دیونه ای نه پیرن میپوشی نه لباسه ژیگولی ما نفهمیدیم تو این وری یا اون وری میریم تو مغازه به سختی یه چیز قابل تحمل پیدا میکنم میگم این محشر فروشنده میگه این ۵ تومن گرون تر ۶ تومن بهش میده میگه نمیشه حالا ۶ تومن بگیرین وای میمیرم از خنده بعد از این چند روزه یه خنده ! فروشنده میگه خانوم نمیشه! میگه ۴ تومن چی میگه نه همون ۵ تومن میگه باشه هزار تومن پس میگیره میایم برون یه دفعه یه صورت آشنا میبینم ولی میره تو یه مغازه با مادرش میگم خاله میشه یه دور دیگه بزنیم میگه آره چرا نمیشه میریم یه ضرتم میزنیم میگم نه من روم نمیشه فقط دور بزنیم یگه بیچاره زنت چه جوری تو رو تحمل میکنه میگم نترس روز خاستگاری بهش میگم من یه تختم کمه دختر مردم که بیچاره نمیکنم ! یواش یواش یه دور میزنیم دستم جون نداره نا میخوام بیارم بالا براش تکون بدم روشو میکنه اون ور و میره یه چند قدم اون ور تر وایمیستم یه نگاهی این ور اونور میکنم ولی غیب شده خاله گیر میده بریم ساندویج بخوریم میگم جون من بی خیال بریم خونه!بلخره رضایت میده واقعا که عاشق خوردن مسافرت همش تو راح حرف شمال مریوان این شهر اون شهر میزن مظلوم نگاش میکنم میگم خاله جان من بیچارم یه دنیا گرفتاری دارم بزار یه سال دیگه با هم دور دنیا رو میزنیم یکم فکر میکنه میگه خدا بگم چی کار کنه اونی که این درد سرا رو براتون ساخت بیچاره پدرت همه زندگیشو پای مردم گذاشت خدا میدون تو جنگ بعد از اون چه قدر زحمت کشید نه خواب داشت نه خوراک ولی نمیدونم کجان چرا همشون شدن مار تو آستیم فقط یه نفر برای نمونه بود خیلی خوب میشد ولی امیر جان این یاد بگیر هیچ کسی رو بدون امتحان باور نکن هیچ کس گوش به حرف اینام نده درو رت خوب نگاه کن تا یه دختر خوب دیدی بزارش زیر چشم قول الکی هم بهش نده دنبال رفاقت این کارام نرو فقط سعی کن بشناسی مردم بعد هم که خودتت مطمعا شدی بسپر به ما میگم خاله حالت خوبه! میگه بابا اگه دختر بودی ده بار شوهرت داده بودیم میگم آره مگه با خواهش التماس اونم به کی آمولا غوزی!

===========================

این رو دیدم خیلی ناز بود گفتم بزارم شمام ببینین


FPRIVATE "TYPE=PICT;ALT=dela"

 

==============

دلمون خوش adsl گرفتیم ۲ دیقعه یه بار قطع میشه شدم مثل لامپ چشمک زن بعد از ۲۱ روز هنوز نتونستن درستش کنن

===================

چه فیلمی نشون داد پسر آتش قبلا دیده بودمش ولی این بار که ترجمه شدش رو دیدم فهمیدم زبانم خیلی ضعیف ولی در کل خیلی با هال بود با این که شیطان بود ولی خیلی مهربان هم بود مخصوصا این که پچه گربه ها رو خیلی دوست داشت تازه خودشم دم داشت

=======================

امروز یه ایمیل داشتم که میگفت یه اتفاق بزرگ داره میفته !خیلی بزرگ!! البته سیل زل زل این حرفا نیست که میگم بزرگ! آخه تو زندگی من که یه دفعه ده هزار نفر کشته نمیشن در واقع منظورم از بزرگ مهم بودن این اتفاق گرفین ها! خوب و بدش رو نمیدونم ولی میدونم سخت برایم در کناش میدونم خودم هم خیلی پوس کلفتم یعنی وقتی تونستم از یه زندگی آروم پر از کتاب پر از نقاشی پر از ناز نعمت بدون هیچ نگرانی این چند ساله بعد از پدرم رو که پر از خیانت دروی سختی اظتراب فشار دشمنی بوده رو پشت سر بزارم میتونم این رو هم پشت سر بزارم ولی از همه هم بیشتر دوست دارم که بهش با امید به آینده فکر کنم فکر کنم این یه اتفاق بزرگ خوب شاید من باید چند سال بزرگ تر باشم شاید بهتر یادم نره میوه باید رسیده بشه شیرین بشه بعد اون چشید شاید من هنوز یه میوه کال هستم یه خوردن باعث دل درم ممکن بشه در هر حال آرزو میکنم مردم همشون نه یه نفر همشون در شادی باشن دنیا در کف اقبالشون باشه همشون تو ارامش باشن همیه از زندگیشون احساس رضایت کنن هیچ وقت با نگاه به گذشته قبته نخورن کلی ارزوی خوب برای همه مردم بیام تو ارزو کردن هامون سخاوت مند باشیم برای یه نفر آرزو نکنیم

===========================

این چند روزه بد جوری انفلانزای شده بودم یه مراسمی بود مال امام حسین فکر کنم از اونجا گرفتم!ولی خوب حالا حالم خوب شده میتونم بنویسم داشتم فکر میکردم این بچه ها همه تو فکر ازدواج زن گرفتن شوهرکردن این حرفان با این یه خورده از من بزرگترن ولی بد جوری تو فکر تشکیل زندگی هستن با این که حرکات رفتارشون خیلی از من بچه گونه تر! ولی چیزی که برام جالب این که مخوام بدونم این اتفق کم کم میوفته یا یه دفعه ای میشه و تازه باید بیفتی به فکر پیدا کردن همسر آینده! یعنی تمایل به مستقل شدن من با یه بچه اول راهنمای فرق داره یا نه (نرین تو بحس احساسات جنسی این چرت پرتا ها من منظورم این احساس استقلال طلبی!) الان کاملا گیجم نمیدونم باید دنبال این باشم که این احساس تقویت کنم یا همین جوری ولش کنم! نمیدونم الان شبیه یه ادم ۱۸ -۱۹ ساله هستم یا نه نمیدنم اینی که من در حال هازر عاشق اتیقه و فرش هستم خنده دار!هاها راستشو بگین !

=======================================

چرا ما فکر میکنیم مردم وظیفه دارن مارو کشف کنن مثلا میایم همیشه میزنیم تو زوق یکی بعد هم که از دستمون ناراحت میشه تازه پیش خودمون کلی سر زننشش میکنیم که این چرا نمیفهمه ما تو قلبمون دوسش داریم یا فلان جا و فلان جا که پشت سرش حرف میزدن ما هواشو داشتیم بیایم قبول کنیم مردم وظیفه ندارن احساساتی رو که ما مخفی میکنیم رو کشف کنیم !!

===========================

جامعه بین الملل به آدم های خوب نیاز داره؟ یا بد؟

وقتی شنیدم نمیدونستم باید خجالت بکشم یا افتخار کنم خوشهال بشم یا غمگین آخرین بار که دیدمش یه موجود منسجم با افکار و عادت های شاید شبیه به من اما منسجم و شناخت دقیق از خودش و امید به اینده ورشت توی این دنیای بزرگ چیزی که من نداشتم همون احساس بی سرزمینی من رو داشت اعتقاد داشت که منافع همه مردم دنیا به منافع یه کشور حتی کشور خود آدم اولویت داره یه چهره ساده با اعتقاد به این که چهره های بدون ارایش یک نوع حالت معصومیت رو با خودشون دارن و هر نوع گیریمی این معصومیت از آدم میگیره برام خیلی جالب بود که یه دختر تو یه کشور مثل انگلستان با اون جور خانواده و وضع مالی انقدر ساده و فهمیده باشه وقتی فهمیدم رطبه ۱۶ حقوق بینن ملل اورده خوشحال شدم ولی این با نمیدونستم چه احساسی باید داشته باشم (عجب احمقی هستم من قبل از احساس کردن هم فکر میکنم خودم میدونم دیگه گندشو در آوردم) به نمایندگی از دانشجو های انگلستان برای رفتن به سازمان ملل انتخاب شده بود فر کنم حداقل از کوچیک ترین شرکت کننده ۳ سالی کوچیکتر بود ۱۷ سال بیشتر نداره یه ایرانی دختر دایی من تو انگلستان انتخاب بشه نمیدونم هنوز همون افکار داره یا به کلی تغییر کرده شاید اثلا آدم دیگه ای شده شاید هنوز مردم آدم های خیر خواه دوست دارن من که نمیدونم به هر حال براش آرزوی موفقیت میکنم میدونم قرار با جورج بوش هم ملاقت کنه شاید براش ایمیل زدم که بهش بگه شیر مادرش بی خیال ماشه چی کار داره آخه با ایران ها ها ؟ راستی شیر مادر به انگلیسی چی میشه !بی خیال به من چه اصلا بهتر مثبت فکر کنم!

=============

بیایم یاد بگیریم در مورد رفتار کسی غضاوت نکنیم دنیا هزار رنگ بازی داره هزار راز هست که ما از اون خبر نداریم خیلی از چیزای که بهشون اتمینان داریم یه روز میفهمیم که اشتباه بوده پس بیان غضاوت رو به به خدا بسپاریم

============================

وای خدای من مردم این شهر چقدر با نمکن ! همه کاراشون برعکسه

دختره شیرجه میره تو عطر خودشو معطر میکنه جعبه مداد رنگی ۳۶ رنگش رو میزاره جلوش نه نه ببخشید منظورم لوازم آرایشش خوشمزه ترین روژ لبشو میزنه نه بخشید قشنگ ترینشو تا اونجا که میتونه به خودش اتو آشغل میماله همین سرخ آب سفید آب ها رو میگم آخه امروز می خواد با هاش بره کافی شاپ میره سر کمدش تگترین ناز کترین مانتوشو بر میداره هیچی هم زیرش نمیپوشه اونم تو این سرما یه پوست کرم هم میندازه دور یقعه مانتو سفید روشنش جلو اینه وایمشه میگه وای چه قلمبه سلمبه بودم نمیدونستم ها! آخه هرچی داره گذاشته تو ویترین ! دو سه خونه اون ور تر یه پسر تلفن دستشه داره لی لی می پره ولی مگه شلوار میره پاش از بس تنگه یه پیرهنم بر میداره آستین کوتاه یقشم تا سه دگمه باز میزاره تیپ ایتالیای ! از تو تلفن صدا میاد کجا رفتی هیچی بابا هواسم رفت چی کار کنم بیام در دارو خونه بگیرم یا نه پسره اون ور خط مکسی میکنه بعد میگه خوب باشه بیا میگه از هردوش میخام ها! اون وری عصبانی میشه نخیر نمیشه تابلو میشم فقط همون رو که واجب بهت میدم او یکی تابلو یه شیشه کم بشه بابام میفهمه میگه باشه جهنم همون خوبه از در که داره میره بیرون مادرش میگه امیر چی می خوای از دارو خونه بگیری میگه مامان جزوه درسی مال من تکمیل نیست مادرش میگه عزیزم کم منت مردم بگش پسرم (بابا مادر این پسره چه شوت ها!) میره تو پارکینگ نگا مینکه کلید خونه دایش اینا رو که خارجن میندازه تو داشبرد پرادو مامانی استارت سر راه یه شاخه گل اوریکدم میخره ! ترف تازه زنگ زده دوستش با مبایل نسیم بودو من نیم ساعت سر کوچم باید جلو تر از امیر اونجا باشم با صدای بوغ از جاش میپره نسیم میخنده میگه آیکیو پوشت سرتم نسیم یه ۲۰۶ سورخابی داره که بد جوری تو چشمه ! سوار که میشه نسیم میگه منم دلم دوست پسر خواست مریم میگه باز خوش به حال تو من دلم شوهر می خواد نسیم می خنده محکم میزن تو سر مریم میگه احمق منم دوست پسرو برای شوهر بازی می خوام خوب ! مریم میگه اه آرایشم رو خراب کردی نسیم میگه خوب بیا بابا این آینه تجدیدش کن خوب تازه آشفته تر بهترم هست منم نگات میکنم یه جوری میشم چه برسه به اون بیچاره! بعدم دستش رو میبره تو پهلوش یه چنگول ازش میگیره بعدم پاشو میزاره رو گاز! مریم می پرسه به نظرت میفهمه باید چی بگه مریم میگه بابا آره بابا این پسرا رو نمیشناسی فقط بهش راه بده نندازش تو بحس بعدم گیر بده رو این که مال اون هستی! میرسن اونجا در کافی شاپ امیر با دسته گل وایساده مریم نسیم پیاده میشن مریم میگه بابا تریپ نسیم میگه سلام امیر خیلی منتظر بودی! مریم محکم پشت نسیم چنگول میگیره نسیمم جیقش در میاد پشتشو میماله مانتوشم که اخر کوتاهی از خجالت سرخ سرخ میشه مریم میگه خوب آخه عین هویج وای سادی برو تو دیگه! نسیم میگه وای چه جای قشنگی! امیر میگه بریم بشینیم پاشو بشینیم رو اون میز شیشه ای امیر میگه همین جوری نسیم تازه دو قرانیش میفته فوری بلند میشه میگه باشه بریم یه کم حرفای رو مانتیک میزنن وای نسیم وقتی حرف میزنی آدم می خواد اون زبونت رو بخوره انقدر که تو ناز حرف میزنی راستی این مانتو چقدر بهت میاد شدی مثل عروسک من عاشق رنگ سفیدم نسیم یه لامپ رو سرش روشن میشه یاد حرف مریم میفته خوب امیر آقا منم میدونستم شما سفید دوست داری سفید پوشیم هرچی باشه من مال شمام شما اقامونی به میل شما تیپ نزنم برای کی بزنم باور کن دیشب برای سلامتیت کلی دعا کردم (آره چه دعای هم داشت میکرد اگه بدونین! ) عصرشم پای سفره ای که با مامانم دعوت بودیم کلی برای سلامتیت نزر نیاز کردم (آره البته دیروز مادرش رفته بود سفره خانومم زنگ زده بود مریم گفته بود اون سیدی های وای وای حرف بد رو بیاره خونشون با هم تو تلوزیون ۶۲ اینچ با هم ببینم تا مامانشون هم اومده بود زده بودن خونه فوری زده بودن رو فوتبال!!!) امیر از دهنش میپره دیشب سر نمازم برات دعا کردم نسیم نسیم میگه وای تو هم نماز شب می خونی ( حالا کی جلو خای بندی اینا رو بگیره این تو کف این اون هم تو کف این ولی زده رو رادیو معارف !!) امیر می خوادسرش رو بگنه ولی دیگه بحس گرفته شدید امیر کلیدش رو میندازه یه سرکی زیر میز میکشه و یه نگاهی به پا های نسیم میندازه میاد بالا هوام گرمه به شدت عرق کرده به هر زحمتی شده از سر زانو یه کمی شلوارش رو میکشه پایین که یه کم راحت بشه آخه شلوارش جمع شده سرش میاره بلا نسیم داره نگاش میکنه فوری میگه میدونی این کار خونه ای که کفش تو رو زده پوتین اسکیتم میزنه آره بابا خودمم برا همین خریدم از ونک اسپرت گارسون میاد صورت حساب رو میده امیر میگه غذا مون تموم نشده! نسیم میگه امیر!!!!!! نگای پیتزا میکنه میبینه تموم شده! خجالت میکشه پول غذا رو میده و میاد بیرون آه از نهاد جفتشون در میاد! میخواد تارفش کنه سوار شه گوشیش زنگ میزنه مادرش میگه ماشین منو چرا بردی! ها ها ! داره از زور دق میکنه میگه علان ماشین میارم مادر جان نسیم خودش میگیره میگه خوب باشه خدا حافظ !

حالا همین آدم منم خونشون بودم اتاق خودش تبقه بلا دختر همسایشون چادری معمن اومده در خونشون فامیلشونم هست نظری بیاره میگه بایا تو بشین تا ظرفت خالی میکنم بیجاره ۱۷ سالش امده تو در از روش قفل میکنه دست این بیچاره رو گرفته پیچونده گرفش بقل من دیدم صدای التماس میاد اومدم پایین دختره تا من دید فکر کرد منم نیرو کمکیم!! بد تر ترسیده بزور در رفته از دستش حالا من هرچی میگم امیر ول کن مگه حالیشه تو خونه گرگم به هوای راه انداختن که نگو دختره انقدر دست پاش خورد به در دیوار فکر کنم کرچو کبود شد! حلا هرچی میگفتم بیا پیش من این باورش نمیشد میگفت ترو خدا ولم کنید وسط این ول بشو خواهر آقا هم تشیف میاره امیرم من دختره رو میفرسته تو گاراج خواهر اومده میگه چی شلوغ بازی در آوردین این امیر نا مرد هم میگه امیر بابا گذاشته دنباله من خواهرش میگه کی می خواین بزرگ بشین خدا میدونه! امیر به من میگه برو ردش کن چرا وایسادی میرم تو گاراج میبینم داره اشکاشو پاک میکنه و سوره حمد رو تند تند میخونه میگه دیون چرا اومدی پاین چرا نزاشتی خواهرش کمکت کنه میگه برسه به گوش پدرم سیام میکنه میگه تو غلت کردی رفتی تو امیر با یه لنگه دنپای میاد پاین میگه امیر باهاش برو مردم نگن این دختر تنها از خونه اینا اومد بیرون میگم عمرن میخوای آبرو من ببری نگاش میکنم میبینم علانه اشکش در بیاد میگه ترو خدا بیا دیگه خیلی دلتم بخواد من خواهرت باشم امیر میره ترفش چادرش بده خودشو عقب میکشه میگه جیق میزنم ها چادر میده دست من من میدمش دستش تکون نمی خوره ! وقتی دارم میرم به امیر میگم اگه باون دختر که تعریف کردی کاری میکردی هیچی بهت نمیگفتم ولی سر این دیگه هیچی بینمون نیست میگه امیر نوکرتم داد جبران میکنم باهاش برو نزار ابرو بره با خودم میگم چه احمقی فکر میکنه با هاش شوخی دارم میکنم به خودم قول میدم فقط تو بچه ها دوستیمون رو حفط کنیم که آبروش نره تو راه بش میگم بغز نکن چشات پر اشکه تابلو میشی ها نگام میکنه میگه اگه تو هم باهاش بدی هر روز نفرینت میکنم اگه نه هیچی! ۳ متری بینمون فاصل هست دلم می خواد بش بگم افرین تو این حال هم درست قزاوت میکنی ولی ترجی میدم هیچی نگم میترسم مردم حس کنن ما با هممیم فقت میگ قبول خداحافظ بعدها فهمیدم مادرش دوست مادرمه تو یه مهمونی هم خونمون اومد یه لحظه چشمام افتاد تو چشماش هیچ نفرتی توش نبود چقدر احساس آرامش میکنم با این که کاری نکرده بودم بازم وجدانم ناراحت بود راستی به نظر شما اگه این دو عمل انجام میشد گناهشون چند درجه با هم فرق داشت

=============================================================

آقا اگه یه سوسک رو از یه هوا پیما پاین بندازیم به نظرتون چی میشه!؟ زبه مغری نمیشه (سوال جدی جدی)

====================

نگاهی به گذشته

تغریبا یک ترم بیشتر تو دانشگاهم کسی نمیشناسم کسی هم منو نمیشناسه پدرم تازه از دست دادم یه دوست پیدا کردم تو روم های یاهو سرک میکشم خط رو کنار گذاشتم نقاشی رو هم جدی انجام نمیدم سینوزیتم بدتر از همیشست یه حالت گنگی عجیبی دارم نمیتونم به هیچ کس اعتماد کنم از نزدیک ترین ادم های دور ورم بدی دیدم همیشه یه سردرد دارم وارد محیطی شدم که ۳۰ و چند تا دختر کنارم هستن اونم منی که شاید تا او رو تعداد دختری که ۴ یا ۴ دیقه با هاشون صحبت کردم شاید به ۶ هفت نفرهم نرسه رفتار حرکاتشون برام جالب درست مثل اسباب بازی هستن ولی اخلاقشون بدم میاد خیلی مغرورا و خود خواه همیشه یه چیزی بدهکارن توقوع دارن آدم جلشون خم راست بشه خیلی هاشون به نظر با کلاس میرسن خیلی حای دیگه داهاتی دهاتی بعضی ها از همون روزهای شروع میکنن به لاو ترکوندن خیلی ها زیر ابیمیرن با هیچکی حرفی ندارم همه پسرا انگار سر جنگ دارن خوشون از من نمیاد ! فکر میکنن از اون بچه حزبلاهی ها هستم ! خیلی سر شاخ میگیرن منم بدم نمیاد یه دوا حسابی بکنم ولی پیش نمیاد ! داره ترم تموم میشه ولی من با هیچکی دوست نیستم ولی خدای فرید و سامان با این که من نمیشناسن چه از جلو و چه از پشت سر خیلی هوامو دارن خیلی اخلاق خوبی ! چی خوب معلومه اینی که آدم هوای آدم های رو که فکر میکنه ضعیفا داشته باشه! خوب اونام فکر میکردن من یه بچه مردنی هستم این امیرم که حالا که شناختمش خیلی دوسش دارم خیلی از من بدش میومد دلش می خواست سر بتنم نباشه ولی من خوشم ازش میومد به خاطر روک بودنش مهتی هم که ازش خوشم نمیومد بهشم گفتم نمیدونم چرا ولی خوشم ازش نمی یومد ولی خدای ازش بدی ندیدم خوبی هم دیدم ولی نمیدنم این احساس از کجا میاد راستی چرا آدم از کسی که در حقش فقط خوبی کرده خوشش نمیاد ها ها؟ شبا هم که تا نزدیکای صبح بیدار بودم صبح زودم که دانشگاه و کار و دادگاه بدبختی های دیگه زندگی خوابم شده بود ۱ یا دو ساعت در روز مادرم دیگه دیونه شده بود از دست من به خاطر این چت های شبونه من اوایل ترم دوم بود که با بچه ها قاتی شدم یه اسپری هم دکتر داده بود بهم برای این که بتونم راحت نفس بکشم که باعث شده همچی خوب ببینم و از اون حالت گیجی در بیام و راحت تر از قبل صحبت کنم ولی بازم چون عادت کرده بودم دوست داشم برام حرف بزنن پس سامان پیدا کرد سامان یکی از پر حرف ترین و باهوش ترین موجودات این کره خاکی همه عالم ادم هم دوستش دارن در تول ترم هم روش من خنگم هیچی هم هالیم نیست بازی کردم که کسی در کنارم احساس خطر نکنه اگه میدونسم که خانومه آره .. به روش نیاوردم سعی کردم نبینم کیا با همن امروز متوجه شدم که سامانم از دخترای که آره .. بدش میاد برام خیلی جالب بود چون بارها در مورد این مسله صحبت کرده بودیم و فکر میکردم با من موافق که بعضی ادما بعض کارا رو رو نادونی تربیت اشتباه خوانواد احساسات قوی و گاهی ساده بودن میکنن و پسر دختر هم نداره ولی امروز فهمیدم خیلی مونده تا ادم شناس بشم ..............

================================

خاطراتی که امروز زیبا و بعدا زشت ودرد ناک میشن لبخند های که یادشون میفی یاد دروغ میوفتی .. عشق های الکی دروغ های خوشکل والنتایم همتون مبارک!

==================

مادرش مرده!

تو ماشین میبینمش داره گریه میکنه با خیلی از دوستم هام بوده شماره چند تاشون میگیرم بیشترشون بهش توهین بلخره یکی میگه مادرش مرده برادرش هم تو تصادف بوده معلوم نیست زنده بمون ساعت مراسم میپرسم میگه نرو ولی با لج بازی میگم میخوام برم

میگه نمیدونم و خداحافظی میکنه یه روبع بعد زنگ میزن میگه امروز منم میام بیا دور میدان با هم میریم آخرای مراسم میرسیم سالن خیلی شلوغ جمعیت زیاد همه با هم یان برون زن ها دارن به خالهاش تسلیت میگن خودش یه کناری مردم فاصلشون باهاش حفظ میکنن ! همش نگای این ترف اون ترف مینه شاید یکی بره ترفشن اما هیچی به اون توجه نداره! من امین رو میبینه میاد ترفمون! میگه بیان کوچه پشتی نمیفهمم چرا ولی با سرع دنبال امین که داره دستم رو میکشه میرم وقتی میرسیم روبه روی هم وایمیسن امین میزن زیر گریه تا حالا ندیدم حتی برای کسی یه ذره دلش بسوزه ولی مثل ابر بهاری اشک میریزه! شروع میکن به معزرت خواهی کردن و التماس برای بخشش تعجب میکنم آخه چرا؟ امیر میره ترفش میگیرش بغل کامل از زمین بلند میشه شاید به اندازه یه وجب از هر دو ترف پهلو هاش جمع میشن اونم محکم امین فشار میده با خودم فکر میکنم الان تمام استخوناش خورد میشه اونم دوباره حق حق میکنه با اینی که نفس نمیتون بکشه ولی میزنه زیر گریه رو سریش از سرش میفته امین میزارش زمین روسریش رو براش درست میکنه نگای من میکنه میگه به نظر تو من چه جور ادمی هستم میگم از شما بدی ندیدم میگه مردم در موردم ی میگن تو که خیلی رک هستی میخوام بدونم میگم خوب خیلی چیزا میگن میگن شما توی هر کاری که نباید یه دختر درست باشه هستی میگه پس چرا میگی من آدم خوبی هستم میگم من که ندیدم هر وقتم شنیدم ترجیه دادم فکر کنم دروغ که راجب دوستام فکر بد نکنم همه دوست دارن با ادم های خوب رفتو آمد کنن وقتی فکر کنم شما ادم خوبی هستین پس دوستامم خوبن پس من هم با ادم های خوبی در تماسم فکرم هم راحت تر! به امین میگه پس منم باور میکنم که دیگه منو برای اون چیزا نمیخوای و دور میشه نگای امیر که مینم انگار دنیا رو بهش دادن بهش میگم امین یه چیزی بگم باور میکنی میگه خو معلومه میگم من اینو حد اقل ۵۰ بار دیدم با خیلی از دوستام هم دوست بوده ولی حتی یه بارم ندیدم حرف بزنه ! این اولین بار بود صداشو شنیدم نگام میکنه میگه وفادار ترین دختری که توزندگیش دیده وقتی با یه پسر حتی با بقه سلام الیکم نمیکنه فقط با سر تکون دادن جواب سلام میده میگم واقعا میگه مگه خودت ندیدی میگم چرا اتماسش کردی ببخشت مگه چیکار کردی میگه همون کاری که خیلی ها کردن ولی من دیگه نمیزارم خدای نکرده اگه برادرشم جوریشه بشه از این به بعد نمیزارم کسی دست بهش بزنه هم پدرش میشم هم مادرش هم برادرش میخندم میگم وای چه رومانتیک و خدا حافظی میکنم میرم

======================

====================

دو رکت نماز شب یکمی تاریکی شب جواب اون بیت نا تموم میدونم حالا چی منو تنهای و شب دور از تموم آدما!

=============================

وقا چرا وقتی می خوایم به کسی محبت کنیم بیشتر باعث تنفر میشیم چرا وقتی با کسی با صداقت رفتار میکنیم وقتی رک حرف میزنیم مردم از ما بدشون میاد چرا مردم دوست دارن بهشون دروغ بگیم ها ها چر! چرا مردم کسای که تو سرشون میزنن و خرشون میکنن دوست دارن ها!!!!!!!!!!!

====================

هرچی فکر میکنم چرا زنده هستم چیزی به فکرم نمیرسه !

===================

۱۰ بهمن یکی از زیبا ترین روز های دنیاست برای همه ای مردم ایران اگه نمیدونین چرا براتون خیلی ...

===============

به نظرم خیلی جالب اومد

20Tanha

================

استفاده از گل در مرسم عاشورا امروز فرق چندانی با مش کردن مو نداشت خیلی عجیب بود به جای ژل گل زده بودن به سرشون و مدل های عجیبی ساخته بودن دختر ها هم من نمیدونم با چه دلی! وقتی همه ملت دلشون خونه این عارایش ها رو کره بودن امروز برای چندمین بار تو این وبلگ مینویسم اون چشم چرانی ها که کردی حالا کجان صورت کدومشون یادت وای بر مردمی که هزار رو دارن و هزار نقش بازی میکنن! ولی بر گلی که برای آرایش موی سر استفاده بشه!

====================

خوب بد همیشه به راحتی قابل تفکیک نیستند

اگه یه دختر خوبی باشه که که بچه مثبتم باشه کلی آدم هم باشن خاستگارش باشن به خاطر خودشم بخوانش از سالم بودنش هم خیالت جمع باشه بعد یه دختر دیگه هم باشه که در طول زندگیش خیلی خلاف کرده باشه خیلی گناه ها رو هم مرتکب شده باشه قیافشم به خوبی اونی که بچه مثبته نباشه هرکی هم دورو ورش فقط بخوان ازش سو استفاده کنه و شما اتمینان داشته باشید هر دوشون قلب های پاکی داشته باشن اگه این دو تا دختر شما رو دوست داشته باشن کدوم انتخاب می کنید !؟

======================

اینم قالب بعدی وبلاگم!

http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/RECO0003-blackmaic%20fix.jpg

=======================

سوره یوسف آیه ۱۰۶ این است حقیقتی بزرگ!

===========

سوره یوسف آیه ۶۸ چرا آخه؟

==================

چرا بیشتر پسر ها به این اعتقاد دارن؟ آیا ریشه در حقیقت داره!

http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/allgirl.jpg

=================

تا چند روز اینده قاب وبلاگ عوض میکنم

کلا شب روز قاتی کردم دیگه نمیدونم بیدارم یا خوابم جواب های بی ربط به سوال های مردم میدم نمیدونم با خودم چی کار کردم میدونم چی ازم پرسیدن ولی خود به خود یه جواب بی معنی میدم باید بگم یه راه جدید هم پیدا کردم برای نفوض که رو بیشتر سیستم ها جواب میده

==============================

یادمه تو یه خونه بزرگ ۳ طبقه بودم طبق وسط معماری عجیبی داشت ولی من به همین خاطر عاشقش بودم زیر زمین و طبقه دوم با این که هر دوشون مبله و کامل فرش شده بودن و با دقت و سیلقه عجیبه مادرم دکورشون چیده شده و هم زیر زمین که ۶ متر از باغ بالا تر بود و هم طبقه دوم که ۹ مطر از باغ بالا تر بود کاملا به باغ مثلت بودن و منظره بی اندازه زیبای داشتن هیچ کس جز من و برادرم و ب%8

 

==========

همه به این باغ مظفر خان میخندن من وقتی میبینمش میترسم اگه گفتین چرا؟

=========

ای داد بی داد عجب انتخاباتی! داشتم تو شریعتی میوه می خریدم دیدم یه خانومی ۹۰ چند ساله از ستاد انتخاباتی اومد بیرون بعد به مردی ازش پرسید چی کار کردی خانوم گفت (دادم به هن گه تو) احساس کردم معنی این جمله این که به همونی که تو گفتی رای دادم ! یا یه چیزی تو این مایه ها مرده هم فورن دست کرد تو جیبش یه دو تا ۲۰۰ تومنی پاره پوره داد بهش اونم امد تو میوه فروشی از تو اشغالا یه چند تا لیموشیریت کوچولو به اندازه گردو برداشت اونم با پوست پاره (لیموشیرن وقتی هوا بهش بخوره تلخ میشه) وقتی داشت میرفت خاستم بگم بهش مادر زندگی مگه چی بخاطر این یه زره میوه تلخ این کارو کردی یه مزه دهنت رو هم خراب کنه ارزشش رو داشت ؟بعد از خودم خجالت کشیدم! دست کردم جیبم دیدم ۲ تومن بیشتر ندارم رفتم دنبالش بهش دادم فقط با خودم گفتم این اساتیدی که می خوان به شهر ما خدمت کنن .... چرا به یه پسر جون یه دست چلو کباب ۱۰۰۰۰ تومن پول میدن به این پیره زن ۴۰۰ تومن مگه رای این کمتر از رای اون جون ارزش دار خیلی بدم اومد ازشون حتی از چند تا از دوستای خودم هم که شرکت کردن و رای هم آوردن ..

===============

دنیا این ورش با اون ورش چقدر فرق میکنه ها!!!

یکی از دوستام رفت با خواهر ها و مادرش خاستگاری یه دختری آفتاب مهتاب ندیده مثل قرص ماه چهارده که بهشون گفتن شرمنده مشترک مورد نظر دیروز فروش رفته دست از پا دراز تر برگشتن تو راه دیدمشون یه خواهرش میگف وای حیفش چه دختر هنر مندی چقدر قشنگ صحبت میکرد چقدر فهمیده این دختر خوانوادست ها ! مادرش میگف فدای قد بالاش بشم ماشالا ماشالاچه چشمای داره آهو جلوش کم میاره دیدی چیه قدر سر بزیر بود کاش عروس من بود میزاشتمش رو سرم حیف حیف اون یکی می گفت اگه میدیدی چه نقاشی های کشیده بود آدم ماتش میبورد خدایا یعنی ممکن یه دختری هم مثل این بای دادشی پیدا بشه !

یه چند روزی گذشت دختره رو عقد کردن زد دختره شوهرش مر چجوریش کاری نداشته باشین چه به لک چه به چک فرقی نداره

دوباره دوستم رو دیدم گفتم بزارین برین خواستگاریش هم برای خودتون خوب هم سواب داره دل او دختر هم شاد میشه که خواهر دوستم برگشته میگه مگه داداشم چشه دختر دست دوم بگیره خودم یه دختر نو نو براش میگیرم ! تو دلم گفتم خاک تو سرت دختر این ها که زیر یه سقف نبودن همش یه روز عقد بودن حالا به فرضم پسر با دختر دو تا بوق زده باشه نه بگیم یه دورم باهاش رفته باشه بهشت یک شب چه به یک عمر زندگی با یه دختر که خودتون این همه تعریف شو کردین آره بابا بی خیال شدم اومدم خونه رفتم پای سیستم تو نت گشت زدن که دیدم یه تفسیر جالب نوشتن تو انجما تو اروپا اگه یه نفر یه زن ۲۷ - ۲۸ ساله بگیر ببین که اکبنده اکبنده فورن ازش جدامیشه میگه این مریض روحی احسسات نداره اگه داشت که اک بند نمی موند من نمیتونم باهش زندگی کنم نیاز به درمان داره!

این ور دنیا این جوری اون ور دنیل اون جوری

===========

قبل از این که از کسی متنفر بشی در سخت ترین حالت های عصبی از یاد نبر که انسان موجودی با ذهنی بی نهایت بزرگه وممکن چندین برابر اخلاقی که تو رو عصبی کرده یا باعث ایجاد تنفر در وجودت شده داری خصوصیاتی جذاب و دوست داشتنی هم باشه پس نگو از متنفر مثلا بگو از فلان اخلاقش متنفرم

========

خاک به سر من! دو تا دختر اومدن تو سیدی فروشی میگن اقا فیلم س-وپر نر-گس رو داری؟ مغازه داره کپ کرد خفا من دیگه هیچی.. خدایا این مردم کجا دارن میرن

=========

فکر کردی فقط خودت تو دلت غصه داری؟ هیچکی هیچی حالیش نیست! فقط توی که دلت شکستنی! شب خوابی هاشو نمیبینی ! بیقراری هاشو نمیبینی نمیتونی پست چهره سردش لطافت هنر ببینی ! باورم نمیشه که نمیبینی ....

========

اگه کسی به اندازه همه دنیا دوستش نداری انقدر که به خاطرش همه دنیا رو بهم بزنی سعی نکن این تور وانمود کنی!مردم علاف خودت نکن حتا اگه به صرف خودنت بود نگو من باهاش زندگی میکنم باهاش عشق میکنم بعدم نهایتش این ولش میکنم ! بچه خوبی باش ! دندوناتم شب ها بشور

=============

این دفعه به خودم اعتراز دارم غیر مستقیم به خیلی های دیگه هم اعتراز دارم ! وقتی نمیزارن ذاتش رو نشون بده اندیشه هاشو تفکراتشو ارزش هاشو (آدم بدا رو میگم ها!) خوب نا خود آگاه فکر میکن باید زاهرشو نشون بده کار دیگه ای هم میتون بکنه! بعد یه آدم بی فکری مثل من میاد بهش میگه تو اگه آدم بودی خودتو مثل ماشین اسپورت نمی کردی ریمل بمالی یه من نتونی چشماتو باز نگرداری پس چی کار کن ها ! از خودم نا امید شدم .

نمیگم کارتون درسته ها ولی امروز میگم میفهممتون که این عمل نا خود آگاه ولی یه روز صبح بدون آرایش نگاه خودت بکن ببین که قدر معصوم هستی دل بزن دریا بیا بیرون از خونه اتگار که هیچکی برات مهم نیست!میبینی همه بیشتر دوست دارن نمیتونن بیشتر از خواهرشون بدوننت ولی تا میتونی لباس مرطب بپوش لباسات اتو کن عطر به خودت بزن بزار همه دنیا بدونن تو میخای آدم باشی نمیخوای خودت برای نمایش بزاری!

==============

همه بهتون اعتماد دارن فکر میکنن ادم خوبی هستین؟ خوشحالین! اشتباه میکنین باید ناراحت باشید باعث میشید مردم با عادت کردن به شما به دیگران هم اعتماد کنن پس به مهز این که احساس کردین دیگران قبولتون دارن یا بهتون اعتماد دارن با زدن یه حرف که ازتون بعید باشه یا یه کاری که خیلی زننده باشه(نخیلی زیاد که کار دستون بده) به مردم یاد بدین که به هیچ کس اعتماد نکنن ویادشون بدید ممکن مردم وانمود کنن آدم های خوبی هستن!تا ازشون سوع استفاده کنن

===========

اگه یه نون خوشکی بیاد خاستگار ریتون پدرتون بهش چی میگیه؟

=========

یه(کفش) جدید کردم امروز همه با مقنعه میان دانشگاه هیچ کی رو سری سرش نمیکنه

=========

چه بده آدم وقتی یه چیز خیلی خوب داره دیگ چیزای خوب به نظرش نمیاد

==========

غمگین بودم تو فکر بودم سرم آوردم بالا دیدم با نگاش داره میگ بپرس من جواب سوال ها تو رو دارم نمیدونم چه توری با نگاهش به این وضوح با آدم حرف میزن به هر حال نباید فرست از دست میدادم کلمات بیپروا بیرون اومد( با این که میدونستم برای مردم خیلی احترام قائل ) چرا مردم انقدر بیخود شدن تا به فکر هیچی نیستن فکر نمیکنن برای هر رفاقتی هساب کتاب میکنن حتی پشت سر معشوقع هاشون هم حرف میزنن دست دراز میکنی به سمت هر کی تو خالی از آب در میاد بهت میگه چرا؟ چه هسابی در کار ! یه لبخند کوچیک زد گفت خانواده یه ساختمان که بر روی پدر مادر بنا میشه حالا یه نگاه بنداز به گذشت ببین قبل از انقلاب چقدر از آدم های که برای مردم زندگی میکردن چقدر از نویسنده چقدر از هم دوره ای های من تو دانشگاه کشته شدن بعد از انقلاب هم خیلی ها موردن کی یا رفتن جنگ؟ خودمونیم آدم های خوبی بودن من خیلی هاشون میشناختم شجاعت اخلاس بودن وسرشار از انسانیت حالا امیر جان به من بگو مگه چند درسد از مردم آدم های خوبی هستن ۲ درسد تغریبا خوب بیشترشون نموردن؟ بعدم شروع کر از تریف کردن خاطرات جونیش دوستاش و اخلاقاشون بعدم دو باره سکوت ولی تو چشماش امید دیدم که باسکوت گره خورده بود!

=========

پشیمون شدم چرا این حرف زدم رفتم یه دوتا آدم تزکر دادم بدون فکر!حاا احتمالا سه جور فکر بد ممکن در مورد این که چرا من بهشون تذکر دادم در مورد من بکنن که هیچ کدوم درست نیست

==========

وای چه سکوتی گوشام کر شد!آدم حرفش میاد !

الو الو آقای Blogfa نویشنوی صدامو نمیبینی نگام مو بلد نیستی حرف بزنی ؟

============

من کاری ندارم این شبای قدر برای من دعا کنین هر چند تا که دوست دارین ولی یکیش حتما این باش در علم ایمان کمکش کن خدایا خدایا کمکش کن وجودش به هماهنگی برس

===========

چه هارمونی از نا هماهنگی در وجودم سالن اوپراست زره زره از وجودم باکت شلوار های یک دست مشکی سالن پر کردن قل قلست جانیست سوزن بندازی آخه امشب نور میخاد بخون خدا میخاد بخون یه لحظ به بتهون فکر کن به عوج موسیقیش وقتی بالا میگره نه یعنی این چه حرفی این صدای خداست اندر عظیم که پرده گوشت تا آخرین حد ممکن به داخل فشار میده فریاد میزن به گناه هانت اعتراف کن توبه کن ریتم موسیقی هم همین میگه زره های وجودم به هم نگاه میکنن کدام گناه چیزی نبوده که! اونای هم که بوده سحوی بوده اشتباه شده دیگه!(بابا اینا دیگه چه مقرورن چه روی دارن)

حالا سیاهی از اعماق داره به سطح میاد چشماش باز داره به اطراف نگاه میکن دنبال یه گناه بزرگ که نشه انکارش کرد داره خودش اسباب نابودی خودش فراهم میکن چون با توبه دیگه وجود نداره

=============

تازه کشفش کردم!ذهن عجیبی داره جواب سوال ها رو دمه دستش داره بدون فکر کردن جواب میده ولی به طور حیرت آوری به حدف میزن

=============

ازش پرسیدم چرا ملت راحت با دخترا دوست میشن راحت میرن میگن خانوم بامن دوست میشی (حتی تو خیابون به کسی که نمیشناسن شماره میدن) ولی یه عده ای با این که کله نه ترس دارن (حتی بزیهاشون حتی اعتقادی هم ندارن به خدا) بازم نمیتونن این کار ها رو انجام بدن (حتی درست مشروع حتی نامزدی حتی با کسی که دوسش دارن) انقدر سریع جواب داد که خوشکم زد!

گفت عجب سوال ساده ای هنوز براشون دختر حکم سگ پیدا نگرده فکر میکنن دخترای دور ورشون از دمشون فرشته های زریف دوست داشتنی هستن که خدا خلق کرده میترسن دامن این فرشته های پاک خدا روبه گناه آلوده کنن ولی برعکس اون ملت دیگه با تمام وجود بی معرفتی و مکاری از این موجودات احساس کردن دیگه حتی باورشون نمیشه آدم خوبی هم هست این که این وست به دخترای خوب هم رحم نمیکنن

===========

به نظر شما گذاشتن اسلح به این خطر ناکی توی ویترین کتاب فروشی درسته؟

من دو جلد خریدم فکر کنم دیگه نداشته باشه

==========

وای این گوش بدین بلاخره یه رپ ایران دیدم!دستش پرچم صلح دوسش دارم!گرچه حرف جنگ اشک به چشمم میاره

http://www.4shared.com/file/4246946/c05a189d/yaser_-_donyaye_birahm___wwwqbc-snooopblogfacom__.html

===========

گارگران خسته هسنت چند بدناشون عرق کرده به قرق شدنش نگاه میکنن داره کم کم به اعماق بر میگرده محندسا میگن حتی اگه دو باره برای بیرون کشیدن این کشتی فرسوده از اعماق تلاش کنن احتمال این دو باره به سکوت اعماق دریا برگرده زیاده

اما این کشتی فرسوده وضعش فرق میکن حالا دیگ امیدو تلاش میشناسه

تو سکوت وتاریکی اون رویای غرب شگفت انگیز خورشید در افق بی کران دریا داره ! واین یعنی خوراک روح اون برای رویا پردازی سال های آینده

=======

سلام ماه مبارک سلام باغ رحمت پروردگارسلام ماه توبکارانی چون من

تا یادم نرفته بگم اول این که پشیمونم از او حرفی که زدم یه روز اومدم وگفتم های مردم خاک زاده اگر ناپاکین و راه ای برای نجات خود نمیبینن اگه گناه تمام وجودتون گرفته اگر دیگ نور خدا رو نمیبیند به خاطر مردم و تزاهور ای کاش که سواب کنید امروز اومدم بگم من اشباه کردم این کار کفره من اون زمون انقدر به فکر مزایابی این کار بودم یادم رفت به احکام نگاه کنم !

دوم این های ملت تارف الکی هم نکنین که من سیرم عجلی ندارم و از این حرفا چون روزه رو مثل دروغ باطل میکن

==============

سلام ای بابا عجب ها میخای بری یه لباس بخری همش شده منجق دوزی!!!آدم نمیدون کدوم پسرونست کدوم دخترون میری عینک بخری گرفتن شیشه عینک آفتابی در آوردن کردنش عینک تبی همش عجق وجق حالم بد شد انگار دنیا یه وری میره ما یه ور دیگ روز به روز از هم دورتر میشیم

===========

چرا آدما وقتی به شانسای بزرگ زندگیشون پشت میکنن احساسا میکنن دارن درت ترین کار انجام میدن یعنی پشت کردن به شانس کار بزگی؟

======

چه روزگاری شده هرجا داد بزنی یکی اونجاست! پس آدم دلش بخواد داد بزن چی کار باید بکن؟

بعد آقا شما یه جای باز سراق دارین که آدم بتون کروی بودن زمین رو با یه دور چرخیدن دور خودش احساس کن سراب نیلوفر که خراب کردن دیگه کجا هست هر جا میری دیوار درخت سیم خار دار

=============

به نظر شما اگه یه نفر بره دماغ یه دختری فشار بده چی میشه؟

=========

دلم گرفته شما میدونین چرا؟

اینجا که هستم آخر راه لج بازی با بخت اقبال بهش میگن کویر تنهای ولی دلم گواهی میده تو این کویر یه روزی سر سبز میشه (وای چه احساساتی !)

==========

این شادی که میگن چی؟ خوردنی!

=========

امروز یه فرشته مرد منم هیچ اشکی نداشتم برای ریختن !

==========

زیبا ترین اتفاق دنیا مبارک جرعت ندارم اسم پاکش رو اینجا بنویسم بین این همه حرفای بد زشت خوب خدا یا چی کار کنم خودت نقش وجود منو زدی این تنفور از پرده ها و این حیا های الکی خودت تو وجودم گذاشتی حیا خوب ولی حیا نه چیزای الکی مثل که اسم حیا روش گذاشتن!

=========

یه اترافی بکنم؟ با این که خیلی از فساد بدم میادولی اینو با تماموجود احساس میکنم این حرف زدن های یاواشکی و راه رفتن های دختر پسرا تو کوچ باغاها پای تلفا حرف زدن ها حتی لب گرفتناشون که همون کلید در جهنم اگه از بالا به دنیا نگاه کنی جزو قشنگ ترین صحنه های که انسان میتون ببین یه هارمونی زیبا از عشق هنجار شکنی گنهاه بخاطر زن یاوشکی و دزدکی بودنش خدا وندا چه کششی توی گناه گذاشتی و چقدر احساس نا امیدی در سواب قربون مسلحتت

==========

برای +۱۸ سال

شما که آدم خوبی هستی ! ولا برای من شده سوال تو که با نازنین میری زیر زمین(نازنین اینجا دختر بد محل شماست فقط برای قافیه داشتن این اسم ها رو گفتم) یا این نازنین از رو بد بختی این کارو میکن خوب چرا یکی کمکش نمیکن سر پا بشه! یا اسلا آدم کثیفیه تو یا مردم چطوری دلشون بیاد با این جور میکروبی برن زیر زمین! ها ها!

=========

چرا از اول برسی نکنیم ها؟ تا میگی چی دخترا میگن پسرا بی احساسن با چند نفر میپرن ولی آیا این مطلب یه جاش نمی لنگ! میلنگ دیگ برادر من خواهر من دخترا تا آخر عمر با شوهرشون میمونن(بیشترشون بر عکس مردها) ولی مردا ممکن بعد از ازدواج چند بار دیگه از زن های دیگه غیر همسرا نشون خوشون بیاد حالا خودمونیم یه بار این جمله رو از اول بخون ببین کدوم بی احساسن!

===========

آیا اعتقاد دارید

آیا به سحر طلسم وجادواعتقاد دارید؟ آیا اعتقاد دارید که والدین مالک فرزندان حتی نسل پس از خود هستند و میتوانند تمامی یا قسمتی از روح آنان را در ازای بش(کسانی که با لمس زخم یا زدن آب دهان به آسیب دیدگی آنها را شفا میدهند) حکمت(کسانی که بدون تجربه وآموختن راه حل و جواب بسیاری از سوال ها را میدانند) برکت(کسانی که به هر کاری دست بزنند برکت در آن ایجاد میشود این نوع افراد باعث میشوند هم کارهایشان هم به سود چشم گیر برسند همین تو همسرانشان )

آیا میدانید چگونه میتوان یک طلسم بدست آورد!

آیا میدانید طلسم های خانوادگی را چگونه میتوان پیدا کرد!

==========

خدا یا کی باید به ما بگه چی خوب چی بده تو تصمیم گیری های که خودمون نمیتونیم؟

=========

شب ها گه خوابت نمیبره منم به یادت بیدارم (دارم آهنگ گوش میدم یه کمیش تایپ کردم دلم نیومد پاکش کنم گذاشتم بمون از همین جا ادامه میدم به اونی که میخوام بگم ) تا اواخر فکر میکردم برای رسیدن به رستگاری باید به چیزای که دوست داریم پشت کنیم غذا کم بخوریم درد بکشیم وبه احساس درد به عنوان لذت نگاه کنیم خودمون وقف مردم سازندگی کنیم نفرت از دل دور کنیم به دشمنامون محبت کنیم در تمام روز خدا رو از یاد نبریم ولی حالا فهمیدم اینا همش یک مرحله کوچیک در حد پاک کردن خاک روی لبه های دو جسم که میخایم به هم بچسبونیم تازه بعد از اینا جسم سبک میش دور از آلودگی و گناه

بعد میرسیم به تفکر و تعمول در جهان هستی که همون چسب برای اتصال به خدا اون موقست که احساس میکنی خون تو رگ هات رقیق شده و هر مشکلی به سادگی یک لبخند میشه و همون احساس گاز زدن به یک سیب سرخ وترش زیر زبونت احساس میش

=============

یادمون نره برای ازدواج تعهود کارآمد تر از عشق چون مثلا پسرا میتونن عاشق چند نفر بشن ! یه عشق واقعی واقعی حتا به خاطرشون جونشون بدن ! ولی وقتی پای تعهود دادن باش یه آدم تکرار میکنم یه آدم (آدم کسی که به معنای واقعی عدالت اجرا میکن یا حد اعقل سعی میکن) میتون از عشقم بگزره و نتیج این که تو اگر عاشقی آزادگی بیاموز اگه ازدواج کردی یعنی هم خودت هم همسرت رو اسیر کردی اسیر یک پیوند که دشمنی میکن با هر عشقی که بعد ها بیاد پس اگر آزاده ای با آزادگی نجنگ !

=========

ها! ببخشید آقا از شما نمیتونیم عکس بگیریم تو دستگاه جا نمیشین این جواب ۴ تا بیمارستان!!

=======

آقا بیایم یه کاری کنیم این جوک رو عملی کنیم ! آره دختر پسر ها رو پلاک کنیم بعد فقط دو تا مامور آره فقط دو تا مامور ۱۰۰٪ قابل اعتماد توشهر ها مون بزاریم خلافی های دختر پسر ها رو تو سابقشون بزاره سابقه ها رو هم تو یه سایت در اختیار همه مردم بزارین ببینین چقدر آمار فساد پاین میاد بعد پسر دخترا زمون ازدواج خلافی همسرای آیندشون رو میخونن! نمیگم همه چی رو بنویسین ولی خلافی های بزرگ رو بنویسین

==========

بینم شما هم جای اعتراف رو در اسلام امروز خالی میدونید شما هم احساس میکنید حیا در بیان احساسات یک نوع روغ کوی؟

==========

همیشه اعتقاد داشتم باید تجربه کرد ولی این چند چیز رو بهتر با تجربه یاد نگیرین!

۱- آدمای بدا میتونن برای مدت زیادی آدم خوبی باشن حتی چند سال حتی مثل آدم های خوب فکر کنن اگه ببینن براشون سرف میکن یعنی شما خیلی کیس مناسبی باشین و براشون خیر داشته باشین

۲-قبل از اعتماد کردن به یاد داشته باش آدمی که دیروز خوب بوده امروز میتون بد شده باشه با خوندن یک کتاب یا یک اتفاق ساده بهترین آدم دنیا میتون بد تریت اونا به شه و این یک افسانه نیست! داستان شام آخر مسیح رو به یاد داشته باش!

۳- این میگم که زندیگیت رو به بتالت نگزرونی اگه کاری رو که باید برای خدا انجام بدی برای مردم انجام بدی نه تنها هیچ سوابی نمیبری بلکه کافر هم هستی! چرا؟ چون برای خدا شریک قاعل شدی!

۴ - از یاد نبر گاهی شیتان فرشته ها و انسان های خوب رو برای به فساد کشدن شما به کار میبره و به وسیله اونا شما رو از راه راست منحرف میکن چون توان نه گفتن رو بهشون نداری!!حضرت یونس رو به یاد بیار ..

==========

چقدر پشت سرم حرف زد ودرد سر تراشید امروز میگن داره میمیره متوجه شدم دلم براش میسوزه تو زندگیش رنج زیاد کشیده براش دعا کنید شاید خدا موجزه کرد و شفاش داد

=============

من آرزو میکنم این دنیا به سرعت بگزره وآخرت زیبا باش من آرزو میکنم مردم یاد بگیرن وقتی حرف میزنن دستشون تو گوششون نکنن من آرزو میکنم هرچه زود تر مولامون بیاد مین آرزو میکنم تمام آدم های پاک وصادق که بدی دیگران نمیخوان در شادی ونشات باشن

=======

به لطف حاج رضای عزیز همه مهدودیت ها لغو شد و روابت به حالت عادی بر میگرده امیل آف.....

============

ببین چه توری شده این این فیلم ها که دختر پسره یکی از پله بالا میره یکی پاین میاد هم دیگه رو نمیبینن وکسی نتون آزاری بهشون برسون

=========

ببین کی ها خبر دار شدن

Admin - Shekaf -forums=امیر جان مشکل سر این تو دنبال یه نفری که ذهنش مثل خودت دنبال حرکت های اجتماعی باشه و از واژه من استفاده نکن

به نظر شما این یعنی چی؟ من که یادم نمیاد به بنگاه سفارش زن داده باشم!!!!

================

عجب شعری آدم احساس میکن دارن با چکش میکوبن رو یه سنگ خیس تو زندگیم این جور ریتمی احساس نکردم! یعنی شاعرش گمنام؟! کلا کلمه امید تحت تاثیرم قرار میده و همین تور متظادش نا امیدی(شرمندم اگه بعضی ها نمیفهمن جریان این پستها چیه)

اگه من هیچی برام مهم نیست یا رو تاسیر نداره پس این چیه؟ ۳ -۳.۵-۱۲-۱۰-۲۰

=======

بعضی ها هرچی دشون میخاد به آدم میگن ها!!!!

==========

به نظر شما چرا سایت دانشگاه ما این طوری شده؟ http://www.jdk.ir/

حلا گذشت نمره ها رو از اینجا بگیرن http://www.k2-4u.com/amir_coder/

نه دیگه نهایتن ۶ روز دیک مونده به آزادی!!

h===========

تبریک میگم به تمام دختر ها و زن های پاک متحر

================

وقتی با گل ها حرف بزنی این توری میش ! تا حالا کی گل به این بزرگی دیده!

http://takfanar.persiangig.com/Cracked/PHTO000677.JPG

خواهشن کسی نگران من نباشه این روزا بهترین آدم ها ادم های بیخطرن دیگه کسی دنبال لطف و محبت نیست و دیگه به هیچ کس اعتماد نمیکنم!بچه ها هواستون باشه به اون فاصله که گفتم!

خوب درست قوی ترین تیم امنیت جمهوری اسلامی ایران بود ور وقتی خشم شعله بکش به یک اشار میتون هر چیزی رو بسوزون

http://www.church.com.my/uploads/files/ashiyane2.rar

http://www.church.com.my/uploads/files/ashiyane.rar

==========================

همیش فکر میکردم انسان مجود ضرفیه وحساسیه! مثل نوزاد وقتی دنیا میاد یه خونه داره پدرش سخف شه و مادرش دیوارش هوا همیه متعادل هیچ خطری نیست غذا گرمه و هیچ استرسی نیست!اگه این سخف یا دیوار یکیشون نباشه پوست بدن این مجود ضریف ممکن صدمه ببین میترس و.. فکر میکردم این نهایت فاجعست اما بعدها فهمیدم این موجود وقتی بالا تر نگاه میکن خوانواده رو میبین که بهشون اتکا میکن!ولی از اینم بدترممکن بشه این دیوراتکتک اعضای خونواده میتونن بجای محافظت تو سرش خراب بشن وقتی این رو فهمیدم در کنارش این نکته رو هم فهمیدم که همین استخان های بدن خیلی محکم هستن ممکن روح انقدر قوی باشه که سر پا وایس درسته تیک تیک شده ولی میتون میتون میتون اینجاست که تصمیم میگیره خودش یه خونه مهکم بسازه انقدر زحمت میکش تلاش میکن تا چیزی میسازه از میلیون ها تون سنگ و آهن چون میخاد احساس امنیت کن ولی هیچ وقت فکرشو نمیکردم این مصلاح موقع خرب شدن بتونن این توری اوستخون های یه انسان رو خورد کن طوری که دیگه هیچ امیدی به بلند شدن نباش!

دیگه توانی برای نوشن نمونده فقط این رو بگم که هزارن روح وجسم زیر دیوار های که به هشون اعتماد داشتن خورد شدن پس تو اگر هزار ها بار به تو گفتن اعتماد کن اعتماد نکن فقط خداوندکه میتونی بهش اعتماد بکنی هر وقت از تو اعتماد خواستن به استخون های خورد شده و درد ورنج فکر کن به روحت فکر کن که دیگ سالم نمیش!

کادو بهش یه اروسک دادن بهش گفتا مال خود خودش ولی حق نداره بهش دست بزن چون ممکن بی احتیاتی کن خرابش کن! من نمیفهمم اگه مال او چرا حق نداره ها چرا آخه؟خوب چرا اصلا بهش میگین مال تو ؟؟

به نظر شما چرا من همه درسام رو میفتم؟به کلی مغزم از کار افتاذه!

کتاب آدم و هوا رو بخونید دخترا عاشقش میشن پسرا هم زندگیشون تغییر میکن قیمت هزار وصد تومان

یه دختر خوشکل یعنی چه شکلی؟؟؟؟؟؟؟

یه دختر ناز یعنی چه شکلی؟؟؟؟

کدوم بهترن؟؟؟

فیلم آتش بس فیلمی کاملا مصنوعی پر از شوخی های بی حیا(من بهشون میگم واقعیت ) که باعث میشه یکمی بوی حقیقت زندگی به مشام برس!

آمریکا دیروزدر سن ۲۰۰ سالگی به علت نفرین های ایرانی ها سکته کرد و مرد!

ها مگه چی دیون ندیدی با دنیا میجنگم با خوشبختی هم مجنگم با بخت هم میجنگم با بدبختب هم میچنگم اگه چرخ زمان بشکنم من از روزگار قوی ترم!

دیگه خسته شدم از دست فرشته سفید

============

هی تو که فکر میکنی خیلی حالیت با اجازت عقلت زیر دنپایت

دخترا دورو ورت فراونن! هر کدومو ی جوری دک میکنی چون دوسش داری نمیخای عشق پاکو زیر پاحات بزاری!

هر روز صبح زود ریشاتو خوب میزنی! یک من هم ژل به مو هات میزنی!

تیپ رق رق میزنی ! فردا صبح رپ مد موهتو بهم میزنی !

میگه موی بلند بت نمیاد میری زیر دوش از تح میزنیش!

آخه نمی خوای جلو دوستاش کم بیاره!

از وقت کارو درس و تفریحت میزنی دوستاشو تو شهر با BMW بابات چرخ میزنی !

نه فقط تو خواب یا بیکاری باش باشی یا نباشی داری باش گپ میزنی اجبای!اصلا نمیفهمی خوابی یا بیرای!

یه شب نباش تا ۵ صبح باش چت بزنی این ور قلت میزنی اون ول قلت میزنی بیماری!عذا داری!

این همه چرا؟

چون دوسش داری این همه لیلی به لا لاش میزاری؟

چرا دوسش داری؟

چون بیشتر دوستم داره از مرام هیچی برام کم نمیزاره !

یک روز نباشم ازغصه میمیره اشک چشای قشنگشو میگره!

مال من رامم اون عاشق نگام زول میزن میزن به چشمام منتظره یک روز لبش بیاد رو لب هام!این خودم میدونم از تو چشاش میخونم!

دلت خوشت رامت اسیرت خامت کامت؟

افتاده در دامت!

حالا به من گوش بکن این محملات رو فراموش بکن!

اگه فکر میکنی فرشتست بزار خیالت راحت کنم اول خودشو گول زده بس حالیش نیست داره گولت میزه!

چشماتو ببند تو سروسرویس دانشگاه نشستن زینب فاتی مینا لیلا و عشقت زینب امروز دیده فاتی یک سال میشناس مینا خواهر دوست قدیمیش ولی خودشو دو باره دیده لیلا هم مهلشون تو رو میزارن رو میز هر کسی یک چیزی میگ یکی میگه بیوفاست اون میگه زایست یکی میگه اندازه تو نیست یکی میگه اجور یکی میگه پررو یکی میگه نگای دخترا میکن تو یه جمعی که نهایت یک دوست سمیمی بشتر نداره بعضی وقتا دفاع میکن بعضی وقتا قبول میکن دیوار موش داره موشم گوش داره اگه دخترم باش موش فضول

به گوشت میرسونن ......

حالا بگو بیبنم مگه رسم عاشقی این نیست

جمله حسن در رخ معشوق بینم هیچ نبینم ز بدی در رخ او چو جوانی برنا چو باشد پیر آبلرو!

حقیقت کم یاب ترین گوهر هستی در میان دنیای از توحمات کودکان پاک ومعصوم و نیرنگ ها و دسیسه های دیو سفتانه است که دیدن

درک بالای میخواهد پس چشمهایت را باز کن ببین معشوقت را در میان کسانی که چیزی که را که همه هستی خود بیان میکد به نقت کشده اند نشست است معشوق حقیقی او احساس مظلوم واقع شدن است او زمانی که به چشمان تو نگاه میکند در آینه زلالت خود را میبیند که در آرزوی وسال یار است ودر لبان تو نه لبانت بلکه آتش نیاز خود به بودن در کنار یار میبیند و نیاز به دل سوزی دیگران معشوق اوست و خواهی شنید از او انکار انکار انکار!

تمام

===============================

وای امروز رفتم میزم رو تمیز کنم دیدم یدو شعر تنهاست بردم گذاشتمش پیش دوستاش دسدم تمام کتاب های کتاب خونم به ابن دلیل وایسادن که پشتوانه دارن دنیا همش همین طوری همچی ریشه داره بعضی جاههم دو چیز پشت وانه هم هستن مثل مرد و زن خنده ها هستن چون شادی هست گریه ها هستن چون غم هست پس این همه شعرای عاشقان مگه درخت نیستن پس بدون ریشه چه توری رشت کردن غذاشون از کجا تامین میش!من در عجبم

امروز فهمیدم چرا نقدر به سیاهی علاقه دارم یه قاپ سیاه کشیدم یدون سفید درنگاه اول هردو ساده بودن و هیچی برای گفتن و کشف کردن نداشتن ولی دقت که کردم دیدم او سفیده خوب دست داشتنی و هرچی داره رو کرده هیچ فسادی نداره ولی به سیاه که نگاه کردم دیدم ممکن یه دنیا توش باش که من نمیتونم بینمش از همه مهم تر این که سفیدیشو فدای چی کرده که سیاه شده یعنی توی او سیاهی چه چیز های برای کشف کردن هست؟

آخرش کجا میخایم بریم؟

http://rapidshare.de/files/23965843/ash1.jpg.html

بچه های که زمان آشایشون با من بعد از سال ۱۳۸۰ لطفا به هیچ عنوان off E-mail telephon نزنن و به ایمیا های من جواب ندن! تا یک ماه دیگ توضیح میدم فاصلتون رو هم از ۱۷۰ متری با من حفظ کنید !

فردا مال ماست پس امید وارم شاید خدا وند فرجی کند

خشت اول چون معمار کج نهد دیوار تا سریا کج میرود.

بار کج به مقسد نمیرس!

آ قا یون خانوماد من ی سگ رو چند بار بشورم دیگه نجس نباشه! ها چی نمیشه ! پس چرا گیر دادین میگین اگه دختر پسر با هم رابطه سالم داشته باشن اشکالی نداره!!

گناه مثل اب یه زره یه زره زیاد میشه بعد میشه ی موج بلند که هیچی دیگه نمیتون جلوشو بگیره پس از گناه های کو چیک سرفه نظر کنید!

آیا خارج داخل شدن هوا به شش ها ارزش این همه سختس این دنیا رو داره

خدا خودش خوب میدونست که عاشق سیاهیم براهمین بخت منو سفید کشید خدا خودش خوب میدونست دوست ندارم کم بیارم ! برا همین منو کامل نکشید

Bede dastato be man.mp3

آدم گفت خدا یا تو آرزوی من هستی خود را به من بنما من از عشق تو مجنون شیدایم رب او را گفت تو را آفریدم پر از حوس وجود تو ما نند این سنگ آهن نا پاک است پس باید سرخ شوی تا پاک شوی و خالص تاروی مرا در زلال وجود خود ببینی انسان گفت اما چگون رب پاسخ داد از انچه دوست داری بگذر آتش دوری از محبوب تمام نا خالصی های وجودت را خواهد شست !

پس آدم گفت خدا یا خود میدانی من در مقابل حوس بس ناتوانم خود مرا یاری کن ! رب گفت یاری خواهم کرد نیز نعمتی به تو خواهم داد به نام اعتراف پس به آتش های پست درونیت اعتراف کن که از آنها شرم کنی کامل و وازه بگو اما نزد کسی که راز دار تو باشد و دین را بشناسد

یه کار درست رو باید انجام داد حتی اگه بد به نظر برسه حتی اگه عواقبش بد باشه حتی اگه مهم ترین آدم توی دنیای تو به نظرش کار اشتباهی بیاد

چند وقت یادم رفته بگم خدا یا شکرت تو خوب و بد رو برای بنده هات میدونی

خوب گوش کن جنس لطیف ببین چی میگه این دل خاکستری یا به قول خودت سرد و یخی! می خوام بگم از چیزای که هیچ کی نگفت هرچی نوشتم ی طرف اینم ی طرف !

سرنوشت دعوتمون کرده که یک جا جمع بشیم چرا ما ها رو هیچ کدوم نمی دونیم زمان بعث میشه شخصیت آنالیزلم از عمق تاریکی ی چیزهای رو ببینم زمان بهم فرصت میده که درک کنم هر کدوم ما نماد ی خصوصیت اخلاقی هستیم انقدر غلیز که از خودم تعجب کردم که چرا با نگاه اول نفهمیدم ابله سردی لطافت روحی سادگی شخصیتی آدم فروش و... خبری از اونی که دعوت گرفت بود نشد ! یعنی چی تکلیف ما چی !؟ اونیکه از همه روحیش لطیف تر سکوت رو میشکن با جسارتی که باور کردنش مشکل از چیزای میگه که حتی ابله هم جسارت گفتنش رو نداره انگار که نمیدون شکستن حنجار های این جامعه کهنه گرا چه جرم نانوشته ای سنگینی داره ی جوری از احساساتش حرف میزن که تمام وجودم سر شار از حسد میشه میلزه میخوام جلو شو بگیرم احساس خطر میکنم میخوام جلو حرف زدنش رو بگیرم از عواقب کارش نگرانم ولی میبینم قدرتشو ندارم صداش برام آشناست این همه جسارت انگار ی جای تو گذشتم بوده سعی میکنم حرف بزنم ولی سد منطق هیچ قدرتی در مقابل امواج قدرت مند صداقت نداره تیک تیک چیزای از دهنم بیرون میاد ولی انگار کسی نمی شنوه نگاه های مشتاق به هیجان میارش وارد مسایل خصوصی تر میشه حالا دیگه حرفاش بوی عدالت نمیده ولی با از خود گذشتگیش عملا از عدالت هم جلوتر می گه که پسرا (منظورش پسرس) آرزو دارن ی دختر نگاشون کنه اما تا بهشون میگی دوست دارم خودشون میگیرن دیگه جواب سلام آدم رو هم نمیدن گفت که براش فرق نداره پسره چه احساسی نسبت به هش داره تا آخر دنیا عاشقش میره تو چشماش زل میزن براشم مهم نیست مردم چی میگن از لذت عاشقی گفت گفت رنجش روح آدمو سیقل میده گفت خدا رنج کشیده ها رو دوست داره گفت پسره انگار باور نداره که دوسش داره و کلی حرف دیگه انگار ی جای بلند وایساده بود و حرف میزد پاین رو نمی دید حالا میخام اینو بگم ی پسر وقتی میبین این همه لطف صداقت رو میخاد جواب بده ولی نمیتون چون ذاتش فرق داره آلیاجش یه چیز دیگست جور دیگه بار اومده پس کم میاره دلش نمیاد بیشتر از این نزدیک بشه میترسه ی روز عاشق یکی دیگه بشه اون وقت ی دل شکسته رو چی کار کنه ها!ها! پس ریسک نمیکن میگه بزار از همین جا رابطه قطع بشه نمیدونم چی فکر میکنین دیگه بهتر از این که آدم ی دختر خوب و سالم خوشکل گیرش بیاد زندگی مگه چی ۱ لحظه میگزره چرا آدم کنار ناز نباشه اینو باید میگفتم بدونین بحث این چیزا که شما فکر میکنین نیست

امروز فهمیدم فاصله بین آدم خوب با بد خیلی کمه همین طور آدمی که خود آزاری می کنه با آدم عاشق یعنی کم تر از اون که بشه تشخیص داد

اینم ی عکس خیلی باحال که ی آدم باحال تر بهم داده

tojar

مادرم = دوستم همه کسم یارو یاورم پدرم برادرم خواهرم پسرم دخترم همسرم بی تو هیچ کسم

خدای عجب روزگاری باغ شده درست مثل بهشت انقدر الفاش بلند شدن که راحت میشه تو شون قایم نمیدونم چرا امسال انقدر دلم پر میزنه برم تو وری کسی پایه نیست باهام بیاد تو

==========

هیچ وقت با سراحت نگو من میدونم دیگری چه توری فکر میکن یا احساس میکن چون شخصیت آدما مثل پیازه باید کلی لایه رو باز کنی تا به قلب برسی

گفتم نامردی اینا رو نزارم ببینین خدای اینجا این فصل خیلی زیباست جاتون خالی

PHTO0127

PHTO0133

هر جسمی که بهش نیرو وارد شده باشه و هیچ نیروی باز دارنده ای در کار نباشه حرکت میکن در این شکی نیست خوب آدم ها هم همین جوری هستن ولی من موندم وقتی منتق به من میگه به نفع احساس ساز موافق میزن اونی که تا حالا همه حرفاش درست در امده میگه یک طرفع به نفع تو وقتی خوب میدنم که دیگه فرستی این جوری پیش نمیاد وقتی همه نیرو ها داره به من نیرو وارد میکنن چر من حرکت نمیکنم کی میدون؟ها؟اول سال نو مبارک بعدم بهترین ارزو ها رو براتون دارم تا اسمه آزادی میاد همه اروسکای خیمه شب بازی احساس افتخار میکنن بهش میبالن انا که نخای نامرعی که به دستا و پاهاشون بسته نمی بینن اوناکه اون بالا هستن میدونن که این کوچولو ها همشون با نخای نامرعی کنترل میشن این آقایون یا خانوما بعضی وقت ها که میرن مسافرت ممکن وقتی دارن دوش آب سرد میگیرن وقتی هیچ کاری ندارن ذهنشون ممکن به این سمت بره که ای وای .... تو حمام که کاملا برهنه هستن خوب خودشون رو تو آینه نگاه میکنن (همشون) ولی خوب که به بدنشون نگاه میکنن میبینن که هیچ نخی در کار نیست! ولی بعضی ها (که تعدادشون خیلی کم) میفهمن برای هدایت یک آدم راه های خیلی زیادی هست پس نخ نا مرعی بیخیال میشن و لباس میپوشن میان برون سعی میکنن عوامل کنترل رو کشف کنن و همشون قطع کنن حتی اگر باعث بشه مثل یک عروسک خیمه شب بازی که نخ هاشو بریده بی جان روی زمین بیوفتن !

مثل همه ایرانی ها من هم اول به حیله های شیطانی فکر کردم (ولی حال میدونم بعضی هاشوم خیر خاهانست) رفتم تو پارک خوب به حرفای مردم که گوش دادم همرو خالصه نوسی کردم بیشترین بحس رو جدا کردم(تظاهور) برای ی لحظه نورو دیدم چرا زندگی ما به این بدبختی رسیده زیادم پیچیده نبود کافی مردم رو از سم توی منبع آب ترسوند که از تشنگی همه مردم شهر بمیرن یا بی جون بشن خوب نکته همین بود فقط به ما گفتن تظاهور به خوبی بدتر از گناه بد تر از جنایت و این شد که مردم دیگه از مسجد رفتن خجالت میکشن!!!!!!! حالا که نخ رو دیدیم بیاین به بوریمش دنبال بقیشم هستم

چه قدر این زندگی عجیب هر جا میری دارن داد میزنن ما کالا نیستیم آدم هستیم (دخترا رو میگم )

خدا میدون چه قدر وقت و سرمایه صرف میشه زنان در جامعه به عنوان یک انسان شنا خته بشن واز اونا استفاده ابزاری نشه وخدا میدون چند هزار نفر خودشون رو فدا کردن (ولی راستش بیشترشون حدفشون این که ثابت کنن آقایون حیوان هستند وحق موجودات لطیف خوردن ای کاش به سمت حدف میرفتن....) اما این ها سودی هم داشته به فرض هم که داشته باشه ولی کسی روی این موضوع کار کرده که خانوم ها خودشون خودشون رو ای شیع میدنن که کسی قرار صاحبشون بشه خیلی تسوف بار که طوری نسبت به خودشون حرف میززن که آد فکر میکون دارن در مورد عروسک حرف می زنند ایا وقتی صرف شده برای.......

هم صحبت خوب نعمتیست که شایسه ۳ بار سجده شکر است

قبل ار این که دنیا بیام چند نفر دیدم سر خوش شاد می خندیدن از شون پورسیم حکمت این خنده ها چی ی گفتن از اینجا که به دنیا میری دنیا پور از سیب ما بدون این که گناهی کرده باشیم کلی سیب بو کردیم کلی سیب گاز زدیم و هر کدوم یه سیب زیبا رو تا اخر زندگیمون یواش یواش خودیم به همی خاطر که الان شاد سر خوشیم حالا به نظر شما گناه یا قیر گنا ! این درست هر فرستی بیش امد ی سیب زیبا رو گاز بزنیم بد بندازیم ی کنار ی تو راه این دنیا با خودم فکر کردم شاید اگه این آقا یون ی لحظه سیب بودن از این که هزار سیب گاز بزنن بیشتر لذت می بوردن خدا داند لذت سیب بودن را و.......

اگه میدونی کاری هست که نمی تونی انجام بدی و انجامش خیلی ....... است! ی راه داری

۱- باید چیزای که دوست داری کنار بزاری!

۲-اگه اشتیاقت به حرف زدن با یه نفر از اشتیاق تشنه ای که هزار سال دربیابان بوده به آب بیشتر بزارش کنار!

این جوری ی آدم دیگه میشی با توانای ها جدید این با (ممکن) بتونی انجامش بدی

التماس از بنده ذلت ==== التماس از خدا شجاعت اگر برآورده شود منت ==== اگر برآورده شود رحمت اگر برآورده نشود خفت === اگر برآورده نشود حکمت

وای چه گوشای قشنگی چه دم نازی این نشون میده دختر همسایتون خیلی هنر مند آخه چرا انتخابات؟ مگه تو یران ۲ میلیون آدم فهمیده بشتر هست!

مگه میشه مملکت رو داد دست ۶۸ میلیون آدم بی مغز؟

یارو خونشون توک کوه از کجا میدون کی خوب کی بد!

بچه های ۱۵ سال در هالی که به شکل قتار چی چی کو کو میکردند به پای سندق های رای رفتند و آرای خود را که به شکل زیبای بر روی کاغذ خرچنگ غورباقه میرقسیدند در سندق های رای انداختند هر کدام یک قاقا لیلی در یافت کردند

آیا بهتر نبود سن ری گیری بالا تر می بود !

یکی میدون دوسش داری یکی نمیدون دوسش داری بیچاره منم که فکر میکردم دوسم داری

لنفرین نامه2

عنت به همتو لعنت به پدرتون لعنت به به حرکی باعث این بد بختی لعنت به ..................................

این دومین نفرین نامه ای که مینویسم چون دلم پو ر

چون الان شوکم باورم نمیش چی دیدم

چند زوز پیش تو نمایشگاه سونی عکس ی سندلدی خیلی راحت دیدم امروز صبح تو فکر بودم خدا چه جوری میشه یکی پیدا کنم

تواین فکر بودم مادرم صدام کرد گفت ۵ دیقه دیگه باید حاظر باشی میخایم بریم بیرون

افتادیم راه رفتیم در خونه یه پیره زن که قدیم کمکش میکردیم

رفتیم در خونه امدیم دوقران ده شای کمک کنیم فضولی مون گل کرد گفتیم میشه بیایم تورو ببینیم ی کم نا نوز کرد بعد گفت به فرما این تو

تو حال هرکی اشغال داشت ریخته بو تو خون این بچاره ها بوردمون طبقه بالا از تو روسریش ی کلید درآورد در ی اتاق رو باز کرد ی جون ۲۰ ساله کنار اتاق خوابیده بود (جوان ۲۰ سال یعنی گیس بلند پیرن قرمز ابرو ورداشته ی کم لز لب کلی ادا اتفار و ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تا دوست دختر که به قول یارو به همشونم میگه تو ی روز بهاری میام خاستگاری........................) ولی این تقریبا مرده بود ی زیر پوش تنش بود کلی روزنامه پاره هم دور و ورش فوری در اتاق رو بست وقفل کرد رفتیم پاین در ی اتاق دیگه رو باز کرد تمام اتاق تا سقف کاغذ وروزنامه پاره بود ی اندازه یک متر جا خالی بود که دوتا پسر هم سن و سال من (من الان ی مدتی یه ۱۸ سالم شده) کنار اتاق کز کرده بودن مثل قلاب سرشون رو اودن بالا سلام کردن چشماشون برق میزد چه خون سافی داشتن سلام کردن ولی قدرت بلند شدن نداشتن پیر زن معتل نکرد فوری در رو قفل کرد گفت دیگه برین مادرم شکه شده بود!

همسایه ها میگفن ما بیشتر از یک سال بچه ها رو ندیدیم (زندان انفرادی بشتر از سه روز بیرحمی حساب میشه ) شاید بد نباشه ازافه کنم این خون در یه محل فقیر نشین نیست!!!

امروز دستام انقدر قوت ندار که بخوام زیاد بنویسم

دروغ های کودکان تو سگش شرف دار به صداقت متظاهرانه من

من تقلای نسیمم در لابه لای یه صخره

تو تقلای نسیمی در لابه لای ی صخره

بهار آمدوبزرگل را در لابه لای آجرهای دیورهای که به ارتفاع سکوت برای محافظت از خودساخته بودم پاشید

این ذات نسیم بهار است که آرام وقرار ندارداومیرود ومن میمانم باتنهای هایم که دیگر استحکام سابق را ندارد ریشه گل های بهاری آنقدر آن راسست کرده که با هر صدای لطیفی مشکند ومن می مانم ودیگر هیچ!!خود خوب میدانی که زندگانی جامیست که در آن خاطره میریزیم

پس ای احساس که هستی در قلبش به او فرمان ده که در جام ظریف این برگ را هم اندازد که سرد بود اما با من خندید ذات من رفتن بو غیر این بود میماندم با او که نبادا روزی فرو ریزد آن دیوار ها باصدای که ندارد باخود صداقت را

وای خدا نکنه به شما آزادی بدن ـ(به ما) ۰این الان آزاد نیستین اینجوری میکنین اگه آزاد باشین چی کار میکنین خدا اون روزو نیار که ملکت بیفت دست شما خوشی زده زیر دلتون میگین .... اخه بیچارها آدم میخاد خونه کشی کن پدرش در میاد چه برسه به این که بخاد حکومت عوض بشه فقط حساب کنید عوض شدن عکس روپولهای تو جیبتون چه خرجی میزار رودست مملکت بجای حرف مفت زدن به فکر اسلاه عمورباشین ازخودتون شروع کنید

توجه توجه

میل من به نویسندی تراجدی من را واداشت که درچه کوچکی به ذهنم بگشایم این وبلاگ دفتر چرک نویسی است که امید وارم پاکنویسش به صداقت نوشته های الهم وعلی دویارو هم راهی که تاکنون مانند انها را ندیده ام باشد

سما دوست عزیز اگر اتمینان داری که مهرم هستی اینجارا بخوان و اگر میدانی که از میان دوستان من نیستی لطفا اون ضرب در قرمز رنگ گوشه صفخه رو بزن شما وبخیر و مارو به سلامت

چه مضحک است

اگر موسی و مسیح و محمد با هم گلاویز شوند

یا موسی با عصای خود مسیح را بزند

و مسیح با صلیب خود محمد را مصلوب کند

و محمد حکم اعدام موسی را از لای کتاب خود بیرون آورد

کدام خاخام و پاپ و فقیه اند که بتوانند سر یک میز شام بخورند

و یا یک دقیقه یکدیگر را تحمل کنند...

اول لازم کپی رایت رعایت کنم خدا قبل از من این داستان رو نوشته

سارا=سالام چه دیر امدی

امیر=امدم سوار ماشین بشم ی مرد هیکلی خودشو جلوتر از من انداخت تو ماشین

سارا =آخی بمیرم

امیر= سما اثلا اون توری که فکر می کردم نیستین

سارا=ولی شما درست همون هستی که من فکر میکردم

خوب میرن ی گشتی تو پاساج ارگ میزنن تو دبیر اعزم هم ی کم راه میرن

========================================

سارا پیش بهترین دوستش(صبا)

سارا=وای ی پسر بود باش چت میکردم باش قرار گذاشتم

صبا= ی میبنم که .... تو که میگفتی همه پسرا .......... خوب بگو ببیم اسکول بود یا شاسکول ماشین داشت!!

سارا=نه با با بیچار تو تاکسی هم راش نمیدن!

صبا=یعنی چی؟؟؟؟

سارا= هیچی بی خیال

صبا=خوب

سارا= نمیدونی انگار تا حاتا دختر ندیده سرشو همش میندازه پایین هرچی تو خیابون دستش رو میگرفتیم دستش رو میکشید بیرون بیچاره پت پت میکر

صبا= پس پسر خوبی یه

سارا= خیلی پاک از دستش نمیدم

===================================

امیر پیش بهترین دوستش(رضا)

رضا=مشکوک میزنی امیر

امیر=از خون آوردمش بیرون دختر دکتر ... رو همون که گفتم به هیچکی راه نمیده خواهر نگارو میگم

رضا=نیشت رو ببند خوب بد؟

امیر=کولی براش تریپ بچه مثبت گذاشتم فکر میکن من ار این بچه املام

رضا=حالا ارزش دار روش وقت بزاری؟

امیر=رضا ببین خیلی خوشکل نیست ولی بدن زریفی دار ولی مهم تر از همه اینه که با کلاس

=======================================-

وروزگار این گونه گذشت تغریبن دو ماه اینا هفته ای دو بار باهم میرفتن بیرون

تاین که مادر پدر امیر رفتن حج واجب

امیر زنگ زد سارا کلی خوشبش کردن دل دادن قلوه گرفتن سارا گفت چه خبرا امیر گفت تنهام سارا گفت دو قدم الان میام پیشت که تنها نباشی امیر گفت وای من غلامتم از اینجا تا اخر دنیا سارا ی لبخنذ نخودی زد و گفت بای عزیزم

سارا با دلهور از در امد تو روش نمیشد نگای درو دیوار خونه کنه امد نشست تو حال امیر ی کتاب که دستش بود گذاشت رو میز طوری که سارا خوب بتون جلدش رو ببینش (نقد وبرسی فلسفه هگل) بد بلند شد به سمت در رفت سارا با صدای جیق مانندی گفت کجا امیر گفت قهوه درست کردم خوب رفتم بیارم براتون اخ یادم رفت با شیر میخوری یا ساده سارا یه دفع

آروم شد گفت مرسی باشیر میخورم امیر رفت بیرو سارا کتاب رو از رو میز برداشت رق زد و فوری گذاشتش رو میز اخه امیر اومده بود هنوز ننشست بود فوری ازش پرسید چی میخوندی امیر ! امیر هم شروع کرد به حرف زدن فلسفه هگل از نظر ظاهری خیلی جذاب ولی اگه ی انسان متفکر باشی......................

یک ساعت بعد گوشی سارا زنگ خورد (الان میام خون مامان داشتم با زینب تمرین حل مکردم برای امتحان فردا) از جاش بند شد ی نگاهی به امیر کرد گفت من برم ی نگاه محبت امیز به امیر کرد گفت تو ی دوست خوبی از هم صحبتیت لذت بردم بای دوست خوبم

===========================================

سارا پیش بهترین دوستش

صبا = از امیر چه خبر چی کارا میکنین

سارا= خوب میگزرونم امتحان دارم زیاد نمیبنمش (دیگه چیزی نگفت مگه چیزی شده خوب امر هم مثل بقیه دوستاش رفتبود خونشون دیگه!)

============================================

امیر پیش بهترین دوستش

رضا=امیر چه خبرا؟

امیر=اومد خونمون

رضا=بازم.......

امیر= نه اونونمیگم که این جدید رو میگم

رضا=خوب چیکارش کردی ها

امیر=دیدی میگم خری رضا اخه دفع اول امد خونمون که نمیش......

رضا=چرا نمیش

امیر=هیچی بابا تو خری فایده ندار با تو حرف بزنم

==========================================

امیر=سه روزبد سارا میای خونمون

سارا=۲ دیقه دیگه اونجام

===========================================

سارا پیش بهترین دوستش

سارا=ببین صبا

صبا=چیی ؟

سارا=دیروز رفم خونشون

صبا=چییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!!

سارا=رفت خونشون

صبا=رفتی خونه امیر اینا تو دیونی

سارا=بابا نرفتم تو سختمون که دم در حیاط وایسادم تازه اگه میرفتم تو هم هیچی نمیشد تو نمیشناسیش مثلا میخاست چیکارم کن ها

صبا=همشو ی جورن دختر دیون نری تو ی وقت !

سارا = نه نمیرم ولی این رو بدون اون دوسم دار عاشقم بهم صدمه نمیزن

=============================================

امیر پیش بهترین دوستش

رضا=چی میبنم که با دمت گردو مشکنی امیر با چی کار کردی مامولک

امیر=این دفه رفتم کنارش نشستم از دستم رو انداختم دور گردنش با هم سریال نگاه کردم

رضا=همین

امیر=دستم رو گذاشتم رو سینه هاش گرم بود مانتوشو در اورده بود وای رضا نمیدونی چه حالی داد ی زره منده بود ... رضا نمدونی چه خری اصلا نفهمید دارم باش ....

رضا=خوب میزدیش زمن دیگه

امیر=این دفه میدونم چیکار کنم ولی نمیدنی چه سینه های داشت گرد نرم

==============================================

ی هفته بعد سارا زنگ زد خون امیر

سارا=امیر کمک امتحان ریاضی دارم هیچی بلد نیستم

امیر=من فولم

سارا=یییییییییییییییییییییی

امیر=بابا بیا اینجا من خودم فوت ابت میکنم

سارا= مرسی تو خیلی خوبی

========================================

سارا پیش بهترین دوستش

صبا=چته چرا چشات قرمز هااااا!!

سارا=امتحان خراب کردم

صبا=ی خوب منم خراب کردم خاک تو سرت خری ها

=======================================

امیر پیش بهترین دوستش

رضا=امیر تو هر دفه چشات برق میزن یعنی ی کاری کردی کلک

امیر=ریاضی یادش دادم

رضا=توسواد داری اخه

امیر = گفتم بیا تو اتاقم کتابام اونجاس دو تا تمرین براش حل کردم دستم رو گزاشتم رو پاش یواش یواش مالیدم گفت کره امیر برو ی کم اون ور گرمم اینو نگفت رضا جفت مچش رو گرفتم زدمش زمین یک تقلای میکرد نگو بعد یدفع آروم شد رضا انگار امپول بیحسی زدن بهش جانش سر شده بود نمتونست تکان بخور خودم نفهمدم چطوری لباساش رو در اوردم رضا دیگه کارنماند به سرش بیارم بد بخت جرعت دادو بیدادم نداشت صداش در نمی امد وقتی بلند شدم رفت گوشه اتاق زانو هش رو بغل کرذ ی کم گریه کرد ی کم اب دادم خورد لباساش رو انداختم جولش پوشید بدون یک کتام حرف رفت

رضا= بر کم دروغ بگو چاخان

امیر=بی یا یچیزی نشانت بدم داش رضا

رضا=چی؟

امیر=دیجیتال هندی کم سنی

رضا=ای ول با با تو دیگه کی هستی

============================================

سه سال بعد سارا تو اتاق با خاستگار تو اتاق تنهاس

سارا=اقا من لازم ی چیزی رو به شما بگم من ی مشکل مادر زادی دارم

(حالا دیروز امیر با یکی از دوستای ۱۵۰ کیلویش بزور ................ ولی راهی بجز دروغ گفتن ندار)

آقای خوشتیپ وپولدار(خاستگار)=خانوم خوب خاست خدا بوده ما از شما شناخت کافی داریم شما از برگ گل هم پاک تری

بادا بادا مبارک

===========================================

۵ سال بعد دختر کچولوش رو رسونده مهد کودک حالا میخاد بره خون یکی پا میزاره

لای در به زور میاد تو ی فیلم نشونش مده باهم میرن تو میگه اینو میخام نشون شوهرت بدم سارا نه امیر تورو خدا نه امیر دستش رو میگر میکشش تو اشپز خونه هرچی رو میز میریزه زمین سارا تقلا میکن اما امیر .......................

دوساعت بعد

سارا=امیر بس دیگه ترو خدا برو بیون الان میاد خون شوهرم امیرنه هر وقت بخام میرم حالا زود ولی با خودش ی لحظه فکر میکن سارا رو ول میکن میگه هر هفته میام سرقت هتر بچه خون نباش خودت که بهتر میدنی برای من مهم نیست باشه یا نباش من.....

===========================================

فرداصبح دیگه سارا از خواب بیدار نمیش دکترا میگن ی حمله عصبی بوده.

پیله و پروانه

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد .

شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه را برای بیرون آمدن ازسوراخ کوچک پیله تماشاکرد.

آنگاه تقلای پروانه متوقف شد و بنظر رسید که خسته شده ، ودیگرنمیتواند به تلاشش ادامه دهد .

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد .

پروانه به راحتی ازپیله خارج شد ، اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند .

آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند .

اما چنین نشد !

در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند .

آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن ازسوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود ، تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد .

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم.

اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم ، فلج می شدیم ، به اندازه ی کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم .

نترس با مشکلات مبارزه کن و بدان که میتوانی بر آنها غلبه کنی

اخه شما برا ما چی داشتین

امروز آنقدر دلم تنگ آنقدر احساس غربت میکنم دم میخواد ساعت ها زیر آب باشم اون زیر چشامو باز کنم به دیواره های استخر نگاه کنم ساعت ها این تور زیر آب با شم نفسم هم تنگ نشه خدایا کاش انقدر کوچیک بودم که سر میزاشتم رو شون مادرم....................

خدایا چند سال بود احساس نفرت تودلم هیچ جای نداشت هیچ وقت ار کسی بدم نمی اومد متنفرم از لیونی که لکه باشه الان قلبم اونجوری خدایا نسل من چه قدر غریب چه قدر بیچارس اون زمون غصه هامون باصدای مریم میشکست چه تصوری از عشق تو دلمون کشید(امید وارمون کرد به صداقت که بگردیم دنبال چیزی که وجود ندار ) چشمامون با ی بیت از شعرای سهرب چه برقی میزد یادش بخیر خدا چه فرقی هست بین زشت زیبا این حرف سهراب اولین و آخرین حرف راستی که ی آدم عادی زد (وجدانم زد تو سرم فرستاده های خدا رو یادت نره)

هر کدوممون ی دفتر گرفته بودم دستمون خاطره مینوشتیم کاتونای والدیزنی رو نگاه میکردیم تو ی ی دایره منشستیم ی کیمون داستان مخون شاه پریان دختر نارنچ ترنج

حالا بیبین چه گند کار های تو مدرسه ها آدم میبین پسرای کوچولو کوچولو زعیت ترا رو ی کناری ...............

اخه لعنت بر

کی ما او زمونا از این غلطا می کردم سرم دار میترک دستم به کجا میرسه ادم اینجا غریب که هیچ امیدی نیست کاش آتش میبرارید هممون رو میسوزوند

اخه پدر مادرای احمق(ببخشد حقتون) اینا دو روز دگه میرن تو اداره ها بچه های این حیولا های کوچیک چی میشن چتوری ه اینا به اینا میگین ناز هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

این حرف دل من نبود چو نمی اومد بیرون ار دلم انقدر بزرگ درد بی فر هنگی وقتی ادم این حرفا رو میزن مثل پلاستیک مصنوعی به نظر میاد بوی صداقت نمیده کاش میتونستم ی جوری بگم که بوی صداقت بده ولی این تنفر که دلم رو سیاه کرده

خدایا نام تو را آوردم توانم ده

سلام

روزی روزگاری من بودم ودیگران ولی خدا پیش از ما آنجابود!!!

۳ تا دختر بودن(البته بیشتر بودن ها ولی من این ۳ تا پر رنگ بودن من تونستم ببینمشون)

اقا یا خانوم عزیز که اینجا رو میخونی اینا هر کدومشون ی جوری بودن

اولی که از همه بزرگتر بود حوری بود (حوری یعنی انقدر خوشکل که هرکی ببین آشقش میشه میپره بغلش ی ماچ ازش میکن حوری در ادبیات انگتیسی یعنی فرشته زن بهشتی) البته خفن هم بوده شفادادن هم بلد بوده ی شکست عاطفی هم خورده چشموگوشش باز بوده(البته نه زیادم)

دومی که دانشجو چورتکه بوده۳۰۰ سال پیش همش شعر می خوند میخندیده آواز می خوندیده و می رقسیده آره دیگه شکمو ولی لاغر وناناز (ترجومش میشه موردنی) همشم میگفته من شیطونم ولی نبوده بشتر بچه گربه بوده تا شیطون)

این اخری هم تپول مپول تریپ صحبت کردن خیلی معدب ساده مهربون بعضی هام میگن ناز ولی در کل نقش آچار فرانسه رو داشته )

اقا اینا هیج کدوم جای رو نداشتم که در کنارش آرامش بگیرن برا همین همیش در سفر بودن گاهی یه سایه ای پیدا مکردن ی مدت کنارش بودن بعد دوباره راه میفتادن وبه سفرشون ادامه میدادن

جونم براتو ن بگه اینا رسیدن به ی شهر کو هستانی درمان گر رفت پیش طبیب شهر کار کنه

توپلی درساشو شروع کرد کارمردم رو هم راه می انداخت بعضی وقت ام .......... میکرد

دختر خندانم رفت چوپونی(یکی ینو بگیررررررررررررر) دختر با پسرا میرفت سحرا تو کوه انقدر شعر مخندیدو میخندید که نگو دراز میکشید رو چمن ها آواز میخوندو مخندید سنگای سخت کوه با خده اون میخندیدن انقدر خندیدن تا خاک شدن کوه شده پر گت گیاه + این که پسرام به این چند حالت زیر در آمدن عاشق مات مبهوت آرزو بدل تو کفمتنفر و....................(بعضی ها هم شیطون رفت تو جلدشون)

به عادت همیشه سوار کشتی شدن رفتن به ی جای سرد اینو میدونم که تو ابش کو ه یخی داشت تو را ه هرچ ملوا بود قش و زف فرمودن به خاطر خانوم درمانگر که به یاری تپولی حالشون خوب شد

دختر خندان انقدر خوندو خندید که از حرارت وجودش کوه سردو سخت اب شد وبه دریاپیوست

من این زمون رسدم به شهر کوهستانی همه غمگین بچه هاشون ر گرگ خورده بود هتا یدو سنگ هم نمونده بود که با سختی وسفتی او چو پانا از خودشون دفاع کنن

دیدم اینجا جای موندن نیست سوار کشتی شدم طوفان شد کاپتان گفت او کوه یخی قدیمی این بار جون مار نجات میده با این که همیشه را همون رو دو میکرد ولی بجاش ما همیشه از ترس اون قایق نجات همراه داریم خودمون رو به میرسونیم و روش منتظر کمک میشیم ینگاهی به ملوان ها کرد یکی از ملوان ها باترس گفت مگه او دختر رو یادتون نیست کوه یخی دیگه الان فقط ی تیک یخ کوچولو ما هم قایق ها رو فرختیم چون خطری دیگه وجود نداشت.....................

این داستان ادامه دارد

خداوند انسان های شاد را دوست دارد پارتی بازی کرد کشتی نجات پیدا کرد

دیشب چندماه پیش بود هواسرد بود آخر زمستان بوددرون کادر کنار خرابه ای در نزدیکی خرابه های دیکر آرام نشسته بود چشمان ذلالش چوسیع بو بوسعت سکوت مرگ آنقدر وسیع بود که خودم هزار هزار کشتی غم در آن دیدم

از نگاهش معلوم بود به آیندهای می اندیشید به آینده ای که نداشت حتی در همین ساحل آینده ای که شاید می توانست از غروب خورشید هم دورتر باشد

سرنوشت این چشمان زیبا این بینی ظریف این صورت بدون نقص که اکنون از سرما سفید شده بود خدا میداند لبانش زمانی چه قدر سرخ بوده در همین افکار بودم که که ناخود آگاه چند قدمه سریع به جلو رفتم

دیگه بقیشو دوست دارم خودتون بنویسین

===================

دیوانه بمانید اما مانند عاقلان رفتار کنید خطر متفاوت بودن را بپذیرید بدون جلب توجه متفاوت باشید